۱۳۹۰/۷/۲۴

یادداشتهائی در باره ی دیالکتیک (بخش اول)

یادداشتهائی  در باره ی دیالکتیک

دفتر اول

مقدمه مترجم

« برای حمله به مکتب هگل بایستی خود، هگل بوده و فلسفه نوینی را ایجاد نمود تا بتواند جانشین آن شود.» (1)

کارل مارکس در دورانی که به تهیه ی کتاب سرمایه مشغول بود، در حدود 16 ژانویه 1858 در نامه ای به دوست خود فردریش انگلس نوشت:

«بعلت یک تصادف صرف من منطق هگل را دوباره ورق زدم... اگر روزی فرصتی برای این کارها داشته باشم بسیار علاقمندم که در دو یا سه فورم چاپی جوهر(fond) عقلانی روشی را که هگل کشف و در عین حال مغلوط نموده بود برای مردمان معمولی روشن نمایم.» (2)

اگر چه مارکس به وعده ی خود وفا ننمود و کتابی را که به دوست خود قول داده بود ننوشت ولی در موارد متعددی به تباین و اختلاف بین دیالکتیک هگل و دیالکتیک مارکسیستی بطوریکه در سرمایه بکار رفته است، اشاره نمود.(3) در مقدمه در سال 1873 مارکس این تباین و اختلاف را صریحاً بیان نمود:

«اسلوب دیالکتیکی من نه تنها از بیخ با اسلوب هگلی تفاوت دارد بلکه درست نقطه مقابل آنست.» (4)

و در همانجا توضیح میدهد که هگلی های جوان، استاد را مانند «سگ سقط شده ای» تلقی مینمودند و بدین علت بود که مارکس «خویشتن را علناً پیرو این حکیم بزرگ» خواند.

در سال 1872 درنامه ای به شهروند موریس لاشاتر باردیگربیسابقه بودن اسلوب دیالکتیکی مارکس و کاربرد آن در علمی جدید مورد توجه قرار گرفته و تاکید شده است که:

«اسلوب تحلیلی که من بکار برده ام تاکنون در مورد مسائل اقتصادی اعمال نشده است...»(5) (تاکید از ماست .ج.ط.)

جالب توجه است که اغلب به مسئله تباین و اختلاف ماهوی دو دیالکتیک توجهی نمیشود و علت آن گذشته از عدم آشنائی دقیق با دستگاه فلسفی هگل و اسلوب دیالکتیکی مارکسیستی شاید در ابهام گفتار خود مارکس نهفته باشد. مارکس بکرات وقتی از تباین ماهوی دو دیالکتیک سخن میگوید استعاراتی را بکار میگیرد که بایستی دقیقاً در درون و در رابطه با متن تفکر مارکس فهمیده شوند. مثلا در سرمایه میگوید:

«...دیالکتیک در نزد وی (یعنی هگل) روی سر ایستاده است. برای اینکه هسته ی عقلانی آن از پوست عرفانیش بیرون آید باید آنرا واژگونه ساخت.» (6)
در همانجا آمده است:

« ....و حتی ضمن فصلی که مربوط به تئوری ارزش است در مواردی با طرز بیان خاص او(یعنی هگل) دست بخود نمائی زدم.» (متذکر شویم که در اینجا ترجمه ی فارسی رسا نیست. مارکس فعل آلمانی kokettieren را بکار گرفته که بایستی مانند ترجمه فرانسوی به «لاس زدن» تعبیر نمود. )

بنابراین این استعاراتی نظیر«لاس زدن» با دیالکتیک هگل و « واژگونه ساختن» آن چه معنائی میتواند داشته باشند؟ سوال مهم تر اینکه آیا این استعارات می توانند بجای مفاهیم علمی گرفته شوند؟ یعنی اینکه آیا صرف واژگونه ساختن دیالکتیک هگل میتواند آنرا به دیالکتیک مارکسیستی تبدیل نماید. جواب مثبت باین سئوال بمعنای این خواهد بود که اهمیت میدان فلسفی جدیدی را که مارکسیسم ایجاد نموده از نظر دور داشته شود. بدیهی است که مارکسیسم، ماتریالیسم بمعنای متافیزیک ماده درمقابل ایده آلیسم بمعنای متافیزیک ایده (صور و معانی ذهنی) نیست؛ ماتریالیسم میدان فلسفی جدیدی را ایجاد نموده است که ذاتاً و ماهیتاً از میدان فلسفی ایجاد شده بوسیله کل تاریخ فلسفه متمایز میباشد(7). واین مطلب بعلت آنست که همانطوریکه انگلس بدرستی خاطر نشان نموده است با هگل «دوران هرگونه فلسفه ای بمعنای کهنه ی این تلفظ بپایان میرسد.»

یعنی که «حقیقت مطلق را ... بحال خود میگذاریم و در عوض از طریق علوم مثبته و تالخیص نتایج آن، با مدد گرفتن از شیوه ی تفکر دیالکتیکی بدنبال حقایق نسبی... میشتابیم. فلسفه بطور کلی با هگل خاتمه مییابد زیرا از طرفی سیستم او تراز نامه ی باعظمتی است از سرا پای تکامل پیشین فلسفه و از طرف دیگر خود او.... راهی را بما نشان میدهد که ما را از تنگنای پرپیچ و خم سیستم ها برون کشیده بسوی معرفت واقعی مثبته ی جهان هدایت میکند.»(8) انگلس تصریح میکند که دوران فلسفه بسر آمده و علم بمعنای دقیق کلمه «معرفت واقعی و مثبته ی جهان» را بما ارائه میدهد. علوم خاص جای رشته های مختلف فلسفه را گرفته و موضوع فلسفه را محدودتر مینمایند.آخرین این علوم و گسترده ی جدید آن در برابر انسان با کشف مارکس گشوده شده است: انگلس توضیح میدهد که چگونه این گستره جدید مکشوف شد؛ لودویک فوئر باخ..... نوعی تاریخ تکوین آن میباشد. فلسفه بوسیله علم ماتریالیسم و دیالکتیک را کاملاً دگرگون کرده است:

«ماتریالیسم با هر کشفی که دورانی بسازد حتی اگر این کشف در رشته ی طبیعی- تاریخی باشد ناگریز باید شکل خود را تغییر دهد. و از آن زمانی که تاریخ هم مورد توضیح ماتریالیستی قرار گرفته، در اینجا راه نوینی برای تکامل ماتریالیسم کشوده است.»(9)

آیا این، دگرگونی فقط در «شکل» باید انجام گیرد؟ مسلماً نه! کشف جدید مارکس ماتریالیسم را در ذات و ماهیت آن دگرگون ساخت، و بدین سان دیالکتیک نیز با توجه باین محتوای جدید که ما در بالا از آن به میدان فلسفی جدید تعبیر نمودیم، محتوای خود را دگرگون نموده و شکلی نوین به خود گرفت. از آنچه بطور خلاصه طرح شد میتوان نتایج زیر را استناج نمود.

در جملاتی که از مارکس در باب تباین دیالکتیک ماتریالیستی و ایده آلیستی(هگلی) آورده شد آنچه مورد اهمیت میباشد، بیانی است که وی در باره تباین ماهوی این دو دیالکتیک دارد. وی میگوید این دو دیالکتیک «از بیخ» متفاوت بوده و اسلوبی که در سرمایه در مورد اقتصاد سیاسی بکار رفته«تا کنون» بکار گرفته نشده بود. لذا هر جا مارکس از باژگون ساختن دیالکتیک هگلی سخنی گفته بایستی آنرا بمثابه ی استعاره ای تلقی نمود و نه صرف باژگونی بی هیچ جا به جائی در خود میدان فلسفی جدید...(10) لنین در حقیقت در تلقی خود از دیالکتیک به تفکر مارکس توجه داشته و کار وی را دنبال نموده است:

مسئله موضع گیری در قبال فلسفه ی (دیالکتیکی) هگل،  بطور خاص، بسط و تکامل مارکسیسم بطور عام میباشد. سوالی که بنظر ما میبایستی توسط مارکسیست ها طرح میشد ولی هرگز طرح نشده چنین میتواندباشد: چرا مارکس هر وقت از روش دیالکتیکی خود سخن میگوید در مقابل منطق دیالکتیکی هگل موضع گرفته و این دو روش را در مقابل هم قرار میدهد؟

سوال طرح شده را سعی کنیم باز نمائیم. مارکس در مواردی چند از روش دیالکتیکی خود سخن بمیان آورده و خواننده را به ویزیگیهای آن توجه داده است. درکلیه این موارد مارکس ضمن سخن گفتن از روش خود، در اغلب موارد، در مقابل فلسفه و دیالکتیک هگل موضع میگیرد. بطور کلی میتوان گفت (و این تزی است که بایستی در آینده آنرا بار نموده و توضیح داد)که منزلت و مقام فلسفه ی هگل در تکوین و تکامل مارکسیسم کمتر مورد التفات قرار گرفته و روشن شده است. از سوی دیگر توجه به فلسفه ی هگل و توضیح منزلت فلسفه ی هگل و نقش آن در تکوین و تکامل مارکسیسم، خود مبین دو گرایش عمده در درون فلسفه ی مارکسیسم میباشد.

گرایش نخست سعی در عدم توجه کامل به تفکر هگل داشته و اصولا آنرا فلسفه ای ارتجاعی و کاملا ایده آلیستی میداند. نمایندگان بزرگ این گرایش را میتوان در شوروی اواخر سالهای بیست و سالهای سی سراغ گرفت. استالین با تدوین اولین درسنامه ی «ماتریالیسم دیالکتیک و ماتریالیسم تاریخی» در این راه قدم برداشته و راه برای فیلسوفان شوروی و سایر کشورها هموار نمود. این گرایش از سوئی دردام اکونومیسم میافتد و از سوی دیگر(از دیدگاه فلسفی) قادر نیست خود را از مکانیسیسم غیر- و ضد- دیالکتیکی  رها سازد. از نظر فلسفی، تاریخ تبدیل میشود به مبارزه ی ایده آلیسم محض و ماتریالیسم محض. ایدالیسم (هر ایدآلیسمی) ارتجاعی و بورژوائی است و ماتریالیسم (هر ماتریالیسمی) انقلابی و ضد طبقات حاکم. چنین تقکری هرگزفلسفه های خاص را مورد تحلیل قرار نداده و صرفاً به فلسفه ی بطور عام توجه دارد و دقیقاً باین دلیل است که میتواند از مبارزه ی ایده آلیسم محض و ماتریالیسم محض سخن بگوید.(11) نکته ای وجود دارد که بایستی بدان توجه نمود: این گرایش اگر چه توجهی به فلسفه و دیالکتیک هگل ندارد و اصولاً آنرا از بن قابل طرد میداند، در نهایت (و دقیقاً بدلیل آنکه آنرا قابل طرد میداند) خود در دام این فلسفه و دیالکتیک میافتد و از آنجائیکه توجهی انتقادی بدان ندارد بدون نقادی آنرا در فلسفه ی خود ادغام مینماید. (مقایسه شود با چهار قانون دیالکتیک که عیناً ازهگل گرفته شده؛ بدون ذکر نام هگل و بدون نقادی مقولات و قوانین دیالکتیک هگل.....).

گرایش دوم را میتوان بصورت عکس العملی در مقابل قرائت مکانیستی ضد هگلی گرایش نخست مورد مطالعه قرار داد. آنچه درتاریخ تکامل مارکسیسم به فلسفه ی چپ گرا(اساساً کارل کورش و گئورگی لوکاچ) موسوم شده است در واقع رجعتی است به هگل. این جریان فکری کوششی است در جهت قرائت« مارکسیستی» منطق و پدیدار شناسی روح و توضیح مارکس با حرکت از دیالکتیک ایده آلیستی هگل. به عبارت دیگر با تاکید بر آثار جوانی مارکس و برجسته نمودن خطوط کانتی- فیشته ای- هگلی این آثار سعی میشود وحدت ذاتی دیالکتیک مارکس و هگل را خاطر نشان نموده و بدین ترتیب هگلی مارکس زده و مارکسی هگل زده ارائه گردد.(12)

دو گرایش که ذکر آن گذشت (مکانیسیسم و ایدآلیسم) در نهایت علیرغم تنوع روشها و اسلوب میتوانند به نتیجه ی واحدی برسند و آن حقیقت عبارتست از عدم ادراک دیالکتیک هگل و دیالکتیک مارکس و خصلت ذاتاً متفاوت آندو. از دیدگاه این دو جریان فکری این سوال که با گذار از دیالکتیک هگل به دیالکتیک مارکس چه اتفاقی میافتد اصولاً طرح نشده و یا بی جواب باقی میماند.

موضع لنین در قبال دیالکتیک هگل موضعی کاملا متفاوت میباشد که نه فقط از موضع فلسفی بلکه از موضع سیاسی وی ناشی شده و بوسیله آن متعین میگردد. در « دوستان خلق» کیانند لنین نخستین استنباط خود را از دیالکتیک مارکسیستی توضیح داده و با تاکید بر ویژگیها و خصلت های ماتریالیستی آن، آنرا در مقابل دیالکتیک هگل قرار داده و از خصلت ذهنی و ایده آلیستی آن انتقاد مینماید. لنین خاطر نشان میسازد که بهره گیری از مفاهیم دیالکتیک و مقولات فلسفی هگل مطلقاً باین معنا نیست که دیالکتیک مارکس ادامه دیالکتیک هگل بوده و در همان میدان فلسفی قرار دارد که دیالکتیک ایده آلیستی. این مفاهیم و مقولات در حقیقت« بقایای مکتب هگل» و « بقایای نحوه ی بیان» هگلی در تفکر مارکس میباشند.(13)

« هسته ی معقول» دیالکتیک هگل در پرتو تجربه ی سیاسی لنین و با حرکت از این تجربه ی سیاسی برجسته شده و معنا و مفهومی ماتریالیستی پیدا مینماید. در میدان مبارزه طبقاتی(سیاسی) لنین موضع خاصی را اشغال مینماید. و از این موضع سیاسی است که نظرگاه فلسفی هگل و در نتیجه دیالکتیک هگل دستخوش تغییر شده و آن میدان فلسفی نوین را بوجود می آورد که محتوای ایده آلیستی هگل را نسخ و محتوای جدیدی را ایجاد میکند: در این میدان فلسفی، بر روی این میدان فلسفی جدید، دیالکتیک در آرایش مبارزه طبقاتی سیاسی و رابطه نیرو های آنها مداخله نموده و خط فاصلی میکشد بین دو جناح عمده ی اردوگاه مبارزه و طرفین مخاصمه....

لنین میگوید: « بطور کلی من سعی می کنم تا بعنوان یک ماتریالیست هگل را مطالعه نمایم.» (14) اما لنین چرا به چنین مطالعه ای دست میزند؟ چرا لنین در لحظه ای حساس از تاریخ جهانی (آغاز نخستین جنگ امپریالیستی)و جنبش بین المللی کارگری به چنین مطالعه ای دست میزند؟ بنظر ما لنین میخواهد آن کاری را به انجام برساند که مارکس در نامه ی مورخه 16 ژانویه 1858 قول آنرا به انگلس داده بود: تحریر منطق دیالکتیکی.

لنین خود این معنا را متذکر شده است: « مارکس «منطق» (بطور عام)را از خود بیادگار نگذاشته»(15) است. لنین این خلاء را بیش از هرکس دیگری درک میکند. لیکن وی درهمان جا اشاره میکند که … « ولی (مارکس)منطق (خاص)سرمایه را بما عرضه داشته و مناسب است که تا حد ممکن در مورد مسئله مطروحه بهره جوئیم .» اگر بخواهیم مارکسیسم را تکامل بخشیده و آنرا غنی نمائیم بایستی این منطق خاص سرمایه را استخراج نموده، قانونمندی های آنرا درک نموده و درپراتیک خود آنرا بکار گیریم. بدین گونه است که لنین (و فقط وی)میتواند بهتر از هر کسی مارکسیسم را تکامل بخشیده،  انقلابی پیروزمند را رهبری نموده و منزلتی استثنائی در تاریخ مارکسیسم اشغال نماید.

لنین با این منطق بی امان و قاطع دست یافت، آنرا از نظر تئوریک بکار برده و حاصل استنتاجات خود را (تئوری را) با جنبش کارگری پیوند داد. بدون شک بدون تئوری انقلابی، عمل انقلابی ممکن نیست لیکن خود تئوری انقلابی در جریان پراتیک (پراتیک مبارزه ی طبقاتی و پراتیک علمی)میتواند بدست آید. بیش از هر زمان دیگری آینده کشورما، وجود و عدم آن وابسته و منوط به این درک خلاق تئوری انقلابی و پیوند آن با جنبش وسیع ترین توده های خلقی برهبری کارگران و زحمتکشان میباشد.

«شبحی (در منطقه) بگشت گذار مشغول است....»
تبریز فروردین 1359 جواد طباطبائی

پانویس ها
1-      جمله انگلس جوان در نامه ی مورخه 22 مه و 15 ژوئن 1839 به ویلهم گربر.
2-      Op.cit.t.v.p.115
3-      مقایسه شود با نظر،ل. آلتوسر در لنین و فلسفه، ترجمه جواد طباطبائی، انتشارات بهروز 1358 ص .101. وی میگوید: «...مارکس درگیرو دار فقر، فعلیت بسیار سخت و فوریت های رهبری سیاسی هرگز نتوانست دیالکتیک یا فلسفه ای را که در نظر داشت، بنویسد» (تاکید از ماست.ج.ط). مقایسه شود با توضیح مترجم در پانویس همان صفحه.
4-      مارکس، سرمایه، جلد اول ترجمه ایرج اسکندری ص 60
5-      همان اثر ص 62
6-      همان اثر ص 60
7-      مراجعه شود به مقدمه نگارنده بر اثر سابق الذکر، ل.آلتوسر.
8-      ف. انگلس، فوئر باخ و پایان فلسفه کلاسیک آلمانی ترجمه فارسی،ص 167
9-      Lenine Oeuvers,Tome 14,Paris- Moscou 1976 P.261
10-   مراجعه شود به ملاحضات آلتوسر در باره ماتریالیسم دیالکتیک در:
L.Althusser, Pour Marx,Maspero Paris 1977
11- مراجعه شود به درسنامه های موریس کنفورت و ژرژپولیستر و همینطور: استالین، ماتریالیسم دیالکتیک و ماتریالیسم تاریخی، ترجمه فارسی
12-   رجوع شود به 1- Georg lukacs,Zur Ontologie Des gesellschaf tlicgen Seins, Berlin 1971
2- Geschichte und Klassenbewusstsein….
3- Karl Korsch, marxisme et philoso phie, Minuit, Paris
13-   مراجعه شود به : لنین، منتخب آثار، جلد اول، بخش اول، ترجمه فارسی، قابل ذکر است که ترجمه فارسی فقط بخشی از اثرکتاب لنین را شامل میشود. مقایسه شود با : Lenine Oeuwer,Tome I, Paris- moscou
14-  همین دفتر ص 62
15-   همین دفتر ص 32


در باره فلسفه دیالکتیک


دو گانه شدن واحد و معرفت اجزاء متضاد آن (به نقل قول فیلون در باره هرکلیت، در آغاز بخش سوم(در باره معرفت) کتاب« هراکلیت» لاسال نگاه کنید*) همانا کنه (1) دیالکتیک میباشد، (یکی از«ذاتیات» (2)، یکی از خصوصیات یا بنیادی ترین وجوه (دیالکتیک) اگر نه بنیاد ترین آنها). هگل نیز مسئله را بدین ترتیب طرح میکند (ارسطو در« ما بعد الطبیعه ی» خود مدام در این باب بحث نموده و بر علیه هرکلیت و نظرات هراکلتی به مبارزه بر خاسته است ).**

1-D.wesen F.fond E. essence
2- D.wesen F.fond E. essence E .essennlials
3- D.Gegernsatze F. contraires F.opposites

*  مراجعه شود به پاورقی های مترجم در پایان مقدمه

صحت این وجه محتوای دیالکتیک میبایستی بوسیله تاریخ علم ارزیابی شود. معمولاً توجه لازم به این وجه دیالکتیک معطوف نمیشود(بعنوان مثال پلخانف): وحدت ضدین(3) بمثابه مجموعه ای از مثالها («بعنوان مثال، دانه»؛ «بعنوان مثال، کمونیسم اولیه». همینطور نزد انگلس. لیکن «برای عامه فهم کردن میباشد»...)و نه بعنوان قانون معرفت (و قانون جهان عینی) لحاظ شده است.
در ریاضیات،+ و- . فاضله و جامعه(دیفرانسیال و انتگرال) –   
مکانیک، عمل و عکس العمل. –
فیزیک، الکتریسته ی منفی و مثبت-
شیمی، تجزیه و ترکیب اتم ها-
علوم اجتماعی، مبارزه طبقاتی. -
هویت(1) اضداد (یا دقیق تر گفته باشیم « وحدت» (2) آنها، هرچند که تمایز اصطلاحات هویت و وحدت این جا مهم نیست. اینجا بیک معنا ، هر دو صحیح هستند) عبارت است شناسائی(کشف)گرایش های متضادی که متقابلاً همدیگر را دفع نموده و در کلیه پدیدارها(3) و فرایندهای طبیعت (از جمله فرایند ها و پدیدار های روح و جامعه)، متضاد میباشند. شرط معرفت به کلیه فرایندها ی جهان در«خود جنبی»(4)، در تکامل خود جوش و در حیات پر جوش آنها و شناسائی آنها بمثابه وحدت اضداد میباشد. تکامل یعنی «مبارزه ی» اضداد. دو دریافت (5) بنیادین (یا دو (دریافت)ممکن؟ یا دو دریافت مشهور در تاریخ ) تکامل (تحول) عبارتند از: تکامل بمثابه افزایش و نقصان ، بمثابه تکرار و تکامل بمثابه وحدت اضداد(دو گانه شدن واحد در اضدادی که همدیگر را متقابلاً دفع مینمایند و روابط متقابل بین آنها). نخستین دریافت حرکت، خود جنینی، نیروی محرکه، منبع وداعی حرکت را در تاریکی رها میسازد (و یا این منبع را به خارج منتقل مینماید: خدا، فاعل(6) و غیره. دریافت دوم عمده ترین توجه را دقیقاً به شناخت منبع «خود» جنبی معطوف مینماید.

1-       Identitat
2-      D. Einheil F. unite
3-      D.Vorgange F.phenomene
4-      D.Selbstbewegung F.automouvemeni
5-       Konzeption
6-       Subjeki

نخستین دریافت، مرده، بی رنگ و خشک میباشد (ولی)دومین دریافت سرشار از زندگی است. فقط دومین (دریافت) میباشد که کلید « خود جنبی» موجودات را ارائه میده؛ فقط این دریافت کلید «جهش ها»،«انقطاع درجات» (1).، «تبدیل به ضد»، نسخ کهنه و تولد نو را اعطاء مینماید.

وحدت(تلاقی، هویت، کنش متعادل) اضداد، مشروط، گذارا زماندار(2) و نسبی است. مبارزه بین اضدادی که متقابلا همدیگر را طرد می نمایند، مطلق میباشد، همانطور یکه حرکت و تکامل مطلق اند.

-  خوب دقت شود: اصالت ذهنیات(3) (شکاکیت و سوفسطائی گری و غیره) ضمناً از این نظر از دیالکتیک متمایز میباشد که در دیالکتیک(عینی)خود فرق بین نسبی و مطلق، نسبی است. برای دیالکتیک عینی، در امر نسبی، مطلق وجود دارد. برای مکتب اصالت  ذهنیات و سوفسطائی گری، امر نسبی، صرفاً نسبی بوده و مطلق را طرد مینماید.

1- D . Abrechen der Allmahlichkeit F. interruption dans la gradation E . break in continuing
2- D. Zeitweilig F. temporal
3- D . Subjektivismus

در«سرمایه»، مارکس بدوا ساده ترین، معمولی ترین، بنیادی ترین، عادی ترین و شناخته ترین رابطه جامعه ی بورژوائی را تحلیل مینماید که هزاران  هزار بار مشاهده میشود: مبادله ی کالا.

تحلیل نشان میدهد که در این پدیدار ابتدائی (در این « سلول» جامعه ی بورژوائی) کلیه ی تضادهای (و همانطور جرثومه کلیه تضادهای)جامعه ی معاصرنهفته است.آنگاه شرح و توضیح تکامل(و رشد و حرکت) این تضادها و این جامعه را در مجموع (1) اجزاء متنوع آن از آغاز تا انجام به ما مینمایاند.

روش شرح و توضیح (و همینطور مطالعه ی )دیالکتیک بطور کلی بایستی چنین بوده باشد(زیرا که دیالکتیک جامعه ی بورژوائی در نزد مارکس فقط مورد خاصی از دیالکتیک میباشد). بایستی با ساده ترین، معمولی ترین و شناخته شده ترین امورآغاز نمود؛ با هر قضیه ای (2) که بوده باشد: برگ های درخت سبزند؛ یحی انسان است؛ دینگو سگ است و غیره. اینجا نیز،(همانطوریکه هگل داهیانه نشان داده است)، دیالکتیک وجود دارد؛ خاص عام میباشد(مقایسه شود با : ارسطو، مابعد الطبیعه، ترجمه شوگلر،(3) جلد دوم ص. 40، کتاب سوم، فصل چهارم،9-8 : «بنابراین طبیعی است که نمی توان باور داشت که یک خانه – خانه بطور عام- خارج از خانه های مشهود وجود داشته باشد.» ***
1  - 
2-  D .Satz F .E . proposition
3- Schwegler
4- D . Gegenstand F .Objet

پس اضداد(خاص ضد عام میباشد) وحدت دارند: خاص بیرون از این رابطه ای که (آنرا) به عام هدایت مینماید وجود ندارد. عام فقط در خاص و با خاص وجود پیدا مینماید. هر خاصی (به نحوی)عام میباشد. هر عامی (بخشی، وجهی از و یا ذات )خاص میباشد. هر عامی فقط بطور تقریبی کلیه اعیان خارجی(4) را در بر میگیرد. هر خاصی بطور ناقص در عام وارد میگیردد و غیره... هر خاصی با هزاران گذار به خاصی دیگر(اشیاء، پدیدارها، فرایند ها)ربط پیدا میکند و..... اینجا هناصر و نثطه هائی از مفهوم ضرورت، رابطه عینی طبیعت و غیره وجود دارد، ضروری و ممکن،پدیدار و ذات اینجا حضور دارند، زیرا با گفتن یحی اسنان است، دینگو سگ است، این برگ درخت میباشد و غیره...... ما یک سلسله خصوصیات ممکن را طرد نموده، ذاتی را از عرضی جدا نموده و یکی را در مقابل دیگری قرار میدهیم.

بدین ترتیب، ضمن نشان دادن این معنا که دیالکتیک ذاتی کل معرفت انسانی بطور عام میباشد، میتوان (و باید) در هر قضیه ای نطفه ی کلیه عناصر دیالکتیک را همچون در یک «سلول» و در یک «حلقه ی زنجیر» آشکار ساخت. در مورد علوم طبعیت(بایستی گفت که) آنها طبعیت عینی را با کیفیاتش در تغییر خاص به عام، ممکن به ضرور،گدارها و وابستگی متقابل اضداد به ما نشان میدهد(و این چیزی است که بایستی در مورد کلیه مثالهای ساده نشان داد). این دیالکتیک است که نظریه ی معرفت(هگل و)مارکسیسم میباشد: « وجهی» از قضیه(نه وجهی بلکه عمق مطلب)اینجاست، پلخانف برای اینکه از مارکسیست های دیگر سخن بمیان نیآورد، از آنها عزل نظر نموده است.****

هگل(مراجعه شود به «منطق»)و حکیم التقاطی پل فلکمان(1)، «معرفت شناس» معروف علوم طبیعی، دشمن مکتب هگل(که وی آنرا نه فهمیده است)هردو معرفت را به صورت یک سلسله دوایر ارائه کرده اند. **** (مقایسه شود با اثروی بنام – Erkenntnis theorcliken Grundzuge )

1- P.Volkmann
ادوار در فلسفه : آیا گاه شناسی اشخاص ضروری است یا نه؟
(دوران)باستان: از دموکریت تا افلاطون و دیالکتیک هراکلیتی
(دوران)نوزایش : دکارت با توجه به گاسندی (اسپینوزا؟)
(دوران )جدید: دلباخ- هگل (با گذار از برکلی،هیوم،کانت).

هگل – فوئر باخ – مارکس.

دیالکتیک بمثابه ی معرفتی زنده و چند جانبه(شماره جوانب پیوسته زیادتر میشود)، با انبوهی از درجات و مراتب برای هر نحوه ی برخورد و نزدیکی به واقعیت(با نظامی فلسفی که حرکت از هر درجه و مرتبه به یک کل ارتقاء پیدا میکنند): این است محتوائی بسیار غنی در مقایسه با ماتریالیسم« متافیزیکی» که عمده ترین نگون بختی آن عبارتست از عدم توانائی اش در اطلاق(1) دیالکتیک به نظریه انعکاس (2)  (و)به فرایند و تکامل معرفت.

ایده آلیسم فلسفی فقط از دیدگاه ماتریالیسم زمخت، ساده و متافیزیکی بی معناست، برعکس از نظرگاه ماتریالیسم دیالکتیکی، ایداه آلیسم فلسفی عبارتست از تکامل(آماس و ورم کردگی) یک سویه، اغراق آمیز و مفرط *****

باین کلمه قصار خوب دقت شود!

( یکی از وجوه و یکی از ظواهر معرفت در مطلق خداگونه و جدای از ماده و طبیعت. ایده آلیسم یعنی تاریک اندیشی کلیسائی – صحیح. اما ایده آلیسم فلسفی («دقیق تر بگوئیم» و«بعلاوه»)همانا راهی است بسوی تاریک اندیشی کلیسائی از خلال یکی از مراتب و درجات معرفت (دیالکتیکی) انسانی فوق العاده پیچیده.)

معرفت انسانی خطی مستقیم نیست(یا خط مستقیمی را تعقیب نمی کند) بلکه خطی است منحی که بطور نامتناهی به یک سلسله دوایر و یک خط مارپیچی نزدیک میگردد. هر قطعه، جزء و نقطه ای از این منحی میتواند به یک خط مستقیم و کامل تغییر شکل دهد(به طور یک جانبه تغییر شکل دهد)خطی که (اگر نتوان جنگل را پشت درخت ها دید) در این صورت به باطلاق و تاریک اندیشی کلیسائی راهبر خواهد شد(که در آنجا، این خط مستقیم به علت منافع طبقاتی طبقات مسلط ثابت خواهد ماند. روش یک سویه و مبتنی بر خط مستقیم، تصلب و تحجر، اصالت دادن به ذهنیات و کوردلی، این است ریشه های معرفتی ایده آلیسم. و طبیعی است که تاریک اندیشی کلیسائی(ایده آلیسم فلسفی) دارای ذیشه های معرفتی بوده و دارای بنیانی باشد. هر چند این تاریک اندیشی گلی است سترون، لیکن گلی است که روی درخت زنده ی معرفت انسانی زنده، پر بار،حقیقی، دقیق، توانا، عینی و مطلق میروید.

توضیحات

* لنین به جمله ای از فیلون اشاره می کند که در آن از کشف دیالکتیک توسط هرا کلیت سخن رفته است. فیلون میگوید که هراکلیت برای نخستین بار بیان نمود که واحد به کثیر تبدیل میگردد.

**  لنین توجه زیادی به «مابعداالطبیه» ارسطو داشته و در سال 1915 این کتاب را خوانده و توضیحاتی بر آن افزوده است.

*** اصل جمله ی ارسطو به زبان یونانی نقل شده است که ما بعلت فقدان حروف یونانی از انتقال جمله خود داری نموده ام.

     قابل ذکر است که کلمات «خانه ی بطور عام» توسط لنین افزوده شده است.

**** لنین به کتاب زیر اشاره میکند:

P .Volkmann,Erkenntnistheortische Grundzuge der Naturwissenschd f ten und ihre Beziehungen Zun Geitsleben der Gegenwart ,S: 35

 *****    uberschwengliche . کلمه را لنین در اصل به زبان آلمانی آورده و آنرا از دیشگن گرفته است. مراجعه شود به : Kleinere Philoso Phusche Schri f ten, Stuttgart

وی در این اثر میگوید:  نسبی و مطلق بطور مفرط از همدیگر جدا نیستند.»

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر