۱۳۹۰/۳/۱۹

چه باید کرد


چه باید کرد
مسائل حاد جنبش ما


فهرست

پيشگفتار لنین
فصل اول: دگماتيسم و آزادی انتقاد
الف) «آزادی انتقاد » یعنی چه؟
ب) مدافعين جديد « آزادی انتقاد »
ج) انتقاد در روسيه
د) انگلس درباره ی اهميت مبارزه ی تئوريک
فصل دوم: حرکت خود به خودی توده ها و آگاهی سوسيال دموکراسی
الف) آغاز غلبان جنبش خود به خودی
ب)  سر فرود آوردن در مقابل حرکت خود به خودی «رابوچاپا ميسل »
ج) گروه  « ساموآسواباژدنيه » و (« آزادی خود») « رابوچيه دلو » 
فصل سوم: سياست ترديونيونيستی و سياست سوسيال دموکراتيک
الف) تبليغات سياسی و محدود نمودن آن از طرف اکونوميست ها
ب) داستان اين که چگونه مارتينف افکار پلخانف را بسط و تکامل می دهد
ج)  افشاگریهای سیاسی و « پرورش روح فعاليت انقلابی» 
د) چه وجه ی مشترکی بين اکونوميزم و تروريزم وجود دارد؟
ه) طبقه کارگر - مبارز پيش قدم در راه دموکراسی
و) باز هم «مفتریان»  باز هم «اغواگران»
فصل چهارم : خرده کاری اکونوميست ها و سازمان انقلابيون
الف) خرده کاری چيست؟
ب) خرده کاری و اکونوميزم
ج) سازمان کارگران و سازمان انقلابيون
د ) دامنه فعاليت سازمانی
ج) سازمان «توطئه چینی»  و « دموکراتيزم »
و) کار محلی و کار مربوط به سراسر روسيه
فصل پنجم : «نقشه ی » ایحاد یک روزنامه سیاسی  برای سراسر روسیه
الف) چه کسی از مقاله ی «از چه بايد شروع کرد « رنجيده است؟
ب) آيا روزنامه می تواند سازمان دهنده ی دسته جمعی باشد؟
ج ( چگونه سازمانی برای ما لازم است؟
پايان گفتار
پیوست) کوشش  برای متحد کردن « ایسکرا» با  رابوچيه دلو 
اصلاحی در«چه باید کرد؟»

 «.... مبارزه ی حزبی به حزب نیرو و حیات می بخشد، بزرگ ترین دلیل ضعف حزب پراکندگی و ابهام حدود صریحاً مشخص است، حزب با تصفیه خویش استحکام می یابد....»

(از نامه ی لاسال به مارکس مورخه 24 ژوئن سال 1852)

پیشگفتار
رساله ای که از نظر خوانندگان می گذرد بر حسب طرح اولیه نویسنده می بایستی به شرح و بسط تفصیلی افکاری اختصاص داده می شد که در مقاله ی « از چه باید شروع کرد؟» (« ایسکرا» شماره ی 4 ماه مه سال 1910)*   بیان شده است. پیش از هر چیز باید از خوانندگان به واسطه تاخیر در ایفای وعده ای که در آن مقاله داده بودیم ( و در پاسخ به پرسش ها و نامه های متعدد خصوصی تکرار شده است) پوزش بخواهیم.یکی از علل این تاخیر کوششی بود که برای متحد ساختن کلیه سازمان های سوسیال دمکرات مقیم خارجه در ماه ژوئن سال گذشته (1901) به عمل آمد. طبعاً لازم بود در انتظار نتایج این کوشش باشیم، زیرا در صورت کامیابی چه بسا لازم می آمد نشریات تشکیلاتی «ایسکرا» تا اندازه ای طور دیگر تشریح گردد و در صورت حصول یک چنین کامیابی ممکن بود سریعا به وجود دو جریان در سوسیال دمکراسی روس خاتمه داده شود. چنان که خواننده می داند این کوشش به عدم موفقیت منتهی می گردد و به طوری که ذیلاً در اثبات آن سعی خواهیم کرد پس از گرایش جدیدی که مجله ی «رابوجیه دلو» در شماره ی 10 1 به اکونومیزم ابراز داشت نمی توانست هم به عدم موفقیت منتهی نگردد. معلوم شد که بدون چون و چرا باید عليه این خط مشی بی سروته و مبهم، ولی در در عرض به همان نسبت پایدارتری که قادر است به شکل های گوناگونی تجدید  حيات کند، به مبارزه ی قطعی اقدام نمود.
نظر به این اصل بود که طرح اولیه این رساله تغییر شکل یافت و به میزان قابل توجهی به آن بسط داده شد.
مبحث اصلی این رساله می بایستی عبارت از سه مسئله ای باشد که در مقاله « از چه باید شروع کرد؟» مطرح شده بود. یعنی: مسئله خصلت و مضمون عمده تبلیغات سیاسی ما، مسئله وظایف تشکیلاتی ما و مسئله نقشه ی بنیان گذاری یک تشکیلات مبارز برای سراسر روسیه در آن واحد در نقاط مختلف. این مسائل دیرگاهی است که مورد توجه نویسنده بوده و سعی داشت آن را در روزنامه ی «رابوچایا گازتا»2  هنگامی که کوشش خالی از موفقیتی برای تجدید انتشار آن می کرد (رجوع شود به فصل پنجم) طرح کند. فرض اول این بود که در رساله فقط به تحلیل این سه مسئله اکتفاء شده و نظریات حتی المقدور به شکل مثبتی تشریح گردد ولی بعداً معلوم شد که انجام این کار بدون توسل یا تقریبا بدون توسل به جر و بحث به دو علت زیر به هیچ وجه میسر نیست. از طرفی اکونومیزم به مراتب بیش از آن چه ما تصور می کردیم خود را سخت جان نشان داد (ما کلمه ی اکونومیزم را به معنای وسیع آن استعمال می نمائیم یعنی همان طور که این کله در شماره 12 «ایسکرا» در ماه دسامبر سال 1901 در مقاله ی «مصاحبه با مدافعین اکونومیزم» که به اصطلاح رئوس مطالب رساله ای را که از نظر خوانندگان می گذرد تشکیل می داد، توضیح داده شده است). مسلم شد که علت وجود نظریات مختلف در حل این مسئله، در قسمت اعظم، مربوط به تضاد عمیقی است که بین دو جریان در سوسیال دمکراسی روسیه وجود دارد، نه اختلاف در جزئیات. و از طرف دیگر ناتوانی اکونومیست ها در مورد تشریح واقعی نظریات ما در صفحات «ایسکرا» با وضوع تمام نشان داد که ما اغلب کاملاً به زبان های مختلف حرف می زنیم و بدین جهت هر گاه از ab ovo  (از ابتدای الفبا. مترجم) شروع نکنیم به هیچ وجه نمی توانیم با هم کنار آئیم و باید کوشش کنیم کلیه نکات مورد اختلاف را برای کلیه اکونومیست ها با بیانی حتی المقدور ساده تر و با آوردن مثال های متعدد و مشخصی به طور منظم «توضیح» دهیم. این بود که من مصمم شدم برای انجام « توضیح» یک چنین کوششی را بنمایم در حالی که کاملاً می دانستم که انجام این کار بر صفحات رساله به مراتب افزوده و طبعا آن را به تآخیر خواهد انداخت، ولی در عین حال برای ایفا وعده ای که در مقاله ی «از چه باید شروع کرد؟» داده بودم هیچ چاره ای جزء این نداشتم. علاوه بر عذر تآخیر، باید از لحاظ نقایص بسیاری هم که در طرز انشاء این رساله موجود است پوزش بطلبم: من مجبور بودم با نهایت عجله و در حالی کار کنم که کارهای گوناگون دیگر مرا به خود مشغول ساخته بود.
تحلیل سه مسئله نام برده ی بالا کمافی السابق موضوع اصلی رساله را تشکیل می دهد ولی مجبور شدم ابتدا از دو مسئله زیر که جنبه عمومی تری دارد شروع کنم یکی این که چرا یک چنین شعار «طبیعی» و «معصومی» مانند شعار «آزادی انتقاد» برای ما یک آژیر حقیقی نبرد است؟ و دیگر این که چرا نمی توانیم حتی در مورد مسئله اساسی مربوط به نقش سوسیال دمکراسی نسبت به جنبش توده ای خود بخودی با یکدیگر کنار بیائیم؟ علاوه بر این _ تشریح نظریات مربوط به صفت و مضمون تبلیغات سیاسی به توضیح تفاوت بین سیاست تردیونیونی و سیاست سوسیال دمکراتیک تبدیل گردید و تشریح نظریات مربوط به وظایف تشکیلاتی هم _ به توضیح تفاوت موجوده بین خرده کاری که اکونومیست ها را اقناع می نماید و متشکل ساختن انقلابیون که به نظر ما یک امر ضروریست تبدیل شد. از این که بگذریم پافشاری من در قسمت « نقشه ی» تشکیل روزنامه ی سیاسی برای سراسر روسیه به همان اندازه که اعتراضات بر ضد آن بی اساس تر بوده و به همان اندازه که در پاسخ به پرسش من در مقاله ی « از چه باید شروع کرد؟» حاکی از این که چگونه باید بتوانیم درآن حد در تمام نقاط اقدام به تآسیس تشکیلات مورد لزوم خود نمائیم بیشتر مسامحه شده است، زیادترخواهد بود. سرانجام در خاتمه رساله امیدوارم مدلل سازم که ما آن چه از دستمان بر می آید انجام دادیم تا از گسیختگی قطعی با اکونومیست ها، که معذالک امر اجتناب ناپذیری گردید، جلوگیری نمائیم؛ و نیز مدلل سازم که مجله ی « رابوچه دلو» اهمیت در حقیقت « تاریخی» مخصوص به خود گرفته است زیرا آن چه که از همه کامل تر برجسته تر در آن منعکس گشت یک اکونومیزم پیگیر نبود بلکه آن تفرقه و تزلزلاتی بود که صفت ممیزه ی یک مرحله تام تاریخ سوسیال دمکراسی روسیه را تشکیل می داد و به این مناسبت جرو بحث با مجله «رابوچیه دلو» نیز، که در نظر اول یک جر و بحث بی اندازه مفصل به نظر می آید، کسب اهمیت می نماید زیرا اگر ما این مرحله را به طور قطعی از میان نبریم نمی توانیم پیش برویم.
ن.لنین
فوریه سال 1902

* رجوع شود به کليات، جلد پنجم چاپ چهارم روسی، ص 1.12.ه.ت

1-     «رابو چیه دلو» - مجله ی ارگان ـ«اکونومیست ها» بود. این مجله به توسط « اتحادیه سوسیال دمکرات های روس در خارجه» از آوریل سال 1902 در ژنو انتشار می یافت.
2-     «رابوچایا گازتا» - روزنامه ی سوسیال دمکرات های کیف بود که از سال 1897 آغاز انتشار نهاد و اولین کنگره ی حزب کارگر سوسیال دمکرات روسیه (1898) آن را ارگان مرکزی حزب شناخت. از این روزنامه فقط دو شماره انتشار یافت.

فصل اول:
دگماتیسم و «آزادی انتقاد»
الف) «آزادی انتقاد» یعنی چه؟
«آزادی انتقاد» بی شک یکی از مدترین شعارهای امروزی است که در مباحثات بین سوسیالیت ها و دمکرات های تمام کشورها بیش از همه ورد زبان هاست. در نظر اول مشکل بتوان چیزی عجیب تر از این استنادات پر طمطراق که یکی از طرفین مباجثه آزادی انتقاد می کند تصور نمود. آیا به راستی این از میان احزاب پیشرو است که علیه قانون مشروطیت اکثریت کشورهای اروپا، که آزادی علم و تحقیقات علمی را تآمین می نماید، سر و صدا بلند شده است؟ هر شخص بیگانه ای که این شعار مد شده را، که در سر هر گذری تکرار می شود، بشنود و هنوز بکنه اختلاف موجوده ی بین مباحثه کنندگان پی نیرده باشد باید به خود بگوید که مطلب  نباید به این سادگی ها باشد!» - «این شعار ظاهراً از جمله آن الفاظ شرطی است که مثل القاب در اثر کثرت استعمال رسمیت یافته و تقریبا اسم عام می شوند».
در واقع این مطلب بر هیچ کس پوشیده نیست که فعلاً دو جریان در سوسیال دمکراسی بین المللی (*)-3 4- 5- 6 معاصر تشکیل شده است مه آتش مبارزه بین آن ها گاه گر گرفته و با شعله پر فروغی مشتعل می گردد و گاه خاموش گشته و در زیر خاکستر «قعطنامه ها» ی وزین «در باره آتش بس» نهفته می شود. چگونگی جریان «نوین» را که به مارکسیزم «کهنه و دگماتیک» با نظر «تنفیذ» می نگرد، برنستین با صراحت کافی بیان نموده و میلران هم آن را نشان داده است.
سوسیال دمکراسی باید از حالت یک حزب انقلاب اجتماعی خارج شده به یک حزب دمکرات اصلاحات اجتماعی بدل گردد. برنشتین این خواست سیاسی را با آتشبار کاملی از دلائل و نظریات «نوین» که دارای توافقی به قدر کافی موزون می باشند، احاطه نموده است. امکان استدلال علمی سوسیالیزم و اثبات لزوم و ناگزیری آن از نقطه ی نظر درک مادی تاریخ انکار شده است؛ واقعیت فقر و فاقه ی روز افزون و پرولتاریا شدن و تشدید تضادهای سرمایه داری انکار شده است, حتی خود مفهوم «هدف نهائی» نیز بی پایه و اساس قلمداد شده و ایده ی دیکتاتوری پرولتاریا بدون چ.ن چرا رد شده است: تباین اصولی میان لیبرالیزم و سوسیالیزم انکار شده است؛ تئوری مبارزه طبقاتی نیز که گویا با یک جامعه ی دقیقاً دمکراتیکی، که بر طبق اراده ی اکثریت اداره می شود، تطبیق ناپذیر است_ رد شده است و قس علیهذا.
بدین طریق مطالبه ی برگشت قطعی از سوسیال دمکراسی انقلابی و روی آوردن به سوسیال رفرمیزم بورژوازی با برگشتی به همین اندازه ی قطعی به تنقید بورژوامآبانه از همه ی ایده های مارکسیزم _ توام شده است. و چون تنقید اخیر مدت ها بود علیه مارکسیزم چه از تریبون سیاسی، چه از کرسی دانشگاه و چه از در رساله های متعدد و یک رشته مباحث علمی انجام می گرفت و چون تمام نسل جوان طبقات تحصیل کرده طی ده ها سال مرتباً با این تنقید پرورش یافته است. لذا جای شگفتی نیست که این جریان «انتقادی نو» درسوسیال دموکراسی دفعتاً به شکل کاملاً حاضر و آماده ای، همان گونه که مینرو از مغز ژوپیتر به وجود آمد، ظاهر گردید. این جریان از جیث مضمون خود احتیاجی به ترکیب و تکامل نداشت زیرا مستقیما از نوشته های بورزوازی به سوسیالیستی انتقال داده شده بود.
و اما بعد اگر انتقاد تئوریک برنشتین و تمایلات حریصانه سیاسی او هنوز برای کسی مجهول هم مانده بود، فرانسوی ها بذل همت نموده این «شیوه ی نوین» را آشکارا به معرض نمایش گذاردند. فراسنه این بار هم حیثیت کهن سال خود را به عنوان « کشوری که در تاریخ آن مبارزه طبقات بیش از هر جا به نتیجه ی قطعی رسیده است» (انگلس مستخرجه از دیباچه تآلیف مارکس؛  (18 برومر- مترجم)«der 18 brumaire» ) محفوظ داشت. سوسیالیست های فرانسه، به تئوری بافی نپرداختند بلکه مستقیماً به عمل اقدام نمودند؛ شرایط سیاسی فرانسه، که از حیث دمکراسی بیشتر تکامل یافته بود، به آنان اجازه داد فوراً به «مکتب عملی برنشتین» با تمام عواقب آن داخل گردند. میلران نمونه ی درخشانی از این مکتب عملی برنشتین را به دست داد، _ بی خود نبود که برنشتین و فلمار هر دو با این همه حرارت از میلران پشتیبانی کرده و او را می ستودند! در حقیقت هم اگر: سوسیال دمکراسی در ماهیت امر فقط یک حزب اصلاح طلب است و باید جرآت داشته باشد که آشکارا به این موضوع اعتراف کند، در ان صورت فرد سوسیالیست نه تنها حق دارد به کابینه ی بورژوازی داخل شود بلکه باید برای رسیدن به آن همیشه کوشش هم داشته باشد. اگر دمکراسی در ماهیت امر به معنای محو سیادت طبقاتی است،_ پس چرا وزیر سوسیالیست نباید تمام دنیای بورژوازی را با نطق های جاکی از همکاری طبقاتی فریفته سازد؟ چرا نباید، حتی بعد از این که کشتار کارگران به دست ژاندارم ها برای صدمین و هزارمین بار ماهیت حقیقی همکاری دمکراتیک طبقات را نشان داده است. در کابینه باقی بماند؟ چرا شخصا در تهنیت تزار، که سوسیالیست های فرانسه او را جز قهرمان دار و تازیانه و تبعید (knouteur pendeur et deportateur) به نام دیگری نمی خوانند؛ شرکت نکند؟ آن وقت به پاداش این تحقیر بی پایان و مفتضح ساختن سوسیالیزم در برابر جهانیان، به پاداش مشوب نمودن سوسیالیستی توده های کارگر یعنی این یگانه پایه ای که می تواند پیروزی ما را تضمین نماید_ طرح های پر طوطراق یک مشت اصلاحات نا چیز را به ما می دهند که آن قدرناچیزند که حتی از حکومت های بورژوازی بیش از آن ممکن بود به دست آورد!
کسی که عمداً دیدگان خود را فرو نبندد نمی تواند نه بیند که این جریان «انتقادی» نوین در سوسیالیزم شکل جدیدیست از اپورتونیزم. و هرگاه در باره ی اشخاص از روی جامه مجللی که خود را با آن آراسته اند و القاب پر آب و تابی به خود بسته اند قضاوت نکنیم بلکه از روی رفتاشان و این که در عمل چه چیزی را ترویج می کنند قضاوت نمائیم آن وقت معلوم خواهد شد، که «آزادی انتقاد» عبارتست از آزادی جریان اپورتونیستی در سو سیال دمکراسی، آزادی تبدیل سوسیال دمکراسی به حزب دمکرات اصلاح طلب، آزادی رسوخ ایده های بورژوازی و عناصر بورژوازی در سوسیالیزم.
آزادی _ کلمه بزرگی است، ولی در سایه ی پرچم آزادی صنایع، یغماگرانه ترین جنگ ها بر پا شده است و در سایه ی پرچم آزادی کار. زحمت کشان را چپاول نموده اند. استعمال امروزی کلمه ی «آزادی انتقاد» نیز همین گونه تقلب باطنی را در خود نهفته دارد. اشخاصی که حقیقتاً معتقدند علم را به جلو سوق داده اند. نباید خواستار آزادی نظریات نوین در کنار نظریات کهن باشند بلکه باید اولی را جایگزین دومی سازند و اما فریادهای «زنده باد آزادی انتقاد!» که امروز کشیده می شود خیلی قصه ی طبل تو خالی را به یاد می آورد.
ما به شکل گروه فشرده ی کوچکی در راهی پر از پرتگاه و دشوار دست یکدیگر را محکم گرفته و به پیش می رویم. دشمنان از هر طرف ما را محاصره گرفته اند و تقریباً همیشه باید از زیر آتش آن ها بگذریم. اتحاد ما بنابر تصمیم آزادنه ی ما است. تصمیمی که همانا برای آن گرفته ایم که با دشمنان پیکار کنیم و در منجلاب مجاورمان در نغلطیم که سکنه اش از همان آغاز ما را به علت این که به صورت دسته ی خاصی مجزا شده نه طریق مصالحه بلکه طریق مبارزه را برگزیده ایم سرزنش نموده اند. و حالا از میان ما بعضی ها فریاد می کشند: به این منجلاب برویم! وقتی هم که آن ها را سرزنش می کنند به حالت اعتراض می گویند: شما عجب مردمان عقب مانده ای هستید! خجالت نمی کشید که آزادی ما را برای دعوت شما به راه دیگری نفی می کنید! آر، آقایان، شما آزادید نه تنها دعوت کنید بلکه هر کجا هم دلتان می خواهد بروید ولوآن که منجلاب باشد؛ ما معتقدیم که جای حقیقی شما هم همان منجلاب است و برای نقل مکان شما  به آن جا حاضریم در حدود توانائی خود کمک نمائیم. ولی در این صورت اقلاً دست از ما بردارید و به ما نچسبید و کلمه ی بزرگ آزادی را ملوث نکنید. زیرا که آخر ما هم «آزادیم» هر کجا می خواهیم برویم و آزادیم نه فقط علیه منجلاب بلکه با هر کس هم که راه را به سوی منجلاب کج می کند مبارزه نمائیم!
*- ضمناً نا گفته نماند که در تاریخ سوسیالیزم نوین این تقریباً یک پدیده ی منحصر به فرد و در نوع خود بی اندازه امید بخش است که کشمکش بین جریانات مختلف موجوده در درون سوسیالیزم برای نخستین بار از دایره ی ملی خارج و مبدل به یک جریان بین المللی گردیده است. در زمان های پیشین مباحثات بین لاسالین ها و ایز ناخیستها (3) بین گدیست ها و پسیبیلیست ها()5، بین فابین ها (4) و سوسیال دمکرات ها،  بین نار دو ولتسی ها و سوسیال دمکرات ها در دایره مباحثات صرفاً ملی دور زده و خصوصیات صرفاً ملی را منعکس می نمود و به اصطلاح در سطح های گوناگونی روی می داد. در حال حاضر (اکنون این قضیه با وضوح تمام دیده می شود) فابین های انگلیس و مینیستر یالیست های فرانسه، برنشتینی های آلمان و ناقدین روسی(6) همه از یک قماشند، همه یکدیگر را می ستایند، از یکدیگر چیز یاد می گیرند و مشترکا بر ضد مارکسیسم «دگماتیک» لشکر آرائی می کنند. شاید سوسیال دمکراسی بین المللی انقلابی در این نخستین زد و خورد حقیقاً بین المللی علیه اپورتونیزم سوسیالیستی به حدی مستحکم گردد که به ارتجاع سیاسی که دیر زمانی است در اروپا فرمانروائی می کند پایان بخشد؟.

ب) مدافعین جدید «آزادی انتقاد»
همین شعار («آزادی انتقاد») است که در همین اواخر مجله ی «رابوچیه دلو» (شماره 10) ارگان «اتحادیه ی سوسیال دمکرات های روس» مقیم خارجه با دبدبه تمام آن را پیش کشیده است و آن هم نه به عنوان یک اصل تئوریک بلکه به منزله ی یک خواست سیاسی و به منزله ی پاسخ به این پرسش: « آیا اتحاد سازمان های سوسیال دمکرات روس که در خارجه مشغول کارند ممکن است؟ » _ «برای اتحاد استوار، آزادی انتقاد لازم است» (ص_ 360)  
از این بیان دو نتیجه کاملاً برون می آید: 1- «رابوچیه دلو» جریان اپورتونیستی را در سوسیال دمکراسی بین المللی به طور کلی، تحت حمایت خود می گیرد: 2- «رابوچیه دلو» خواستار آزادی اپورتونیزم در سوسیال دمکراسی روس است. حال این دو نتیجه را مورد بررسی قرار دهیم.
«رابوچیه دلو» «به ویژه» از « تمایل «ایسگرا » و «زاریا» پیشگوئی فطع رابطه بین مونتانیار و ژیروندن سوسیال دمکراسی بین المللی » بدش می آید.* (8)
 *- در سر مقاله شماره دوم «ایسکرا» (فوریه سال 1901) دو جریان موجوده در میان پرولتاریای انقلابی (جریان انقلابی و اپوتونیستی) با دو جریان در انقلاب بورژوازی سده 18 (ژاکوبن های «مونتانیار» و  ژیروندن ها ) مقایسه شده است. نگارنده ی این مقاله پلخانف است. گفت گو در باره «ژاکوببنیزم» در سوسیال دمکراسی روس هنوز هم باب طبع کادت ها و «بززاگلاوست ها» (8) و منشویک ها است. ولی در این باره که پلخانف نخستین بار به چه طرزی این مفهوم را علیه جناح راست سوسیال دمکراسی پیش کشید اکنون ترجیح می دهند سکوت اختیار نموده یا..... آن را فراموش نمایند(تبصره ی لنین برای چاپ 1907 د.ت).
ب- گریچفسکی سر دبیرمجله «رابوچیه دلو» می نویسد- « اصولاً به نظر ما گفت گو در باره ی مونتانیار و ژیروندن در صفوف سوسیال دمکراسی یک مقایسه ی تاریخی سطحی بوده و تراوش آن از قلم یک فرد مارکیست عجبیب است : مونتانیار و ژیروندن، آن طوری که ممکن است به نظر ایدئولوگ های مورخ بیاید، دو مزاج مختلف یا دو جریان فکری مختلف نبوده بلکه طبقات یا قشرهای مختلف، یعنی از یک طرف بورژوازی متوسط و از طرف دیگر خرده بورژوازی و پرولتاریا بودند. ولی در جنبش سوسیالیستی کنونی تصادم منافع طبقاتی وجود ندارد. این جنبش کلاً با تمام  (تاکید از ب . گریچسفکی است) تنوعات خود، که دو آتشه ترین برنشتینی ها نیز از آن جمله اند، از منافع پرولتاریا و مبارزه طبقاتی وی در راه آزادی سیاسی و اقتصادی پیروی می نماید» (ص 32-33)
اداعای متهورانه ایست! آیا ب. گریچفسکی واقعیتی را که مدت هاست دیده میشود و حاکی از این است که همانا شرکت وسیع قشر « آکادمیسین ها» در جنبش سوسیالیستی سال های اخیر یک چنین انتشار سریع برنشتینیزم را تآمین نموده نشنیده است؟ ولی غمده مطلب این است که آیا نویسنده ما عقیده خود را مبنی بر این که «دو آتشه ترین برنستینی ها» هم از مبارزه طبقاتی برای آزادی سیاسی و اقتصادی پرولتاریا پیروی می نمایند بر روی چه اصلی استدلال می نمایند؟ این معلوم نیست. دفاع قطعی از دو آتشه ترین برینشینی ها هیچ گونه دلیل و یا برهانی در تآئید خود ندارد. لابد نویسنده حیال می کند که او آن چه را که دو آتشه ترین برینشتین ها راجع به خود می گویند تکرار نماید دیگر ادعای او احتیاجی به اثبات ندارد. ولی آیا «سطحی»تر از این هم چیزی ممکن است تصور نمود که انسان در باره یک جریان کامل از روی آن چه خود نمایندگان این جریان در باره خود می کوین قضاوت کند؟ آیا ممکن است چیزی سطحی تر از آن «نتیجه معنوی» که بعداً راجع به دو تیپ یا دو راه تکامل حزبی که با یکدیگر متفاوت و حتی کاملاً متضادند گرفته می شود (ص 34-35 «رابوجیه دلو») تصور نمود؟ ملاحظه می کنید که سوسیال دمکرات های آلمانی، آزادی کامل انتقاد را راقبول دارند،  اما فرانسوی ها نه و همین رفتار آنان است که «مضرت نا شکیبائی» را کاملاً نشان می دهد. پاسخ ما به این نکته این است که همانا نمونه ی ب. کریچفسکی نشان می دهد که چگونه گاهی کسانی که تاریخ را «از دریجه چشم ایلووایسکی»9 می نگرند خود را مارکسیست می نامند. معلوم می شود برای توضیح وحدت حزب سوسیالیت المان و پراکندگی حزب فرانسه لزومی ندارد در خصوصیات تاریخی این دو کشور کاوش نمائیم. شرایط نیمه استبداد نظامی و پارلمانتاریزیم جمهوریت را با یک دیگر مقایسه نمائیم. عواقب کمون و قانون فوق العاه بر ضد سوسیالیست ها10 را مورد بررسی قرار دهیم، حیات و تکامل اقتصادی را مقایسه نمائیم، به ساد آوریم که چگونه «رشد بی نظیر سوسیال دمکراسی آلمان» با یک مبارزه یاز حیث انرژی در تاریخ سوسیالیزم بی نظیری توآم بود که نه فقط علیه اشتباهات تئوریک (مولبرگر، دورینگ*، سوسیالیست های کرسی نشین) بلکه علیه اشتباهات (لاسال) و غیره و غیره نیز انجام می گرفت. خیر همه این ها زائد است! فرانسوی ها اهل جدالند زیرا شکیبائی ندارند، آلمانی ها متحدند زیرا بچه های مؤدبی هستند.

 *- هنگامی که انگلس به دورینگ حمله کرد عده زیادی از نمایندگان سوسیال دمکرات آلمان متمایل به نظریات دورینگ بودند و در گنگره حزب از هر طرف حتی علناً و آشکارا انگلس را متهم می ساختند که خشن و نا شکیبا است ودر مشاجره مراعات رفاقت را نمی کند و غیره و غیره. موست و رفقای او(در کنگره سال 1877) پیشنهاد کردند که مقالات انگلس دیگر در جریده «Vorwarst» («به پیش» مترجم) چاپ نشود چون « برای اکثریت هنگفت خوانندگان جالب توجه نیست» و والتیخ(Vahlteich) اظهار داشت درج این مصالات زیان فراوانی به حزب وارد آورده و دورینگ هم به سوسیال دمکراسی خدمت کرده است و گفت : «ما باید از همه کس به نفع حزب استفاده کنیم و هرگاه پرفسورها مشاجره داشته باشند«Vorwarst» ابداً جای این گونه مشاجرات نیست» («Vorwarst» مورخه ششم ژوئن سال 1877 شماره 65). چنا که ملاحظه می کنید این هم یک نمونه دفاع از آزادی«آزادی انتقاد» است و بد نبود اگر ناقدین علنی و اپورتونیست های غیر علنی ما، که این قدر دوست دارند آلمانی ها را سر مشق خود قرار دهند، قدری در اطراف این نمونه هم می اندیشیدند!

ملاحظه می فرمائید که به وسیله این ژرف اندیشی بی نظیر آن واقعیتی که دفاع از برنشتینی ها را کاملاً باطل می سازد«کنار زده می شود». این مسئله که آیا آن ها از مبارزه ی طبقاتی پرولتاریا پیروی می نمایند یا نه فقط از روی تجربه تاریخ ممکن است به طور قطعی و نهائی حل و فصل شود. لذا در این مورد همانا نمونه فرانسه است که حائز نهایت اهمیت می باشد چون یگانه کشوری است که در آن جا برینشتنی ها در صدد بر آمدند با تآئید و موافقت صمیمانه هم قطاران آلمانی خود (و قسمتی از اپورتونیست های روس، رجوع شود به محله «رابوچیه دلو» شماره 2-3 ص 84-83 ) مستقلاً سر پا بایستند. استناد به «آشتی ناپذیر بودن» فرانسوی ها صرف نظر از جنبه «آشوب طلبانه و جنجال کننده ی» (به معنای نزدرفی)11 آن ... فقط کوششی است برای استتار واقعیات بسیار ناگوار در زیر کلمات آمیخته با خشم.
و آلمان ها را هم ما ابداً در صدد نیستیم به ب .گریچفسکی و سایر مدافعین متعدد «آزادی انتقاد» هدیه کنیم. هرگاه وجود «دو آتشه ترین برنشتنی ها» هنوز در صفوف حزب آلمان قابل تحمل است این فقط تا آن جائی است که ها هم از قطع نامه ی هانور که «اصلاحات» برنشتین را رد کرده است تبعیت می نمایند  و هم از قطع نامه لوبک که (با وجود زبان کاملا دیپلوماسی خود) متضمن اخطار صریح به برنشتین می باشد. در این جا می توان در باره این قضیه که از نقطه ی نظر منافع حزب آلمان تا چه اندازه این زبان دیپلوماسی به جا بود و این که آیا در این مورد آشتی ناسالم از نزاع سالم بهتر بود حرف داشت خلاصه می توان در ارزیابی این که کدام طرز رد برنشتینیزم صلاح است اختلاف نظر داشت ولی نمی شود این واقعیت را نادیده گرفت که حزب آلمان دو بار برینشتیزم را رد نموده است. بدین جهت هرگاه خیال کنیم که مثال آلمانی ها این ادعا را که «دو آتشه ترین برنشتینی ها از مبارزه ی طبقاتی پرولتاریا در راه آزادی اقتصادی و سیاسی وی پیروی می نمایند» تآئید می کند معنایش عدم درک مطلق جریاناتی است که در جلو چشم همه روی می دهد.*
 
 *- باید متذکر شد که «رابو چیه دلو» در مورد مسئله برنشتیزم در حزب آلمان همیشه صرفاً به نقل قضایا اکتفا نموده و از اظهار نظر شخصی در باره آن ها به کلی «احتراز» داشته است. مثلاً شماره 2-3 ص 66 راجع به کنگره اشتو گارد مراجعه کنید: این جا همه اختلافات منجر به مسئله «تاکتیک»شده و فقط متذکر می گردد که اکثریت هنگفت نسبت به تاکتیک پیشین انقلابی وفادار است. یا شماره 4-5 ص 25 و صفحه بعد را بگیریم- در آن جا فقط نطق هائی که درکنگره ی هانور ایراد شده نقل و قطع نامه ببل درج می گردد؛ بیان نظریات برنشتین و انتقاد از آن باز هم (مانند شماره 2-3) به «مقاله مخصوص» موکول شده است. عجیب این جاست که در صفحه 33 شماره 4-5 می خوانیم : «نظریاتی که از طرف ببل بیان شده است مورد قبول اکثریت هنگفت کنگره قرار گرفت» و قدری پائین تر نوشته شده که: «داوید از نظریات برنشتین دفاع می کرد.... او قبل از همه می کوشید نشان دهد که.... برنشتین و دوستان وی با وجود این (sicl) پیرو مبارزه ی طبقاتی هستند»...... این در ماه دسامبر سال 1899 نوشته شده است اما در ماه سپتامبر سال 1901 از قرار معلوم «رابوچیه دلو» اعتمادش از حقانیت ببل سلب شده و این است که نظریات داوید را به منزله نظریات خودش تکرار می کند!

علاوه بر آن مجله ی«رابوچیه دلو» چنان که متذکر شدیم از سوسیال دمکراسی روس خواستار «آزادی انتقاد» بوده و از برنشتینیزم دفاع مینماید. ظاهراً برای او یقین حاصل شده است که «ناقدین» خودی و برنشتینی ها را در این جا بنا حق رنجانده اند. ولی کدام یک را؟ کی را؟ کجا؟ چه وقت؟ و این عمل بنا حق چه بوده است؟.- در این خصوص «رابوچیه دلو» خاموش است و حتی یک بار هم از یک ناقد روس و برنشتینی نامی نمی برد! چیزی که برای ما باقی می ماند این است که یکی از  این دو حدس را بزنیم. یا این که طرفی که بنا حق رنجانده شده است همان خود «رابوچیه دلو» است (تآئید این امر آن است که در هر دو مقاله شماره دهم فقط صحبت بر سر رنجش هائی است که از طرف «زاریا» و «ایسکرا» بر«رابوچیه دلو» وارد آمده است). در این صورت علت این رفتار شگقت انگیز آمیز چیست که «رابوچیه دلو»، با این که همواره با سر سختی از هر گونه همبستگی با برنشتینیزم استنکاف نموده نتوانسته است از خود دفاع نماید و حتی یک کلمه نیز به نفع «دو آتشه ترین برنشتینی ها» و برله آزادی انتقاد بر زبان نیاوره است؟ و یا این که کسانی که بنا حق رنجانده شده اند اشخاصی ثالثی هستند . در این صورت سکوت در باره آن ها چه عللی ممکن است داشته باشد؟