۱۳۹۰/۱/۱۷

امپریالیسم و سوسیالیسم در ایتالیا


یادداشت
منتشر شده در: کمونیست شمارۀ ١٢ ، ١٩١۵ .
امضاء : ن. لنین
منبع: مجموع آثار لنین، انتشارات پرگرس، مسکو، جلد ٢١ ، صفحۀ ٣۵۷٣۶۶
تایپ و تنظیم: سایت کمونیستهای انقلابی
مترجم فارسی: ف. فرخی
 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 برای روشن کردن مسائلی که در نتیجۀ جنگ امپریالیستی کنونی در مقابل سوسیالیسم قرار گرفته اند، بد نیست نگاهی اجمالی به کشورهای مختلف اروپائی بیاندازیم، به منظور فراگیریِ  تمیزدادن میان تعدیلات و جزئیات ملی با پایه و اساس تصویر عمومی. بُعد مسافت، به منظر، وضوح و روشنی می بخشد. هر چه شباهت میان ایتالیا و روسیه کمتر باشد، به همان میزان مقایسۀ میان سوسیالیسم و امپریالیسم در دو کشور، از جنبه ‌هایی مشخص، جالب توجه تر است.
      در این یادداشت، ما توجه شما را تنها به مطالب تهیه شده در مورد این مسئله، توسط پرفسور بورژوا، روبرتو میشلز(۱) در کتابش، امپریالیسم ایتالیا و توسط یک سوسیالیست، ت. باربونی(۲) در کتابش تحت عنوان انترناسیونالیسم یا ناسیونالیسم طبقاتی؟(پرولتاریای ایتالیا و جنگ در اروپا)*،که هر دو از زمان وقوع جنگ تاکنون به چاپ رسیده اند، جلب می کنیم. میشلزِ وراج که همانند سایر نوشته‌هایش سطحی است، به ندرت به جنبه‌های اقتصادی امپریالیسم اشاره می کند. به هر حال، کتاب او، حاوی مجموعه‌ای از مطالب ارزشمند درمورد منشأ امپریالیسم ایتالیا و در باب مرحلۀ گذاری است که در بر گیرندۀ جوهر این ادوار است و در ایتالیا بسیار بارز است، یعنی انتقال از یک دورۀ جنگهای آزادیبخش ملی به دوره‌ای از جنگهای امپریالیستی و ارتجاعیِ غارتگرانه.
    ایتالیای دمکرات انقلابی، یعنی ایتالیای بورژوا انقلابی، ایتالیایی که یوغ اطریش را به کناری افکند، ایتالیای زمان گاریبالدی، در مقابل چشمان ما به ایتالیایی تبدیل می شود که به سایر خلقها ستم روا می دارد و ترکیه و اطریش را غارت می کند، ایتالیایی با یک بورژوازی زمخت، به شکل زننده‌ای ارتجاعی و درنده خو که از چشم انداز سهمش در غارت، آب دهانش راه میافتد. البته میشلز، همانند هر پرفسور محترمی، نوکرمآبیِ خود را نسبت به بورژوازی به صورت «ابژکیتویسم علمی» ملاحظه میکند؛ او این سهم بری از غارت را «تقسیم آن قسمتهایی از جهان که هنوز در دست مردم ضعیف شده باقی مانده است»، می خواند(ص ١۷٩). میشلز در حالی که به گونه‌ای موهن، ضدیت سوسیالیستها را با هر نوع سیاست استعماری تحت عنوان «خیالباف»، رد می کند، بحثِ همان کسانی که تصور می کنند ایتالیا، با قضاوت از روی تراکم جمعیت و شدت مهاجرت از آن کشور، «بایستی دومین قدرت استعماری»، پس از انگلستان می بود، را تکرار می کند. میشلز، با رجوع به بریتانیا، این ادعا را که چهل درصد ایتالیائی ها بی سوادند و اینکه حتی امروز، وبا  در آنجا بیداد می کند و غیره، را رد می کند. او می پرسد؛ مگر در نیمۀ اول قرن نوزدهم، وقتی که بورژوازیِ بریتانیا، پایه‌های قدرت استعماری کنونیش را با موفقیت پی ریزی می کرد، کشوری با فقر بی مانند، تحقیر، قحطی در میان توده‌های کارگر و میخوارگی وسیع، بدبختی، و کثافتکاری در محله‌های کثیف شهر نبود؟
  باید پذیرفت که از منظر بورژوایی، این بحثی است انکارناپذیر. سیاستهای مستعمراتی و امپریالیسم نادرست نیستند بلکه اختلالاتی قابل درمان از سرمایه داریند(آنگونه که فیلیستین ها بهمراه کائوتسکی می اندیشند)؛ آنها برآمدهای ناگزیر پایه‌های اساسی سرمایه داری هستند. رقابت میان مؤسسات اقتصادیِ منفرد، ناگزیر یا مال خودشان را به نابودی می کشاند و یا  آنها مال دیگران را به نابودی می کشانند؛ رقابت میان کشورهای جداگانه هر یک از آنان را به انتخاب میانِ عقب افتادن، حتی دست زدن به ریسکِ تبدیل شدن به بلژیکی دوم، و یا کشورهای دیگر را ویران و فتح کردن، سپس راه خود را برای یافتن جایی در میان قدرتهای «بزرگ» بازکردن، مواجهه میکند.
    امپریالیسم ایتالیا، به خاطر فقر کشور و نداری بیش از حد توده‌های مهاجر ایتالیایی، «امپریالیسم مردم فقیر» نامیده شده است. این را آرتور لابریولا(۳) شوونیست ایتالیایی، که تنها از آن رو با رقیب سابقش گ. پلخانف تفاوت می کند که کمی زودتر از او، سوسیال شووینیسم خود را که از طریق نیمه آنارشیسمِ خرده بورژوایی و نه از طریق اپورتونیسم خرده بورژوایی، به آن رسیده بود آشکار کرد، در کتابچه‌اش دربارۀ جنگ طرابلس(١٩١٢) نوشت:
«این واضح است که ما نه تنها برعلیه ترکها ... بلکه برعلیه دسیسه ها، ارعاب، پول و برعلیه ارتشهای اشرافی اروپا، که نمی توانند تحمل کنند که ملتهای کوچک بخواهند بخود جرأت دهند که کوچکترین اشاره ای کنند و کوچکترین حرفی بزنند که هژمونیِ آهنین آن را مخدوش کند.»(صفحۀ ٩٢) کورادینی، رهبر ناسیونالیستهای ایتالیایی در همان موقع اعلام کرد:«درست همانطور که سوسیالیسم راهی بود برای آزاد کردن پرولتاریا از دست بورژوازی، ناسیونالیسم هم برای ما ایتالیائیها، روشِ آزاد کردنِ خودمان از دست فرانسویها، آلمانیها، بریتانیاییها، آمریکائیهای شمالی و جنوبی، که بورژوازی ما هستند، می باشد.»
    هر کشوری که مستعمره‌های بیشتر و سرمایه و ارتش بیشتری از «ما» داشته باشد، «ما را» از امتیازاتِ مشخص، سودهایِ مشخص و یا سودهایِ فوق العاده محروم می سازد. همانگونه که در میان سرمایه داران منفرد سود فوق العاده عاید کسی خواهد شد که ماشین آلاتی بهتر از حد متوسط در اختیار داشته و یا مالک انحصارات معینی باشد، در میان ملتها نیز این سود، عاید آن ملتی خواهد شد که از لحاظ اقتصادی غنی تر از دیگران باشد. این کارِ بورژوازی است که برای مزایا و امتیازاتِ سرمایۀ ملی خویش مبارزه کند، و ملت و یا عامه مردم را (به کمک لابریولا و پلخانف) با گذر از جنگ آزادیبخش ملی به مبارزۀ امپریالیستی برای «حق» غارت دیگران، تحمیق نماید.
    پیش از جنگ طرابلس، ایتالیا کشورهای دیگر را، لااقل در مقیاس وسیع، غارت نکرد. آیا این  تحقیرِ غیرقابل تحملِ غرور ملی نیست؟ ایتالیائیها در مقایسه با ملتهای دیگر مورد تعدی و تحقیر قرار گرفته‌اند. مهاجرت ایتالیائیها در دهۀ هفتاد قرن گذشته، سالیانه ١۰۰۰۰۰ نفر بود، حالا رقمی بین ۵۰۰۰۰۰ تا ١۰۰۰۰۰۰ است. تمام این مردم، بینوایانی هستند که به علت گرسنگی، به مفهوم واقعی کلمه از مملکتشان بیرون رانده شده‌اند. تمام آنها، نیروی کار برای آن بخشهایی از صنعت که بدترین دستمزدها را می پردازند، فراهم می آورند؛ این توده در شلوغ ترین، بینواترین و کثیف ترین قسمتهای شهرهای آمریکایی و اروپایی مسکن می گزینند. جمعیت ایتالیائیهای خارج از کشور، از ١۰۰۰۰۰۰ نفر در سال ١۸۸١ به ۵۵۰۰۰۰۰ نفر در سال ١٩١۰ افزایش پیدا کرده است. اکثریت وسیع این توده در کشورهای ثروتمند و «عظیم» زندگی می کنند که در نظرشان، ایتالیائیها، زمخت ترین، ناآزموده ترین تودۀ کارگر، فقیر و بی دفاع هستند. عمده کشورهایی که از نیروی کار ارزان ایتالیا استفاده می کنند بدین قرارند: فرانسه ۴۰۰۰۰۰ ایتالیائی در سال ١٩١۰(٢۴۰۰۰۰ نفر در سال ١۸۸١)؛ سوئیس ١٣۵۰۰۰ نفر(در سال ١۸۸١، ۴١۰۰۰ نفر)؛ اطریش ۸۰۰۰۰ نفر (۴۰۰۰۰ نفر)؛ آلمان ١۸۰۰۰۰ نفر(۷۰۰۰ نفر)؛ ایالات متحده ١۷۷٩۰۰۰ نفر  ۷۰۰۰۰ نفر)؛ برزیل ١۵۰۰۰۰۰ نفر(۸٢۰۰۰ نفر)؛ آرژانتین ١۰۰۰۰۰۰ نفر (٢۵۴۰۰۰ نفر). فرانسۀ «باشکوه»، که ١٢۵ سال پیش برای آزادی می جنگید، و به همین مناسبت، جنگ کنونی اش را برای خودش و برای بریتانیایی های برده دار، «حقوق مستعمراتیِ» جنگ آزادیبخش می نامد، صدها هزار کارگر ایتالیائی را در مناطقی که در حقیقت چیزی بیشتر از گتو{ghetto} نیستند، جای داده است. اراذلِ خرده بورژوای این ملت «بزرگ» با هر چه در توان دارند از این مردم فاصله میگیرند و به هر شیوۀ ممکنه به آنان توهین کرده، و تحقیرشان میکنند. ایتالیائیها، به گونه‌ای اهانت آمیز «ماکارونی» خطاب می شوند(خوانندۀ روسیۀ ــ کبیر بایستی بخاطر بیاورد که چه تعداد لقب موهن در کشور ما برای غیر روسهایی که تولدشان آنها را به امتیازات اشرافیِ ملت برتر مفتخر نمی سازد، رایج است، امتیازاتی که به پوریشکویچ برای ستم به هر دو ملت روسیۀ کبیر و دیگر مردم روسیه خدمت می کنند). در ١۸٩۶، فرانسه، این ملت بزرگ، قراردادی با ایتالیا به امضا رساند که بر طبق آن این آخری متعهد شد تعداد مدارس ایتالیائی را در تونس افزایش ندهد! از آن موقع تاکنون جمعیت ایتالیائیها در تونس شش برابر شده است. ١۰۵۰۰۰ ایتالیائی در مقابل ٣۵۰۰۰ فرانسوی در تونس وجود دارند، اما فقط ١١۶۷ زمیندار ایتالیائی با مجموع ۸٣۰۰۰ هکتار زمین وجود دارد، در حالیکه در میان فرانسویها ٢٣٩۵ زمیندار وجود دارد که بر ۷۰۰۰۰۰ هکتار از زمینهای این مستعمره چنگ انداخته‌اند. چگونه ممکن است کسی با لابریولا و دیگر «پلخانفیست»های ایتالیایی بر سر اینکه ایتالیا «مستحق است» که مستعمره‌اش در طرابلس را تصرف کند، به اسلاوها در دالماسی(۴) ستم روا دارد، آسیای صغیر را قطعه قطعه کند و غیره، موافق نباشد؟(**)
    همانگونه که پلخانف از جنگ «آزادیبخش» روسها برعلیه آلمانها که می کوشند روسیه را به یک مستعمره تبدیل کنند، حمایت می کند، بیسولاتی(۵)، رهبر حزب رفرمیست، فریادش را برعلیه «هجوم سرمایۀ خارجی به ایتالیا» بلند کرده است(صفحۀ ٩۷)، یعنی، از سرمایۀ آلمانی در لومباردی، بریتانیایی در سیسیل، فرانسوی در پیاسنتینو، بلژیکی در مؤسسات تراموا سازی و غیره و غیره.
    سئوال به دقت مطرح شده است و باید اعتراف کرد که جنگ اروپا حقیقتأ با مواجه کردن صدها میلیون از اهالیِ ملیتهای مختلف با یک آلترناتیو، خدمت بزرگی در حق بشریت انجام داده است: یا دفاع از ملت غالب و امتیازات ملی در کل، حال یا به وسیلۀ تفنگ یا قلم، مستقیم یا غیرمستقیم و به هر صورت ممکنه ای و نیز دفاع از حق ویژه یا ادعاهای بورژوازی «خودی»  یعنی همان طرفدار و نوکرش بودن، و یا بهره گیری از هر مبارزه‌ای، به خصوص تصادمِ مسلحانه برای امتیازات ملت غالب، به منظور افشاء و سرنگونی همه دولتها و در درجۀ اول  خودی به وسیلۀ عمل انقلابی پرولتاریای متحد در سطح بین المللی. راه میانی ای در کار نیست؛ به عبارت دیگر کوشش برای اتخاذ موضعی میانه، عملأ به مفهوم جانبداری از بورژوازی امپریالیستی بطور نهانی است.
    کتابچه باربونی اساسأ، در کل به دربرگیریِ این عمل دوم اختصاص داده شده است. باربونی درست مانند آقای پوترسف ما، ژست یک انترناسیونالیست را به خود می گیرد؛ او بحث میکند که، از نقطه نظر انترناسیونالیسم، ضروری است که معین کنیم، موفقیت کدامیک از طرفین برای پرولتاریا مفیدتر یا بی ضررتر خواهد بود، و البته او در این مورد برعلیه ... اطریش و آلمان تصمیم گرفته است. باربونی با روحی کاملأ کائوتسکیستی، به حزب سوسیالیست ایتالیا پیشنهاد می کند که اتحاد کارگران همۀ کشورها را رسمأ اعلان دارد البته، در وهلۀ اول کشورهای متخاصم اعلان محکومیت انترناسیونالیست، یک برنامۀ صلح بر اساس خلع سلاح و استقلال ملی تمام ملیتها، شامل ایجاد «پیمانی از همۀ ملتها برای تضمین متقابل تمامیت و استقلال آنها»(صفحۀ ١٢۶). تحت نام چنین اصولی است که باربونی اعلام می کند که میلیتاریسم یک پدیدۀ «انگلی» در سرمایه داریست، چیزی «مطلقأ غیرضروری»، که آلمان و اطریش آغشته به «امپریالیسم میلیتاریست» هستند؛ که سیاستهای تجاوزکارانۀ آنها «تهدیدی است دائمی برای صلح اروپا»؛ که آلمان «مرتباً پیشنهادهای محدودیت سلاحهای مطرح شده توسط روسیه [کذا!] و بریتانیا را رد کرده است»، و غیره و غیره، و نیز اینکه حزب سوسیالیست ایتالیا، بایستی در موقع مناسب به نفع دولتهای سه گانۀ متفق اعلام موضع نماید.
آنچه هنوز ناشناخته باقی می ماند اصولی است که باعث می شود بورژوازی امپریالیستی بریتانیا به آلمان ترجیح داده شود. پیشرفت اقتصادی آلمان در قرن بیستم، سریعتر از دیگر کشورهای اروپایی بوده است؛ در تقسیم مستعمرات، آلمان بدجور «اشتباه کرد». از سوی دیگر، پیشرفت بریتانیا به مراتب کندتر بوده است؛ این کشور گروهی کشورهای مستعمره به چنگ آورده، بسیار دور از اروپا، جائیکه اغلب از شیوه‌های اعمال ستمی که دست کمی از شیوه‌های سبعانۀ آلمان ندارند، استفاده می کند. با ثروت عظیمی که در اختیار دارد، میلیونها سرباز از قدرتهای مختلف قاره برای غارت اطریش، ترکیه و غیره اجیر می کند. انترناسیونالیسم باربونی در ماهیت امر مانند انترناسیونالیسم کائوتسکی، چیزی نیست جز دفاع زبانی از اصول سوسیالیسم که در پس آن، با دو روئی، بورژوازی خودی را پنهان می دارد یعنی بورژوازی ایتالیا در حقیقت مورد حمایت قرار می گیرد. نمی توان این را نادیده گرفت که باربونی که کتابش را در سوئیس آزاد بچاپ رسانده (جایی که سانسور فقط نصف یک سطر را در صفحۀ ۷۵ که آشکارا اطریش را مورد انتقاد قرار داده است، حذف کرده است)، در ١۴٣ صفحه‌ای که نوشته، ذکر اصول اساسیِ مانیفستِ بال(۶) و یا تجزیه و تحلیل شان از روی وجدان، را ضروری نپنداشته است. از سوی دیگر، باربونی با همدردی عمیقی از دو انقلابی سابق روس نقل قول می آورد که اکنون تمامی بورژوازیِ دوستدارِ فرانکو کارهایشان را منتشر میکنند: کروپوتکین(۷)، آنارشیست خرده بورژوا و فیلیستینیِ سوسیال دمکرات پلخانف( صفحۀ ١۰٣). تعجبی ندارد! سفسطۀ پلخانف در مفادش با سفسطۀ باربونی تفاوتی ندارد. به هر روی در ایتالیا، آزادیهای سیاسی با سهولت بیشتری پرده از روی چنین سفسطه‌ای برمی دارد و با وضوح بیشتری موضع واقعی باربونی را به عنوان عامل بورژوازی در اردوگاهِ کارگران افشا می کند.
    باربونی از «عدم وجود یک روحیۀ حقیقی و واقعی انقلابی» در میان سوسیال دمکراسی آلمان متأسف است(درست به همان شیوۀ پلخانف)؛ او به گرمی از کارل لیبکنخت(درست همانگونه که سوسیال شوونیست فرانسوی که پرتویی در چشمانشان مشاهده نمی کند از وی استقبال می کند)، استقبال می کند، اما او قاطعانه اعلام می دارد که «ما نمی توانیم صحبتی از ورشکستگی انترناسیونال بمیان آوریم.»(صفحۀ ٩٢)، که «آلمانها به روح انترناسیونال خیانت نکرده‌اند»(صفحۀ ١١١)، تا آنجائیکه آنها با «حسن نیت» و اطمینان به اینکه از سرزمین پدری دفاع می کنند، برانگیخته شده بودند. باربونی، همانند مقدس نماییِ کائوتسکی اما با چاشنی سخنوری رمانتیک، اعلام می دارد که انترناسیونال آماده است(پس از پیروزی بر آلمان) تا «آلمانها را همانگونه که مسیح یک لحظه بی اعتمادی را به پیتر بخشید، عفو نماید و با فراموشی، زخم عمیق تحمیل شده از امپریالیسم میلیتاریست را شفا داده و دستش را برای یک صلح شرافتمندانه و برادروار دراز کند.»(صفحۀ ١١٣).
صحنۀ هیجان انگیزی است: باربونی و کائوتسکی احتمالا به کمک کوسفسکی و آکسلردِ ما ــ همدیگر را می بخشند!
    باربونی در حالیکه از کائوتسکی و گوست، پلخانف و کورپوتکین کاملأ راضی است، از حزب کارگر سوسیالیست خودش در ایتالیا ناراضی است. او شکایت دارد که در این حزب، که قبل از جنگ به اندازۀ کافی خوش اقبال بود که خود را از شر بیسولاتیِ رفرمیست و شرکاء نجات دهد، فضایی «غیرقابل استنشاق» (صفحۀ ۷)برای کسانی که، همانند باربونی، با شعار « بیطرفیِ مطلق» موافق نیستند، ایجاد شده است.(بعبارت دیگر، با مبارزه‌ای قاطع برعلیه کسانی که موضع پیوستن ایتالیا به جنگ را دارند). بیچاره باربونی به تلخی شکایت می کند که حزب کارگر سوسیالیست ایتالیا به مردانی چون او برچسب «روشنفکران» ، «افرادی که تماسشان را با توده‌ها از دست داده اند»، «کسانی که بورژوازی به آنان روی خوش نشان می دهد»، «کسانی که از راه راست سوسیالیسم و انترناسیونالیسم منحرف شده‌اند» می چسبانند(صفحۀ ۷). باربونی با اوقات تلخی می گوید، «حزب ما تودۀ مردم را بیش از آنکه آموزش دهد، به تعصب می کشاند»(صفحۀ ۴).
    همان آواز قدیمی! این شکل ایتالیایی همان موضوع معروف انحلال طلبان و اپورتونیستهای روسی است که «عوامفریبی» بلشویکهای شریر که توده‌ها را برعلیه سوسیالیستهای نازنین ناشا زاریا، و کمیتۀ سازمانده و نیز گروه دومای چخیدزه «تحریک می کنند»، تقبیح می کنند! اما چه اعتراف بی ارزشی است از یک سوسیال شووینیست ایتالیایی: در تنها کشوری که پلاتفرم سوسیال شووینیستها و پلاتفرم انقلابیون انترناسیونالیست می توانست برای ماهها به آزادی مورد بحث قرار گیرد، توده‌های کارگر، پرولتاریای از لحاظ طبقاتی آگاه از دومی و روشنفکران خرده بورژوا و اپورتونیستها از اولی پشتیبانی کردند.
    بیطرفی یک خودپرستی تنگ نظرانه، عدم درک موقعیت بین المللی است؛ فرومایگی نسبت به بلژیک است و «غیبت» و «غایت همواره لاحق است»، اینها را باربونی در همخوانی کامل با پلخانف و آکسلرد بیان می کند. اما از آنجائیکه دو حزب قانونی، یکی رفرمیست و دیگری حزب کارگر سوسیال دمکرات در ایتالیا وجود دارند و از آنجا که در آن کشور غیرممکن است بتوان مردم را با پنهان کردن برهنگیِ پوترسوف ها، چروانین ها، لویتسکی ها و شرکاء بوسیلۀ لاپوشانی با گروه دومای چخیدزه یا با کمیتۀ سازمانده، فریب  داد،  باربونی مطالب زیر را صراحتأ تصدیق می کند:
    «از این نقطه نظر، من انقلابیگری بیشتری در فعالیتهای سوسیالیستهای رفرمیست، که با هوشیاری اهمیت عظیمی را که چنین تغییری در وضعیت سیاسی [به تبع پیروزی بر میلیتاریسم آلمان] برای مبارزه ضد سرمایه داری دربر خواهد داشت تشخیص داده‌اند و با ثبات رأی کامل، از علل پیمان سه جانبۀ دولتهای متفق حمایت کرده‌اند، میبینم، تا در تاکتیک رسمیِ سوسیالیستهای انقلابی که مانند یک لاک پشت در پس حفاظی از بیطرفی مطلق پنهان شده‌اند» (صفحۀ ۸١).
    در رابطه با این اعتراف ارزشمند، تنها کاری که برای ما باقی می ماند، بیان این آرزوست که رفقایی که با جنبش ایتالیا آشنایی دارند، میبایست مطالب گوناگون و جالب توجه دو حزب ایتالیا را جمع آوری و بطور سیستماتیک تحلیل نمایند، تا اینکه معلوم شود از یکسو کدام طبقات و قشرهای اجتماعی و کدام عناصر، با کمک چه کسانی و با چه مباحثاتی از سیاست انقلابی پرولتاریای ایتالیا دفاع کرده و از سوی دیگر چه کسانی نوکری بورژوازی امپریالیست ایتالیا را پذیرفته‌اند. هر اندازه که چنین مطالبی از کشورهای مختلف بیشتر گرد آورده شود، همانقدر هم کارگرانِ با آگاهی طبقاتی در رابطه با دلایل و اهمیت شکست انترناسیونال دوم حقیقت را بهتر در خواهند یافت.
نتیجتأ، ما مایلیم این نکته را نیز تذکر دهیم که باربونی در مواجه با یک حزب کارگری،  تلاش می کند تا با سفسطه جویی از غرایز انقلابی کارگران سوء استفاده نماید. انترناسیونال سوسیالیستهای ایتالیایی که با جنگی که در حقیقت در خدمت منافع بورژوازی ایتالیا بپا شده است، مخالفت کرده‌اند را او به صورت کسانی که طرفدار اجتنابِ جبونانه از و تمایل خودخواهانه ای برای پنهان شدن از عواقب وحشتناک جنگ هستند، مجسم کرده است. باربونی می گوید:«کسانی که تربیت شده اند که از عواقب وحشتناک جنگ بترسند، احتمالا از عواقب انقلاب نیز خواهند ترسید.»(صفحۀ ۸٣). همراه با این تلاش منزجر کننده برای ظاهر انقلابی به خود گرفتن، ما یک اشارۀ عملی ناسنجیده به سخنان «واضح» سالاندرایِ(۸) وزیر را مشاهده می کنیم که می گوید، «نظم به هر قیمت که شده برقرار خواهد شد.» و نیز اینکه تلاشها برای برگزاری یک اعتصاب عمومی به منظور مقابله با بسیج به «یک قتل عام بی فایده» منتهی خواهد شد. «ما نتوانستیم از جنگ لیبی [طرابلس] جلوگیری کنیم، چگونه خواهیم توانست از جنگ برعلیه اطریش جلوگیری بعمل آوریم»(صفحۀ ۸٢).
    باربونی، مانند کائوتسکی، کانو(۹) و همه اپورتونیستهای دیگر، با پست ترین مقاصد برای فریب بخش معینی از توده‌ها، تعمدأ برنامۀ احمقانۀ «خنثی سازیِ فوری جنگ» را به انقلابیون نسبت داده و در موقعی که بهترین فرصت برای بورژوازی است اجازه می دهند که بزیر کشیده شوند. سپس او می کوشد از وظایف بروشنی فرموله شده در بیانیه‌های بال و اشتوتگارت، در مورد استفاده از بحران انقلابی برای تبلیغات سیستماتیک انقلابی و آماده شدن برای عمل انقلابی توده‌ای، طفره برود. باربونی با وضوح کامل مشاهده می کند که اروپا در یک موقعیت انقلابی به سر می برد.
    « ضروری می دانم که بروی نکته ای پافشاری کنم، حتی اگر برای خواننده کسل کننده باشد، چون بدون درک مشخصی از آن،  نمی توان به درستی، موقعیت سیاسی کنونی را ارزیابی کرد. نکته اینست که دوره ای که در آن زندگی می کنیم، دوره ایست مصیبت بار، هنگامۀ عمل، زمانی که در آن دیگر موضوع به هیچ رو ارائۀ نظریات، فرموله کردن برنامه‌ها، یا تعیین خط مشی سیاسی آینده نیست، بلکه زمانِ بکاربردن نیرویی فعال و زنده برای به دست آوردن نتیجه در خلال چند ماه، یا شاید در خلال چند هفته است. تحت چنین شرایطی، جایی برای فلسفه بافی پیرامون آیندۀ جنبش پرولتاریائی نیست، بلکه زمانِ تحکیم نظریات پرولتاریا، برای روبرویی با موقعیت کنونی است»(صفحات ۸۷ــ۸۸).
سفسطه ای دیگر زیر نقاب انقلابیگری! چهل و چهار سال پس از کمون پاریس، با گذشت نیم قرن از جمع آوری و آمادگی نیروهای توده‌ای، در لحظۀ حاضر، هنگامیکه اروپا لحظات مصیبت باری را می گذراند، طبقۀ انقلابی اروپا بایستی به این فکر باشد که چگونه هر چه زودتر به نوکری بورژوازیِ ملی اش درآید، چگونه آن را در غارت، تجاوز، ویرانی، و پیروزی بر دیگر مردم یاری دهد، و چگونه از اقدام به تبلیغات مستقیم انقلابی در مقیاس توده‌ای و از آمادگی برای عمل انقلابی اجتناب ورزد.
 توضیحات
*ــ Roberto Michels, L’imperialismo italiano, Milano, 1914; T. Barboni, Internazionalismo o nazionalismo di classes? (Il proletariato d’Italia e la guerra europea). Edito dall’autore a Campione d’Intelvi (provincia di Como), 1915. Lenin
 **- بسیار آموزنده خواهد بود که به ارتباط میان تبدیل شدن ایتالیا به یک کشور امپریالیستی با موافقت دولت با رفرم انتخاباتی اشاره کنیم. این آخری، تعداد رأی دهندگان را از ٣٢١٩۰۰۰ به ۸۵۶٢۰۰۰ افزایش داد، به عبارت دیگر، «تقریباً» یک حق رأی عمومی را نشان می داد. پیش از جنگ طربلس جیولیتی، که رفرم را به مرحلۀ اجرا گذاشت، به شدت با آن مخالف بود. میشلز میگوید،«انگیزۀ تغییر مشی توسط دولت» و احزاب میانه رو، «اساساً میهن پرستانه بود». علیرغم بیزاریِ تئوریکِ طولانی مدتشان از یک سیاست مستعمراتی، کارگران صنعتی و حتی فراتر از آن لایه‌های پایینتر، با دیسیپلین عالی و اطاعت، برخلاف تمام انتظارات، با ترکها جنگیدند. چنین رفتار برده واری نسبت به سیاست دولت سزاوار پاداشی بود که پرولتاریا به این راه جدید ادامه بدهد. رئیس شورای وزیران در مجلس اعلام کرد که کارگر ایتالیائی با این رفتار میهن پرستانه‌اش در میدان جنگ لیبی، به کشور ثابت کرد که به بالاترین درجۀ بلوغ سیاسی دست یافته است. کسی که مستعد باشد زندگیش را برای هدفی عالی قربانی کند، لابد لایق حفاظت از منافع کشور به عنوان یک رأی دهنده نیز خواهد بود، و بنابراین، این حق را خواهد داشت که دولت او را شایستۀ تمامی حقوق سیاسی بشناسد.»(صفحۀ ١۷۷). وزیران ایتالیائی ناطقین خوبی هستند! بهتر از آنها سوسیال دمکراتهای «رادیکال» آلمانی هستند که یک چنین بحث نوکرمآبانه‌ای را تکرار می کنند:«ما وظیفه "مان" را در "کمک" به "شما" برای غارت کشورهای خارجی انجام داده‌ایم، اما "شما" نمی خواهید حق رأی همه جانبۀ "ما را " در پروس بدهید ...» - زیرنویس از لنین
 کمونیستهای انقلابی
 

۱- Roberto Michels
 T. Barboni -۲
۳- Artour Labriola
Dalmatia-۴
 ۵-Bissolati
Basle-۶
 ۷-Kropotkin
 Salandra- ۸
۹- Cunow

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر