۱۳۹۰/۲/۲۳

 
١١
يک مقايسه اجمالى بين برخى از قطعنامه‌هاى
کنگره سوم حزب کارگر سوسيال دمکرات روسيه و "کنفرانس"
مسأله حکومت انقلابى موقت، در لحظه فعلى محور مسائل تاکتيکى سوسيال دمکراسى را تشکيل ميدهد، مکث روى ساير قطعنامه‌هاى کنفرانس به همان تفصيل نه ممکن است و نه لزومى دارد، ما فقط به چند نکته‌اى که مؤيد وجه تمايز اصولى خط مشى تاکتيکى قطعنامه‌هاى کنگره سوم حزب کارگر سوسيال دمکرات روسيه و قطعنامه‌هاى کنفرانس است و فوقا آن را مورد تجزيه و تحليل قرار داديم مختصر اشاره‌اى خواهيم نمود،
مثلا موضوع چگونگى طرز رفتار نسبت به تاکتيک دولت در آستان انقلاب را در نظر بگيريد، در اينجا هم پاسخ کامل را در قطعنامه کنگره سوم حزب کارگر سوسيال دمکرات خواهيد يافت، قطعنامه تمام شرايط گوناگون و وظايف لحظه مخصوص را در نظر ميگيرد: هم فاش نمودن جنبه رياکارانه گذشتهاى دولت، هم استفاده از "شکلهاى کاريکاتورى ارگان نمايندگى مردم"، هم اجراى انقلابى خواستهاى مبرم طبقه کارگر (و در درجه اول روزکار ٨ ساعته) و هم، بالأخره، دفع باندهاى سياه، در قطعنامه‌هاى کنفرانس مسأله در چند قسمت پخش شده است: "دفع حمله نيروهاى سياه ارتجاع" فقط در بَراهين قطعنامه مربوط به چگونگى طرز رفتار نسبت به ساير احزاب ذکر گرديده است، شرکت در انتخابات مؤسسات انتخابى مجزا از "صلح و مصالحه‌هاى" تزاريسم با بورژوازى مورد بررسى قرار ميگيرد، بجاى دعوت براى عملى ساختن روزکار ٨ ساعته از طريق انقلابى، قطعنامه مخصوصى با عنوان پُر آب و تاب "درباره مبارزه اقتصادى" صادر ميشود که فقط شعار قديمى تبليغات بر لَهِ "برقرارى روزکار ٨ ساعته بوسيله وضع قانون" را تکرار مينمايد (پس از استعمال کلمات پُر سر و صدا و بسيار نابخردانه درباره "جاى مهمى که مسأله کارگر در زندگى اجتماعى روسيه اشغال مينمايد")، عدم کفايت و عقب ماندگى اين شعار در لحظه فعلى بقدرى واضح است که براى اثبات آن حاجتى به مکث نيست،
و اما مسأله برآمد سياسى آشکار، کنگره سوم تغييرات اساسى را که براى آينده نزديک در فعاليت ما رخ خواهد داد در نظر ميگيرد، از فعاليت مخفى و توسعه دستگاه مخفى به هيچ وجه نميتوان چشم پوشيد زيرا اين عمل به نفع پليس بوده و بينهايت براى دولت سودمند است، ولى اکنون ديگر نميتوان درباره برآمد آشکار نيز فکر نکرد، بايد فورا شکلهاى مصلحت‌آميز اين برآمد و بنابراين دستگاههاى مخصوصى را که پنهانکارى آنها کمتر باشد براى اين مقصود تهيه نمود، بايد از جمعيت‌هاى علنى و نيمه علنى استفاده نمود تا بتوان حتى‌الامکان آنها را به تکيه‌گاههاى حزب آشکار کارگر سوسيال دمکرات آينده روسيه بدل ساخت،
کنفرانس در اينجا نيز مسأله را در چند قسمت پخش ميکند و هيچ شعار جامع نميدهد، مخصوصا توصيه خنده‌آورى که به کميسون تشکيلات راجع به بذل مراقبت در "نقل و انتقال" ادباء علنى شده است به چشم ميزند، قرار مربوط به "تحت نفوذ درآوردن روزنامه‌هاى دمکراتيکى که هدف و منظور خود را کمک به جنبش کارگرى قرار ميدهند" بکلى بيمعنى است، اين موضوع را تمام جرايد علنى ليبرال ما، که از لحاظ خط مشى تقريبا سراپا "آسواباژدنيه‌اى" هستند، هدف خود قرار داده‌اند، چه ميشود اگر هيأت تحريريه ايسکرا خودش توصيه خود را اجرا کند و به ما نمونه‌اى نشان بدهد که چگونه آسواباژدنيه را تابع نفوذ سوسيال دمکراتيک نمود؟ بجاى اين که شعار داده شود که از اتحاديه‌هاى علنى به منظور ايجاد تکيه‌گاههايى براى حزب استفاده شود، اولا به ما درباره اتحاديه‌هاى فقط "حرفه‌اى" (با شرکت حتى اعضاى حزب در آنها)، توصيه خصوصى ميشود و ثانيا توصيه رهبرى بر "سازمانهاى انقلابى کارگران" = "سازمانهايى که صورت رسميت بخود نگرفته‌اند" = "کلوبهاى انقلابى کارگران" ميشود، چگونه اين "کلوبها" جزو سازمانهايى که صورت رسميت بخود نگرفته‌اند شدند و اينها چگونه "کلوبهايى" هستند - خدا ميداند، ما بجاى دستورالعمل‌هاى دقيق و واضح يک ارگان عالى حزبى با طرحهاى درهم و برهمى از افکار مشتى اديب و چرکنويسهاى ناخوانايى از نوشته‌هاى آنان روبر هستيم، اينجا هيچ منظره کامل و جامعى بدست نميآيد که نشان دهد حزب بناى تمام فعاليت خود را بر روى اساس کاملا جديدى ميگذارد،
کنگره حزب و کنفرانس "مسأله دهقانان" را به دو طريق کاملا مختلف طرح کرده‌اند، کنگره درباره "روش برخورد به جنبش دهقانان" و کنفرانس - درباره "کار در ميان دهقانان" قطعنامه تنظيم نموده است، در يک مورد، آنچه در درجه اول قرار داده شده، وظايف رهبرى تمام جنبش وسيع انقلابى دمکراتيک به نفع مبارزه تمام مردم بر ضد تزاريسم است، در مورد ديگر موضوع فقط منحصر است به "کار" در ميان يک قشر مخصوص، در يک مورد مهمترين شعار عملى تبليغات يعنى تشکيل فورى کميته‌هاى انقلابى دهقانان به منظور عملى نمودن کليه اصلاحات دمکراتيک، بميان کشيده ميشود، در مورد ديگر گفته ميشود "خواست تشکيل کميته‌ها" بايد به مجلس مؤسسان تسليم شود، چرا ما حتما بايد منتظر مجلس مؤسسان باشيم؟ آيا اين مجلس عملا مؤسسان خواهد شد؟ آيا اين مجلس بدون تأسيس قبلى و يا همزمان کميته‌هاى انقلابى دهقانان ثباتى خواهد داشت؟ - تمام اين مسائل را کنفرانس از نظر دور نموده است، در تمام تصميمات کنفرانس اين فکر عمومى که ما آن را مورد بررسى قرار داديم و حاکى از اين است که در انقلاب بورژوايى ما بايد بکار ويژه خود مشغول باشيم و موضوع رهبرى تمام جنبش دمکراتيک و عملى نمودن بالاستقلال اين رهبرى را منظور نظر خود قرار ندهيم، نقش خود را باقى گذارده است، همانطور که اکونوميست‌ها هميشه به اينجا ميرسيدند که مبارزه اقتصادى، مال سوسيال دمکراتها و مبارزه سياسى، مال ليبرالها است، همينطور هم نوايسکرايى‌ها طى تمام جريان قضاوتهاى خود به اينجا ميرسند که گوشه محقّرى دور از انقلاب بورژوايى از آنِ ما و اجراى فعالانه اين انقلاب از آنِ بورژوازى است،
بالأخره درباره قطعنامه‌هاى مربوط به طرز رفتار نسبت به احزاب ديگر نيز نميتوان سکوت اختيار کرد، قطعنامه کنگره سوم حزب کارگر سوسيال دمکرات روسيه از افشاى هرگونه محدوديت و نقائص جنبش آزادى‌طلبانه بورژوازى سخن ميگويد و به دنبال اين فکر ساده‌لوحانه نميرود که تمام حالات ممکنه اين محدوديت را در فاصله بين دو کنگره ذکر نمايد و بين بورژواهاى خوب و بد حد فاصلى معيّن کند، کنفرانس با تکرار اشتباه استرووه، لجوجانه در جستجوى چنين حد فاصلى است و به اين طريق تئورى مشهور "کاغذ تورنسل" را تکميل ميکند، فکر استاروور از يک انديشه نيکو سرچشمه ميگرفت و آن تحميل شرايط هر چه سخت‌تر به بورژوازى بود، او فقط فراموش ميکرد که هر گونه کوششى براى تميز از-پيشىِ بورژوا-دمکراتهاى سزاوار پشتيبانى و در خورِ سازش و غيره از بورژواهاى ديگر، منجر به "فرمولى" ميشود که سير پيشرفت حوادث بلافاصله آن را بدور خواهد انداخت و هيچ نتيجه‌اى جز مشوب ساختن ذهن طبقاتى پرولتاريا نخواهد داشت، در اينجا مرکز ثقل، از وحدت عملى و واقعى در مبارزه به حرف و وعده و شعار منتقل ميگردد، چنين شعار اساسى بنظر استاروور "حق انتخاب همگانى، متساوى، مستقيم و مخفى" بود، دو سال هم نگذشت که تئورى "کاغذ تورنسل" بى پَر و پايى خود را به ثبوت رساند، شعار حق انتخاب همگانى را آسواباژدنيه‌اى‌ها اقتباس کردند و در نتيجه، تنها يک گام هم به سوسيال دمکراسى نزديک نشدند بلکه بعکس بوسيله همين شعار سعى کردند کارگران را گمراه سازند و آنان را از سوسياليسم منصرف سازند،
اکنون نوايسکرايى‌ها "شرايط" باز هم "سخت‌ترى" را بميان ميکشند و از دشمنان تزاريسم "طلب ميکنند" "از هر گونه عمليات قطعى پرولتارياى متشکل با کمال جديّت و بدون ابهام (!؟) پشتيبانى نمايند و قس‌عليهذا تا جايى که از آنها حتى خواهان "شرکت مؤثر در کار مسلح ساختن مردم" هستند، حد فاصل خيلى دورتر بُرده شده است ولى مع‌الوصف، اين حد فاصل هم کهنه شده و فورا بيمصرفى آن معلوم گرديد، چرا مثلا شعار جمهورى وجود ندارد؟ چگونه است که سوسيال دمکراتها از بورژوا-دمکراتها براى يک "جنگ انقلابى بيرحمانه بر ضد تمام ارکان رژيم صنفى سلطنت" هر چيزى را که بخواهيد "طلب ميکند"، مگر مبارزه براى جمهورى را؟
شاهد اين که اين موضوع ايرادگيرى نيست و اشتباه نوايسکرايى‌ها يک اهميت سياسى کاملا حياتى دارد - "اتحاديه آزاديخواه روسيه" است (رجوع شود به شماره ٤ "پرولتارى"(1) اين "دشمنانان تزاريسم" با تمام "خواستهاى" نوايسکرايى‌ها کاملا جور درميآيند، ولى ما نشان داديم که روح آسواباژدنيه‌اى در برنامه (و يا در بى‌برنامگى) اين "اتحاديه آزاديخواه روسيه" حکمفرماست و پيروان آسواباژدنيه به آسانى ميتوانند آن را به دنبال خود يدک بکشند، معهذا کنفرانس در پايان قطعنامه اظهار ميکند که "سوسيال دمکراسى کمافى‌السابق مبارزه خود را عليه کليه آن احزاب سياسى که در زير لواى ليبراليسم و دمکراسى از پشتيبانى واقعى مبارزه انقلابى پرولتاريا خوددارى مينمايند و همانند دوستان رياکار مردم هستند ادامه خواهد داد"، "اتحاديه آزاديخواه روسيه" نه تنها از اين پشتيبانى خوددارى نميکند بلکه جدّا آن را پيشنهاد مينمايد، ولى آيا اين موضوع ضمانتى هست به اين که پيشوايان اين اتحاديه ولو نام آزاديخواه هم داشته باشند "دوستان رياکار مردم" نيستند؟
ميبينيد که نوايسکرايى‌ها با سرِهم بندى قبلى "شرايط" و ارائه "خواستهايى" که ضعف پُر صُولت آن خنده‌آور است، فورا خود را به وضعيت مضحکى مياندازند، شرايط و خواستهاى آنها فورا عدم کفايت خود را در مورد بحساب آوردن واقعيت زنده نشان ميدهند، تشبّث آنها به فرمولها نوميدانه است زيرا هيچ فرمولى نيست که با آن بتوان صُوَرِ گوناگون رياکارى، ناپيگيرى و محدوديت دمکراسى بورژوايى را معلوم کرد، مطلب بر سر "کاغذ تورنسل"، صورتِ ظاهر، خواستهاى نوشته شده و چاپ شده و تعيين قبلى حد فاصل بين "دوستان" رياکار و بى‌رياى "مردم" نيست، بلکه بر سرِ وحدت عملى و واقعى مبارزه بر سر انتقاد لاينقطعى است که سوسيال دمکراتها بايد از هر قدم "متزلزل" دمکراسى بورژوايى بنمايند، آنچه براى "متحد ساختن واقعى تمام نيروهاى اجتماعىِ ذيعلاقه به تغييرات دمکراتيک" لازم است، "موادى" نيست که کنفرانس با آن جديت بيهوده روى آنها زحمت کشيده است بلکه عِلم به اين موضوع است که چه شعارهاى واقعا انقلابى را بايد بميان کشيد، براى حصول اين مقصود شعارهايى لازم است که بورژوازى انقلابى و جمهوريخواه را به سطح پرولتاريا ارتقاء دهد نه اينکه وظايف پرولتاريا را تا سطح بورژوازى سلطنت‌طلب تنزل دهد، براى حصول اين مقصود بايد با جدّيت در قيام شرکت ورزيد نه اينکه با درازگويى از زيرِ بارِ وظايف غير قابل تعويق قيام مسلحانه شانه خالى کرد،
زيرنويسها و توضيحات
(1) در شماره چهارم "پرولتارى" منتشره در ٤ ژوئن سال ١٩٠٥ مقاله مفصلى تحت عنوان "اتحاديه جديد انقلابى کارگرى" درج شده بود، در اين مقاله مضمون بيانيه‌هاى اين اتحاديه که عنوان "اتحاديه آزاديخواه روسيه" بخود گرفته و هدف خود را دعوت مجلس مؤسسان بوسيله قيام مسلحانه قرار داده بود درج است، سپس در مقاله، روش سوسيال دمکراسى نسبت به اين گونه اتحاديه‌هاى غير حزبى تعيين ميشود، اين موضوع که تا چه اندازه اين اتحاديه صورت واقعيت داشت و سرنوشت آن در انقلاب چه شد کاملا بر ما مجهول است، (توضيح لنين در چاپ سال ١٩٠٧ - هـ،ت،(
12
آيا اگر بورژوازى از انقلاب دمکراتيک برَمَد دامنه انقلاب نقصان ميپذيرد؟


در سطور پيشين نوشته شده بود که قطعنامه‌هاى کنفرانس نوايسکرايى‌هاى قفقاز که به توسط ايسکرا منتشر شده است بدست ما رسيد،

Pour la bonne bouche )براى حُسن ختام) مدرکى بهتر از اين حتى به فکر ما هم خطور نميکرد،
هيأت تحريريه ايسکرا بدرست خاطرنشان ميکند که "کنفرانس قفقاز نيز در مسأله اصلى تاکتيک عينا) واقعا هم!) به همان قرارى رسيد که در کنفرانس سرتاسرى روسيه) يعنى در کنفرانس نوايسکرايى‌ها) "به تصويب رسيده است"، "رفقاى قفقازى مسأله مربوط به روش سوسيال دمکراسى نسبت به حکومت انقلابى موقت را به مفهومى حل کردند که حاکى از اتخاذ روش کاملا منفى نسبت به اسلوب جديدى است که از طرف گروه "وپريود" و نمايندگان باصطلاح کنگره که به اين گروه گرويده‌اند ترويج ميشود"، "بايد تصديق کرد که کنفرانس در فرمولبندى تاکتيک حزب پرولتاريايى در انقلاب بورژوايى توفيق فراوان داشته است"،
حرف حق، حق است، هيچکس نميتوانست با "توفيقى" بيش از اين اشتباهات اساسى نوايسکرايى‌ها را فرمولبندى نمايد، ما اين فرمول را تماما در اينجا نقل ميکنيم به اين طريق که قبلا، در پرانتز شکوفه‌ها و سپس ميوه‌هايى را که در پايان تقديم شده است قيد مينماييم،
قطعنامه کنفرانس نوايسکرايى‌هاى قفقاز درباره حکومت موقت:
"کنفرانس که وظيفه خود را استفاده از اين لحظه انقلابى براى عميق ساختن)البته! بايد اضافه ميشد: براى عميق ساختن بشيوه مارتينف !( "آگاهى سوسيال دمکراتيک پرولتاريا ميداند" (آيا فقط براى عميق ساختن آگاهى ولى براى بکف آوردن جمهورى نه؟ چقدر انقلاب "عميق" درک شده است!)، "به منظور اينکه براى حزب آزادى کامل انتقاد از نظام دولتى بورژوايى را که در شرُف بوجود آمدن است تأمين نمايد" (تأمين جمهورى کار ما نيست! کار ما فقط تأمين آزادى انتقاد است، ايده‌هاى آنارشيستى زبان آنارشيستى هم بوجود ميآورد: نظام "دولتى بورژوايى"!)، "با تشکيل حکومت موقت سوسيال دمکراتيک و ورود در آن ابراز مخالفت مينمايد" (بخاطر بياوريد قطعنامه‌اى را که باکونينيست‌ها ده ماه پيش از انقلاب اسپانيا صادر کرده و انگلس بعنوان شاهد مثال ذکر نموده است: مراجعه شود به شماره سوم "پرولتارى") 1)) و اِعمال فشار از خارج" (از پايين، ولى نه از بالا) "بر حکومت موقت بورژوازى را براى دمکراسى کردن حتى‌الامکان (؟!) بيشتر نظام دولتى بيشتر صلاح ميبيند، کنفرانس بر آن است که تشکيل حکومت موقت سوسيال دمکراتيک يا شرکت در آن، از يک طرف نتيجه‌اش اين است که توده‌هاى وسيع پرولتاريا که از حزب سوسيال دمکراتيک مأيوس خواهند شد، از آن جدا ميگردند زيرا سوسيال دمکراسى با وجود تصرف قدرت نيز مادام که سوسياليسم را عملى ننموده است نميتواند نيازمندى‌هاى حياتى طبقه کارگر را برآورده نمايد" (جمهورى نيازمندى حياتى نيست! تنظيم کنندگان قطعنامه در عالَم ساده‌دلى خود متوجه نيستند که با زبان صرفا آنارشيستى صحبت ميکنند، گويى آنها شرکت در انقلابهاى بورژوايى را اساسا نفى کرده‌اند!) "و از طرف ديگر اين امر طبقات بورژوازى را از انقلاب رَم ميدهد و به اين وسيله دامنه عمل انقلاب نقصان ميپذيرد
اينجاست تمام اصل مطلب، اينجاست که افکار آنارشيستى با اپورتونيسم تمام عيار آميخته ميشود (همانطور که اين موضوع هميشه بين برنشتينى‌هاى اروپاى غربى هم اتفاق ميافتد)، درست فکر کنيد: در حکومت موقت شرکت نبايد کرد، زيرا اين موضوع بورژوازى را از انقلاب رَم ميدهد و بدينوسيله دامنه عمل انقلاب نقصان ميپذيرد! اينجاست که ديگر آن فلسفه نوايسکرايى‌ها که ميگويد چون انقلاب بورژوايى است به اين جهت ما بايد در مقابل رذائل بورژوازى سر تعظيم فرود آورده و از سر راهش کنار برويم، تماما و بصورت ناب و پيگير خود در مقابل ما متظاهر ميگردد، اگر ما، ولو در موارد جزئى و ولو براى يک دقيقه، از اين نظر پيروى نماييم که شرکت ما ممکن است بورژوازى را از انقلاب رَم دهد در اين صورت سرکردگى انقلاب را تماما به طبقه بورژوازى واگذار خواهيم کرد، به اين طريق ما پرولتاريا را کاملا تحت قيمومت بورژوازى در ميآوريم (در حالى که کاملا "آزادى انتقاد" را حفظ کرده‌ايم!!) و پرولتاريا را مجبور ميکنيم، معتدل و ملايم باشد تا مبادا بورژوازى رَم کند، ما روى حياتى‌ترين نيازمنديهاى پرولتاريا يعنى نيازمندى‌هاى سياسى وى، که اکونوميست‌ها و مريدان آنها هيچگاه درست نميفهميدند سايه ميافکنيم و اين کار را به آن سبب ميکنيم که بورژوازى رَم نکند، ما کاملا از شيوه مبارزه انقلابى در راه عملى نمودن دمکراتيسم، در حدودى که مورد لزوم پرولتارياست، عدول کرده و شيوه معامله با بورژوازى را در پيش ميگيريم و به بهاى خيانت به اصول و خيانت به انقلاب، موافقت داوطلبانه بورژوازى را خريدارى مينماييم ("براى اينکه رم نکند"(،
نوايسکرايى‌هاى قفقاز توانسته‌اند تمام ماهيت تاکتيک خيانت به انقلاب و تبديل پرولتاريا به زائده ناچيز طبقات بورژوازى را در دو سطر کوچک بيان نمايند، آنچه را که ما فوقا از اشتباهات نوايسکرايى‌ها بعنوان يک تمايل معيّن نموديم اکنون بصورت يک اصل واضح و مشخص در برابر ما جلوه‌گرى مينمايد: بدنبال بورژوازى سلطنت‌طلب افتادن، از آنجا که عملى کردن جمهورى ممکن است بورژوازى را وادار به رميدن نمايد (و هم اکنون وادار نموده است و مثال آن هم آقاى استرووه است) پس مرده باد مبارزه در راه جمهورى، از آنجا که هرگونه درخواست جدى دمکراتيک پرولتاريا که به هدف نهايى منجر شود هميشه و در تمام جهان بورژوازى را وادار به رميدن مينمايد، - پس رفقاى کارگر توى سوراخها پنهان شويد، فقط از خارج اِعمال نفوذ بکنيد، به فکر اين نباشيد که از اسلحه و وسائل نظام "دولتى بورژوازى" براى انقلاب استفاده کنيد، "آزادى انتقاد" را براى خود حفظ نماييد،
مهمترين جعلى که در خود مفهوم کلمه "انقلاب بورژوايى" ميشود در اينجا آشکار گرديده است، "درک" اين کلمه بشيوه مارتينف يا ايسکراى نو مستقيما کار را به رها نمودن پرولتاريا در کام بورژوازى منجر ميسازد،
براى کسى که اکونوميسم قديمى را فراموش کرده است، براى کسى که آن را مورد بررسى قرار نميدهد و بياد نميآورد - پى بردن به ماهيت اين بروز فعلى اکونوميسم هم دشوار است، "Credo" برنشتينى(2) را بخاطر بياوريد، اشخاص از نظريات و برنامه‌هاى "صرفا پرولتاريايى" اينطور استنتاج ميکردند: اقتصاد، اشتغال به امور واقعى کارگرى، آزاد بودن در انتقاد از هر گونه سياست‌بافى، عميق ساختن واقعى فعاليت سوسيال دمکراتيک - کار ما سوسيال دمکراتهاست و سياست کار ليبرالها، زنهار از اينکه دچار "انقلابيگرى" شويد! اين امر بورژوازى را رَم خواهد داد، کسى که "Credo" يا ضميمه جداگانه شماره "نهم رابوچايا ميسل" (مورّخه سپتامبر ١٨٩٩) را از نو بخواند، جريان اين استدلال تماما از برابر نظرش خواهد گذشت،
حالا هم همانست، منتها در يک مقياس بزرگ يعنى در مورد ارزيابى تمام انقلاب "کبير" روسيه، - که افسوس تئوريسين‌هاى مکتب کوته‌نظرى ارتدکسال از پيش آن را مبتذل مينمايند و تا حد يک کاريکاتور تنزل ميدهند! آزادى انتقاد، عميق ساختن آگاهى، اِعمال نفوذ از خارج کار ما سوسيال دمکراتها و آزادى عمل، آزادى ميدان براى رهبرى انقلابى (بخوان ليبرالى)، آزادى اجراى "رفرم" از بالا، کار آنها يعنى طبقات بورژوازى است،
اين مبتذل کنندگان مارکسيسم هيچگاه کوچکترين تفکرى درباره گفته‌هاى مارکس راجع به لزوم تبديل سلاح انتقاد به انتقاد سلاح نکرده‌اند، اينان، که بيهوده بنام مارکس متوسل ميشوند، در عمل قطعنامه‌هايى تاکتيکى تدوين ميکنند که کاملا مطابق روح پُرگويان بورژوامآب فرانکفورت يعنى کسانى است که آزادانه از حکومت مطلقه انتقاد ميکردند و آگاهى دمکراتيک را عميق ميساختند و به اين موضوع پى نميبردند که زمان انقلاب زمان عمل است، و آن هم عملى که هم از بالا و هم از پايين انجام گيرد، آنها مارکسيسم را به درازگويى بدل نموده‌اند، از ايدئولوژى مصمم‌ترين و با انرژى‌ترين طبقه انقلابى پيشرو، يک نوع ايدئولوژى خاصى درست کرده‌اند که متعلق به عقب مانده‌ترين قشرهاى اين طبقه يعنى قشرهايى است که از وظايف دشوار انقلابى دمکراتيک احتراز ميجويند و انجام اين وظايف را بعهده امثال آقاى استرووه واگذار ميکنند،
اگر طبقات بورژوازى در نتيجه شرکت سوسيال دمکراتيک در حکومت انقلابى رميده شوند در اين صورت "دامنه عمل آن را نقصان خواهند داد"،
کارگران روسيه ميشنويد؟ اگر انقلاب را آقايان استرووه‌ها که سوسيال دمکراتها آنها را رَم نداده باشند، انجام دهند، يعنى کسانى انجام دهند که منظورشان پيروزى بر تزاريسم نبوده بلکه معامله با آن است، در اين صورت دامنه انقلاب وسيعتر خواهد شد، اگر از دو نتيجه ممکنه انقلاب که ما فوقا توصيف نموديم نتيجه اولى حاصل شود، يعنى اگر بورژوازى سلطنت‌طلب با حکومت مطلقه بر سر يک "مشروطيت" شيپف‌مآبانه معامله کنند دامنه انقلاب وسيعتر خواهد شد!
سوسيال دمکراتهايى که براى رهبرى تمام حزب اين مطالب افتضاح‌آور را در قطعنامه‌ها مينويسند يا اين قطعنامه‌هاى "توفيق‌آميز" را تصويب مينمايند بقدرى در نتيجه درازگويى‌هايى که تمام شيوه حياتى مارکسيسم را کشيده است چشم بصيرتشان کور شده که نميبينند چگونه اين قطعنامه‌ها تمام گفته‌هاى خوب آنها را هم به جمله‌پردازى مبدل مينمايد، هر مقاله آنها را که ميخواهيد از ايسکرا برداريد، حتى جزوه مشهور مارتينف شهير ما را در نظر گيريد، - ميبينيد که در تمام آنها از قيام مردم، رساندن انقلاب به پايان خود و کوشش براى اتکاء به قشرهاى پايينى مردم در مبارزه با بورژوازى ناپيگير، صحبت ميشود، ولى از همان لحظه‌اى که شما انديشه "نقصان پذيرفتن دامنه انقلاب" در نتيجه دورى جُستن بورژوازى را قبول کرده يا مورد تأييد قرار ميدهيد تمام اين گفته‌هاى نيکو بدل به يک عبارت‌پردازى حقير ميشود، از دو حال خارج نيست آقايان؛ يا ما بايد عليرغم بورژوازى ناپيگير و خودغرض و جبون به اتفاق مردم در راه عملى نمودن انقلاب کوشش نماييم و به پيروزى کامل بر تزاريسم نائل آييم يا اينکه اين "عليرغم" را مجاز ندانيم و بترسيم از اينکه مبادا بورژوازى "برَمَد" و آنوقت است که ما پرولتاريا و مردم را تسليم بورژوازى، تسليم بورژوازى ناپيگير و خودغرض و جبون کرده‌ايم،
بفکر اين نيفتيد که گفته‌هاى مرا بغلط تفسير کنيد، فرياد نکنيد که شما را به خيانت آگاهانه متهم مينمايند، خير شما هم نظير اکونوميست‌هاى سابق که بدون قدرت مقاومت و بدون بازگشت آنقدر در سراشيب "عميق ساختن" مارکسيسم درغلطيدند تا به "فضل فروشى" ضد انقلابى و بى روح رسيدند - بدون آگاهى آنقدر رفتيد تا در منجلاب غوطه‌ور شديد،
آيا شما آقايان هيچ فکر کرده‌ايد که "دامنه انقلاب" به کداميک از نيروهاى واقعا موجود اجتماعى وابسته است؟ نيروهاى سياست خارجى و بند و بست‌هاى بين‌المللى را کنار ميگذاريم، که اکنون بصورتى بسيار مساعد بحال ما، ترکيب يافته‌اند ولى ما آنها را هيچگاه در نظر نميگيريم و بحق هم در نظر نميگيريم زيرا صحبت بر سر نيروهاى داخلى روسيه است، نگاهى به اين نيروهاى اجتماعى داخلى بيفکنيد، نيروهاى ضد انقلاب عبارتند از حکومت مطلقه، دربار، پليس، مأمورين دولتى، ارتش و يک مشت اعيان و اشراف، هر قدر حس خشم و تنفر مردم عميقتر باشد همانقدر اطمينان به ارتش کمتر و تزلزل مأمورين دولتى بيشتر ميشود، وانگهى بورژوازى اکنون من حيث‌المجموع طرفدار طرفدار انقلاب است و درباره آزادى داد سخن ميدهد و روز بروز بيشتر بنام مردم و حتى انقلاب صحبت ميکند(3) ولى ما مارکسيست‌ها همه از روى تئورى ميدانيم و در زندگى روزانه هم هر روز و هر ساعت نمونه آن را در ليبرالها، زمستوايى‌ها و آسواباژدنيه‌اى‌هاى خود مشاهده مينماييم که بورژوازى طرفدار ناپيگير و خودغرض و جبون انقلاب است، بورژوازى، همينکه تمايلات خودغرضانه و محدودش برآورده شد و همينکه از دمکراتيسم پيگير "رميد" (و هم اکنون در حال رميدن است!) من حيث‌المجموع بسوى ضد انقلاب، بسوى حکومت مطلقه روى خواهد آورد و عليه انقلاب و عليه مردم دست به عمل خواهد زد، باقى ميماند "مردم" يعنى پرولتاريا و دهقانان؛ پرولتاريا تنها طبقه‌اى است که قادر است با اطمينان تا هدف نهايى پيش رود زيرا راهى که در پيش دارد بمراتب از انقلاب دمکراتيک فراتر ميرود، از اينرو است که پرولتاريا در مبارزه براى جمهورى در نخستين صفوف پيکار ميکند و اندرزهاى سفيهانه‌اى را که ميگويد بايد دقت کرد تا مبادا بورژوازى برَمَد و به هيچ وجه درخور پرولتاريا نيست، با اشمئزاز تمام رد ميکند، دهقانان، شامل توده‌اى از عناصر نيمه پرولتر و عناصر خرده بورژوا است، اين امر آنها را نيز بى‌ثبات ميسازد و پرولتاريا را مجبور ميکند در يک حزب کاملا طبقاتى متحد گردد، ولى بى‌ثباتى دهقانان با بى‌ثباتى بورژوازى فرق اساسى دارد، زيرا دهقانان در لحظه فعلى آنقدر به حفظ حتمى مالکيت خصوصى علاقمند نيستند که به ضبط املاک اربابى که يکى از صُوَرِ عمده اين مالکيت است علاقمندند، دهقانان ميتوانند طرفدار کامل و اساسى انقلاب دمکراتيک باشند، بدون اينکه اين موضوع آنها را سوسياليست بکند و بدون اينکه جنبه خرده بورژوايى خود را از دست بدهند، دهقانان ناگزير اينطور هم خواهند شد، بشرط اينکه سير حوادث انقلابى که باعث تنوير افکار آنها است، در اثر خيانت بورژوازى و شکست پرولتاريا، خيلى زود قطع نگردد، با اين شرط دهقانان مسّلما تکيه‌گاه انقلاب و جمهورى خواهند بود، زيرا فقط در صورت پيروزى کامل انقلاب است که براى دهقانان در زمينه رفرمهاى ارضى تحصيل همه چيز، ميسّر خواهد شد، يعنى تحصيل تمام آن چيزهايى ميسّر خواهد شد که مورد تمايل آنان است و آرزوى آن را دارند و واقعا لازم دارند (ولى نه براى محو سرمايه‌دارى که "سوسياليست رولوسيونرها" تصور ميکنند، بلکه) براى اينکه از منجلاب اصول سرواژ، و از ظلمت، خوارى و مذلّت و چاکرى خلاص شوند و شرايط زندگى خود را تا حدودى که در شرايط اقتصادى کالايى ممکن است بهبود بخشند،
علاوه بر اين، نه فقط اصلاحات اساسى ارضى بلکه کليه منافع مشترک و دائمى دهقانان نيز آنها را به انقلاب دلبسته ميکند، دهقانان حتى در مبارزه عليه پرولتاريا نيز احتياج به دمکراتيسم دارند زيرا فقط رژيم دمکراتيک است که ميتواند بطور دقيق مبيّن منابع آنان باشد و به آنها، بمنزله توده و اکثريت، تفوق بدهد، هر چه ذهن دهقانان روشنتر باشد (و از هنگام جنگ با ژاپن هم ذهن آنها با چنان سرعتى روشن ميشود که حتى به خاطر بسيارى از کسانى که عادت کرده‌اند درجه روشنى ذهن را با معيارهاى دبستانى بسنجند خطور هم نميکند) به همان نسبت آنها پيگيرتر و با عزمى راسختر، از انقلاب کامل دمکراتيک طرفدارى خواهند کرد، زيرا برخلاف بورژوازى براى آنها حاکميت مردم وحشت‌آور نبوده بلکه سودمند است، همينکه دهقانان خود را از قيد سلطنت‌طلبى ساده‌لوحانه آزاد نمايند، جمهورى دمکراتيک آمال و آرزوى آنها خواهد شد زيرا سلطنت‌طلبى آگاهانه بورژوازى دلّال‌مَنِش (با مجلس اعيان و غيره) براى دهقانان در حکم همان رُقيّت، همان خوارى و مذلت و ظلمت پيشين است که فقط کمى رنگ و روغن مشروطه اروپايى روى آن زده‌اند،
به اين علت است که بورژوازى، بمثابه يک طبقه، به حکم طبيعت و اجبار به زير بال حزب ليبرال سلطنت‌طلب پناه ميبرد ولى دهقانان بمثابه توده - به رهبرى حزب انقلابى و جمهوريخواه ملتجى ميگردند، به اين علت است که بورژوازى قادر نيست انقلاب دمکراتيک را به پايان خود برساند ولى دهقانان استعداد اين کار را دارند و ما بايد با تمام قواى خود در راه حصول اين مقصود به آنها کمک کنيم،
معترضانه به من خواهند گفت: اين موضوع محتاج اثبات نيست، اين حکم الفباء را دارد و تمام سوسيال دمکراتها آن را بسيار خوب ميفهمند، خير، آنهايى که ميگويند در نتيجه کنار رفتن بورژوازى "دامنه" انقلاب "نقصان ميپذيرد"، اين موضوع را نميفهمند، اين قبيل اشخاص کلماتى را که از برنامه ارضى ما آموخته‌اند تکرار ميکنند، ولى به معنى آنها پى نميبرند زيرا در غير اين صورت آنها از مفهوم ديکتاتورى انقلابى دمکراتيک پرولتاريا و دهقانان که بطور ناگزير از تمام جهان‌بينى مارکسيستى و برنامه ما ناشى ميشود، نميترسيدند و دامنه انقلاب کبير روسيه را به دامنه عمل بورژوازى محدود نمينمودند، اين اشخاص با قطعنامه‌هاى صريحا ضد مارکسيستى و ضد انقلابى خود اثر عبارات مجرّد انقلابى مارکسيستى خود را بين ميبرند،
کسى که واقعا به اهميت نقش دهقانان در انقلاب پيروزمندانه روسيه پى ببرد ممکن نيست بتواند بگويد در صورتى که بورژوازى از انقلاب برَمَد دامنه انقلاب نقصان ميپذيرد، زيرا در حقيقت فقط وقتى دامنه انقلاب روسيه واقعا رو به وسعت ميگذارد، فقط وقتى اين دامنه انقلاب واقعا از آنچه در عصر انقلاب بورژوا-دمکراتيک ممکن است وسيعتر خواهد بود که بورژوازى از آن برَمَد و توده دهقانان همدوش با پرولتاريا نقش يک انقلابى فعال را بعهده بگيرند، براى اينکه انقلاب دمکراتيک ما بتواند بطرز پيگيرى به پايان خود برسد بايد به نيروهايى اتکاء نمايد که قادر باشند ناپيگيرى اجتناب ناپذير بورژوازى را فلج سازند (يعنى همانا قادر باشند "آن را وادار به رميدن نمايند"، همان چيزى که طرفداران قفقازى ايسکرا به علت نابخردى از آن ميترسند)،
پرولتاريا بايد انقلاب دمکراتيک را به آخر برساند به اين طريق که توده دهقانان را بخود ملحق نمايد تا بتواند نيروى مقاومت حکومت مطلقه را جبراً منکوب و ناپيگيرى بورژوازى را فلج سازد، پرولتاريا بايد انقلاب سوسياليستى را به انجام برساند به اين طريق که توده عناصر نيمه پرولتر اهالى را بخود ملحق کند تا بتواند نيروى مقاومت بورژوازى را جبراً در هم شکند و ناپيگيرى دهقان و خرده بورژوازى را فلج سازد، اينها هستند آن وظايف پرولتاريا که نوايسکرايى‌ها در تمام استدلالها و قطعنامه‌هاى خويش درباره دامنه انقلاب با آن محدوديت از آن سخن ميگويند،
ولى يک نکته را که چه بسا هنگام استدلال درباره اين "دامنه" از نظر ميافتد، نبايد فراموش کرد، نبايد فراموش کرد که در اين مورد سخن بر سر دشوار بودن قضيه نيست بلکه بر سر اين است که از چه راهى بايد به جستجو و نيل به راه حل پرداخت، سخن بر سر اين نيست که آيا نيرومند نمودن و شکست ناپذير کردن وسعت دامنه انقلاب آسان يا دشوار است بلکه بر سر اين است که براى وسعت دادن به اين دامنه چگونه بايد اقدام نمود، اختلاف همانا بر سر جنبه اساسى فعاليت و جهت حرکت آن است، ما روى اين موضوع تکيه ميکنيم، زيرا چه بسا اشخاص بى‌توجه و نادرست دو مسأله مختلف را با يکديگر مخلوط مينمايند، يکى مسأله سَمتِ حرکت يا به عبارت ديگر انتخاب يکى از دو راه مختلف است و ديگرى مسأله مربوط به سهولت رسيدن به هدف و يا نزديکى اجراى آن در راه انتخاب شده،
ما در گفته‌هاى سابق به هيچ وجه به مسأله اخير نپرداختيم زيرا اين مسأله گفتگوها و اختلاف نظرهايى در داخل حزب ايجاد نکرده است، ولى بديهى است که اين مسأله بخودى خود بى اندازه شايان اهميت بوده و شايسته آن است که تمام سوسيال دمکراتها آن را بطور کاملا جدّى مورد توجه قرار دهند، خوشبينى غير مجازى ميبود هر آينه دشواريهايى که در راه جلب توده‌ها به نهضت وجود دارد و اين دشواريها تنها شامل طبقه کارگر نبوده بلکه شامل دهقانان نيز هست، فراموش ميشد، همين دشواريها است که بارها مجاهداتى را که براى رساندن انقلاب دمکراتيک به هدف نهايى شده است عقيم گذارده و ضمنا در اين جريان بورژوازى ناپيگير و خودغرض که در عين حال هم از راه مدافعه از دستگاه سلطنت در مقابل مردم "سرمايه تحصيل نموده است" و هم "قيافه معصوم" ليبراليسم،،، يا "خط مشى آسواباژدنيه" را، "حفظ کرده است" - بيش از همه به کاميابى رسيده است! ولى دشوارى معنايش عدم امکان نيست، آنچه مهم است اطمينان در انتخاب صحيح راه است و اين اطمينان است که انرژى و شور انقلابى قادر به معجزه را صد بار افزايش ميدهد،
با مقايسه بين قطعنامه نوايسکرايى‌هاى قفقاز و قطعنامه کنگره سوم حزب کارگر سوسيال دمکرات روسيه فورا ديده ميشود که ميان سوسيال دمکراتهاى امروزى از لحاظ انتخاب راه، چه اختلاف عميقى وجود دارد، قطعنامه کنگره ميگويد: بورژوازى ناپيگير است، بورژوازى حتما سعى خواهد کرد پيروزيهاى انقلاب را از چنگ ما خارج کند، پس، رفقاى کارگر، با انرژى بيشترى خود را براى مبارزه حاضر کنيد، مسلح شويد، دهقانان را بسوى خود جلب کنيد، ما پيروزيهاى انقلاب را بدون پيکار، به بورژوازى خودغرض نخواهيم داد، قطعنامه نوايسکرايى‌هاى قفقاز ميگويد: بورژوازى ناپيگير است، بورژوازى ممکن است از انقلاب برَمَد، پس، رفقاى کارگر، مبادا فکر شرکت در حکومت موقت بنماييد زيرا در اين صورت بورژوازى محققا خواهد رميد و در نتيجه دامنه انقلاب نقصان خواهد پذيرفت!
يک دسته ميگويد: عليرغم مقاومت يا عدم فعاليت بورژوازى ناپيگير، انقلاب را تا نيل به هدف نهايى بجلو سوق دهيد،
دسته ديگر ميگويد: اين فکر را نکنيد که انقلاب مستقلا به هدف نهايى برسانيد زيرا در آن صورت بورژوازى ناپيگير خواهد رميد،
مگر ما با دو راهى که کاملا در دو قطب مخالف قرار دارند روبرو نيستيم؟ مگر واضح نيست که اين دو تاکتيک بکلّى ناسخ يکديگرند؟ مگر واضح نيست که تاکتيک اول يگانه تاکتيک صحيح سوسيال دمکراسى انقلابى و تاکتيک دوم در ماهيت امر تاکتيک صرفا آسواباژدنيه‌مآبانه است؟
_____________________
زيرنويسها و توضيحات
(1) در اين زمينه نامه سرگشاده آقاى استرووه به ژورس که اخيرا ژورس آن را در روزنامه اومانيته L'Humanité و آقاى استرووه در شماره ٧٢ آسواباژدنيه درج نموده‌اند، شايان توجه است،
(2) لنين مقاله خود را تحت عنوان "درباره حکومت انقلابى موقت" که در سال ١٩٠٥ در شماره ٣ روزنامه "پرولتارى" منتشر شده بود و نيز مقاله انگلس را تحت عنوان "باکونينيست‌ها گرم کارند - يادداشتهايى درباره قيام اسپانيا در تابستان سال ١٨٧٣" در نظر دارد، انگلس در اين مقاله خود قطعنامه باکونينيست‌ها را که لنين اينجا از آن نام ميبرد مورد انتقاد قرار ميدهد،
(3) Credo يعنى اصول دين، برنامه، شرح جهان‌بينى، گروه "اکونوميست‌ها" (س، ن، پروکوپوويچ، اى، د، کوسکوا و ديگران که بعدها کادت شدند) در سال ١٨٩٩ بيانيه‌اى انتشار دادند که بنام Credo مشهور شد، اين بيانيه نشانه بارزى از اپورتونيسم "اکونوميسم" روسيه بود، لنين بر ضد نظريات "اکونوميستها" اعتراض‌نامه شديد و افشا کننده‌اى تحت عنوان "اعتراض به سوسيال دمکراتهاى روسيه" نوشت،
١٣
حرف آخر
آيا جرأت پيروز شدن داريم؟
اشخاصى که با اوضاع و احوال سوسيال دمکراسى روسيه آشنايى سطحى دارند و يا از کنار قضاوت ميکنند و از تاريخچه تمام مبارزه داخلى حزب ما از هنگام پيدايش اکونوميسم به بعد اطلاعى ندارند، چه بسا به اختلاف نظرهاى تاکتيکى فعلى هم که بخصوص بعد از کنگره سوم مشخص شده است با بى‌اعتنايى نگريسته و آن را صرفا دو تمايلى ميدانند که براى هر جنبش سوسيال دمکراتيک طبيعى، ناگزير و با يکديگر آشتى‌پذيرند، بنظر آنها يکى از اين دو طرف به اصطلاح روى فعاليت معمولى جارى و روزانه و روى لزوم بسط دامنه ترويج و تبليغ، روى تهيه و تدارک قوا، عميق ساختن جنبش و قس‌عليهذا بطور خاصى تکيه مينمايد و طرف ديگر به وظايف جنگى و به وظايف عمومى سياسى و انقلابى جنبش بيشتر عطف توجه ميکند، و لزوم قيام مسلحانه و دادن شعارهاى حاکى از ديکتاتورى انقلابى دمکراتيک و حکومت موقت انقلابى موقت را خاطرنشان ميسازد، ولى هيچيک از دو طرف، نه در اين مورد و نه در مورد ديگر (و اصولا در هيچ مورد در دنيا) نبايد راه مبالغه بپيمايد، افراط و تفريط خوب نيست و قس‌عليهذا،
حقايق پيش پا افتاده‌اى از حکمت زندگى (و باصطلاح "سياسى") که در اين قبيل اظهارنظرها بدون شک وجود دارد غالبا روى عدم درک احتياجات حياتى و روزمره حزب پرده ميافکند، مثلا اختلافاتى را که امروز از لحاظ تاکتيک بين سوسيال دمکراتهاى روسيه وجود دارد در نظر بگيريد، بديهى است که تکيه مخصوصى روى جنبه روزمره و عادى فعاليت که ما در استدلالهاى تاکتيکى نوايسکرايى‌ها مشاهده مينماييم بخودى خود هيچ خطرى در بر ندارد و هيچگونه اختلافى را در شعارهاى تاکتيکى بوجود نميآورد، ولى کافى است قطعنامه‌هاى کنگره سوم حزب کارگر سوسيال دمکرات روسيه با قطعنامه‌هاى کنفرانس مقايسه شود تا اين اختلاف فورا معلوم گردد،
و اما مطلب بر سر چيست؟ اولا مطلب بر سر اين است که تنها يک اشاره کلى و مجرّد به وجود دو جريان در جنبش و به مَضرات افراطى بودن کافى نيست، بايد بطور مشخص دانست در زمان حال چه چيزى به جنبش آسيب ميرساند و خطر واقعى سياسى براى حزب اکنون در چيست، ثانيا، بايد دانست که آيا اين يا آن شعار تاکتيکى و يا شايد فقدان يکى از شعارها - آب در آسياب کداميک از نيروهاى واقعى سياسى خواهد ريخت، اگر به گفته‌هاى نوايسکرايى‌ها گوش فرا دهيد به اين نتيجه ميرسيد که حزب سوسيال دمکرات را خطر دست برداشتن از ترويج و تبليغ و از مبارزه اقتصادى و انتقاد از دمکراسى بورژوايى و نيز سرگرمى زياده از حد به تدارکات جنگى و حمله مسلحانه و کوشش براى بدست آوردن قدرت و نظاير آن تهديد مينمايد، ولى در حقيقت امر، آن خطرى که واقعا حزب را تهديد ميکند بکلى از جانب ديگر است، هر کس کمى از نزديک با اوضاع جنبش آشنايى دارد، هر کس بطور دقيق و عميق جريان آن را تعقيب ميکند ممکن نيست به جنبه مسخره‌آميز خوف و وحشت نوايسکرايى‌ها پى نبَرد، تمام فعاليت حزب کارگر سوسيال دمکرات روسيه اکنون ديگر شکل محکم و ثابتى بخود گرفته است که بدون شک تمرکز قوا را در ترويج و تبليغ، در ميتينگ‌هاى سيّار و اجتماعات بزرگ، در پخش اوراق و جزوه‌ها و کمک به مبارزه اقتصادى و شعارهاى آن تأمين مينمايد، هيچ کميته حزبى، هيچ کميته محلى، هيچ جلسه فعالين و هيچ گروه وابسته به کارخانه‌اى نيست که در آن ٩٩ درصد توجه و نيرو و وقت پيوسته و هميشه صَرف تمام اين کارها که از همان نيمه دوم سالهاى ٩٠ جداً بموقع اجرا گذارده ميشود، نشده باشد، فقط اشخاصى که هيچگونه آشنايى با جنبش ندارند از اين حقايق بى اطلاعند، فقط اشخاص بسيار ساده لوح يا بى اطلاع ممکن است براى اين تکرار مکررات نوايسکرايى‌ها که با تبختر خاصى ادا ميشود ارزش واقعى قائل گردند،
حقيقت آن است که ما نه تنها زياده از حد سرگرم وظايف قيام، شعارهاى عمومى سياسى و مسأله مربوط به رهبرى تمام انقلاب توده‌اى نيستيم، بلکه بعکس بويژه عقب‌ماندگى در اين مورد است که بطور زننده‌اى توجه را بخود جلب ميکند و دردناکترين مسائل را تشکيل ميدهد و براى جنبش، خطر واقعى در بر دارد، زيرا ممکن است جنبش در کردار انقلابى به جنبش در گفتار انقلابى مبدّل شود و در پاره‌اى نقاط هم اکنون مبدّل هم ميشود، از صدها و صدها سازمان، گروه و محفلى که به انجام امور حزبى مشغولند حتى يکى را هم نمييابيد که از آغاز پيدايش خود کار روزانه‌اش همان فعاليتى نباشد که فضلاى ايسکراى نو با قيافه کسانى که حقايق جديدى کشف کرده‌اند از آن دَم ميزنند، ولى بر عکس شما چند درصد ناچيزى از گروهها و محفلها را مييابيد که از وظايف قيام مسلحانه آگاه و دست‌بکار اجراى آن شده و به اين موضوع پى برده باشند که بايد تمام انقلاب توده‌اى را عليه تزاريسم رهبرى نمود و براى حصول اين مقصود بايد بويژه فلان شعار پيش‌آهنگ بخصوص را اعلام نمود نه شعار پيش‌آهنگ ديگرى را،
ما از اجراى وظايف پيشرو و واقعا انقلابى خود بطور غير قابل تصورى عقب مانده‌ايم، ما هنوز در موارد بسيارى به اين وظايف پى نبرده‌ايم، ما در اثر عقب‌ماندگى خود در اين قسمت در هر موردى از تقويت دمکراسى انقلابى بورژوايى غفلت ورزيده‌ايم، با اين حال نويسندگان ايسکراى نو که به جريان حوادث و تقاضاهاى زمان پشت کرده‌اند با لجاجت تکرار مينمايند: گذشته را فراموش نکنيد! سرگرم نو نشويد! اين، بُرهان اصلى و ثابت تمام قطعنامه‌هاى مهم کنفرانس است و حال آنکه شما در قطعنامه‌هاى کنگره همواره چنين ميخوانيد: ما در عين حال که گذشته را تأييد ميکنيم (و بويژه بعلت اينکه گذشته است و بوسيله مطبوعات و قطعنامه‌ها و تجربه حل و فصل شده و مسجّل گرديده است روى تکرار مکرر آن مکث نميکنيم) - وظيفه جديدى اعلام مينماييم و توجه عموم را به آن معطوف ميداريم، شعار جديدى ميدهيم و از سوسيال دمکراتهاى واقعا انقلابى ميخواهيم که بيدرنگ براى اجراى آن دست بکار شوند،
اين است حقيقت موضوع دو جريان در تاکتيک سوسيال دمکراسى، عصر انقلابى وظايف جديدى را به ميان آورده است که تنها نابينايان قادر به ديدن آن نيستند، يک دسته از سوسيال دمکراتها اين وظايف را بطور قطع قبول دارند و در دستور روز ميگذارند و ميگويند: قيام مسلحانه امرى است تأخير ناپذير، بيدرنگ، با انرژى تمام، خود را براى آن آماده نماييد، بخاطر داشته باشيد که اين قيام براى حصول پيروزى قطعى ضرورى است، شعارهاى جمهورى، حکومت موقت و ديکتاتورى انقلابى دمکراتيک پرولتاريا و دهقانان را بميان بکشيد، ولى دسته ديگر به قهقرا ميروند، درجا ميزنند، بجاى تنظيم شعار ديباچه مينويسند، بجاى اينکه وظايف جديد را در عين تأييد وظايف قديم تعيين نمايند، با طول تفصيل و بطور خسته کننده‌اى به نشخوار وظايف قديم مشغولند و بدون اينکه قادر به تعيين شرايط پيروزى قطعى باشند، بدون اينکه قادر باشند يگانه شعارهايى را که با کوشش براى نيل به پيروزى نهايى مطابقت داشته باشد تنظيم نمايند درباره شانه خالى کردن از وظايف جديد عبارت پردازى ميکنند،
نتيجه سياسى اين دنباله‌روى آشکار است، افسانه نزديک شدن "اکثريت" حزب کارگر سوسيال دمکرات روسيه به دمکراسى انقلابى بورژوايى همچنان افسانه ميماند و هيچيک از واقعيتهاى سياسى، هيچيک از قطعنامه‌هاى با نفوذ "بلشويکها"، هيچيک از اقدامات کنگره سوم حزب کارگر سوسيال دمکرات روسيه صحت آن را تأييد نمينمايد، و حال آنکه بورژوازى اپورتونيست و سلطنت‌طلب مدتها است که در وجود آسواباژدنيه از تمايلات "اصولى" نوايسکرايى‌ها حسن استقبال ميکند و اکنون ديگر مستقيما از آنها به نفع خود استفاده مينمايد، و تمام گفته‌ها و "ايده‌هاى" آنها را بر ضد "پنهانکارى" و "شورش"، بر ضد پُر بها دادن به جنبه "فنى" انقلاب، بر ضد اعلام مستقيم شعار قيام مسلحانه، بر ضد روح "انقلابيگرى" خواستهاى افراطى و غيره و غيره با حُسن نظر تلقى ميکند، قطعنامه مصوبه از طرف تمام کنفرانس "منشويکهاى" سوسيال دمکرات قفقاز و تصويب اين قطعنامه از طرف هيأت تحريريه ايسکراى نو کليه اين نکات را از نظر سياسى بدون ابهام به اين نحور ترازبندى مينمايد: مبادا بورژوازى در صورت شرکت پرولتاريا در ديکتاتورى انقلابى دمکراتيک برَمَد! با اين جمله تمام گفتنى‌ها گفته شده است، با اين جمله تبديل پرولتاريا به زائده بورژوازى سلطنت‌طلب بطور قطعى مسجّل گرديده است، با اين جمله اهميت سياسى دنباله‌روى ايسکراى نو نه بوسيله اظهارات تصادفى يک شخص بلکه با قطعنامه‌اى که مورد موافقت يک جريان تمام و کمال واقع شده، عملا مدلل گرديده است،
هر کس در اين حقايق تأمل ورزد به معناى واقعى نظريات رايجى که در مورد دو جنبه و دو تمايل در جنبش سوسيال دمکراتيک وجود دارد پى خواهد برد، براى مثال اصول عقايد برنشتين را در نظر بگيريد تا بتوانيد اين تمايلات را در مقياس وسيعى بررسى نماييد، برنشتينى‌ها هم عينا بدينسان مصرانه ادعا ميکردند و ميکنند که فقط آنها هستند که به نيازمنديهاى واقعى پرولتاريا يعنى به ضرورت رشد قواى وى، عميق نمودن کليه فعاليت وى، فراهم ساختن موجبات پيدايش عناصر جامعه نوين، و همچنين به ضرورت ترويج و تبليغ پى ميبرند، برنشتين ميگويد ما خواستار تصديق و قبول آشکار آن چيزى هستيم که وجود دارد! و با اين گفته خود اصل "جنبش" بدون "هدف نهايى" و تاکتيک منحصرا تدافعى را تقديس نموده تاکتيک ترس را حاکى از اينکه "مبادا بورژوازى برَمَد" موعظه ميکنند، برنشتينى‌ها هم درباره "ژاکوبينيسم" سوسيال دمکراتهاى انقلابى و درباره "ادبايى" که به "فعاليت مبتکرانه کارگران" پى نميبرند و غيره و قيل و قال ميکردند، و حال آنکه در حقيقت امر همه ميدانند که سوسيال دمکراتهاى انقلابى حتى فکر اين را هم نکرده بودند که از کارهاى جزئى و روزمره تهيه قوا و غيره و غيره دست بکشند، آنها فقط خواستار اين بودند که هدف نهايى بطور روشن درک شود، وظايف انقلابى بطور روشن معيّن گردد، آنها ميخواستند قشرهاى نيمه پرولتر و نيمه خرده بورژوا را تا مقام پرولتارياى انقلابى ارتقاء دهند نه اينکه فکر پرولتارياى انقلابى را تا نظريات اپورتونيستى تنزل دهند که "مبادا بورژوازى برَمَد"، ميتوان گفت تقريبا برجسته‌ترين نمودار اين اختلاف ميان جناح اپورتونيستى روشنفکرى و جناح انقلابى پرولتاريايى اين مسأله است که ?Pürfen Wir siegen يعنى "آيا ما توانايى پيروز شدن داريم؟" آيا پيروز شدن ما مجاز است؟ آيا پيروزى براى ما خطرناک نيست؟ آيا ما بايد پيروز شويم؟ با اينکه اين مسأله در همان نظر اول عجيب بنظر ميآيد، مع‌الوصف مورد طرح قرار گرفت و بايستى هم مورد طرح قرار گيرد، زيرا اپورتونيست‌ها از پيروزى ميترسيدند و پرولتاريا را از آن ميترساندند، نتايج شومى را از اين پيروزى پيشگويى مينمودند و شعارهايى را که در آنها آشکارا به اين پيروزى دعوت ميشد مورد استهزاء قرار ميدادند،
عين همين تقسيم‌بندى اساسى به تمايل اپورتونيستى روشنفکرى و تمايل انقلابى پرولتاريايى ميان ما هم وجود دارد منتها با اين فرق کاملا اساسى که صحبت بر سر انقلاب سوسياليستى نبوده بلکه بر سر انقلاب دمکراتيک است، در بين ما هم مسأله "آيا ما توانايى پيروز شدن داريم؟" که بيمعنى بودن آن از همان نظر اول معلوم است مطرح گرديده است، اين مسأله را مارتينف در "دو ديکتاتورى" خود طرح کرده و در آن از قيامى که مقدماتش را هم بسيار خوب تهيه نموده باشيم و کاملا هم با موفقيت آن را به انجام رسانده باشيم نتايج شومى را پيشگويى مينمايد، اين مسأله در تمام مطبوعاتى که نوايسکرايى‌ها در مورد حکومت انقلابى موقت منتشر کرده‌اند مطرح گرديده است و ضمنا در آن با جديت ولى بدون موفقيت هميشه سعى شده است شرکت ميلران در دولت اپورتونيستى بورژوازى با شرکت وارلن(1) در دولت انقلابى خرده بورژوازى مخلوط گردد، اين موضوع در قطعنامه‌اى که حاکى است "مبادا بورژوازى برَمَد" تحکيم گرديده است، و گرچه حالا کائوتسکى سعى دارد ما را مورد استهزاء قرار داده مشاجرات ما را در موضوع حکومت انقلابى موقت به دعواى بر سر تقسيم پوست خرس شکار نشده تشبيه کند، ولى اين استهزاء فقط نشان ميدهد که چگونه حتى سوسيال دمکراتهاى خردمند و انقلابى هم وقتى درباره موضوعى صحبت ميکنند که فقط افواهاً آن را شنيده‌اند دچار وضع نامناسبى ميشوند، سوسيال دمکراسى آلمان هنوز چندان به شکار خرس (يعنى انجام انقلاب سوسياليستى) نزديک نيست ولى بحث بر سر اينکه آيا ما "توانايى" شکار را داريم يا نه يک اهميت اصولى عظيم و يک اهميت سياسى-عملى داشت، سوسيال دمکراتهاى روس هنوز چندان به اين موضوع نزديک نيستند که بتوانند "خرس خود را شکار کنند" (يعنى انقلاب دمکراتيک را انجام دهند) ولى اين مسأله که آيا ما "توانايى" شکار آن را داريم براى تمام آينده روسيه و براى آينده سوسيال دمکراسى روسيه داراى اهميت بينهايت جدّى است، بدون اطمينان به اينکه ما "توانايى" پيروز شدن را داريم نميتوان سخنى هم از گردآورى جدّى و با احراز موفقيت سپاه و رهبرى آن، بميان آورد،
اکونوميست‌هاى سابق ما را در نظر بگيريد، آنها هم فرياد ميکردند که مخالفينشان توطئه‌گر و ژاکوبن هستند (مراجعه شود به "رابوچيه دلو" بخصوص شماره دهم و نطق مارتينف هنگام مذاکرات کنگره دوم در اطراف برنامه) و با پرداختن به سياست از توده جدا ميشوند، اصول جنبش کارگرى را فراموش ميکنند، فعاليت مبتکرانه کارگران را بحساب نميآورند و غيره و غيره، ولى در حقيقت امر اين طرفداران "فعاليت مبتکرانه کارگران" عبارت از روشنفکران اپورتونيستى بودند که عقايد محدود و کوته‌فکرانه خود را در مورد وظايف پرولتاريا به کارگران تحميل مينمودند در حقيقت امر مخالفين اکونوميسم، به شهادت ايسکراى قديم که هر کس ميتواند به آن مراجعه نمايد حتى يکى از جوانب فعاليت سوسيال دمکراتيک را نيز ناديده نگرفتند، از آن دست نکشيدند، مبارزه اقتصادى را به هيچ وجه فراموش نکردند و در عين حال قادر بودند مسائل سياسى فورى و ضرورى را در مقياسى بس وسيع بميان بکشند و مانع تبديل حزب کارگر به زائده "اقتصادى" بورژوازى ليبرال بشوند،
اکونوميست‌ها اين موضوع را از بَر کرده‌اند که اقتصاد پايه سياست است ولى آن را اينطور "فهميده‌اند" که بايد مبارزه سياسى را تا سطح مبارزه اقتصادى تنزل داد، نوايسکرايى‌ها اين موضوع را از بَر کرده‌اند که انقلاب بورژوايى پايه اقتصادى انقلاب دمکراتيک است ولى آن را اينطور "فهميده‌اند" که بايد وظايف دمکراتيک پرولتاريا را تا سطح اعتدال و ميانه‌روى بورژوازى و تا حدى که "بورژوازى نرَمَد" تنزل داد، اکونوميست‌ها به بهانه عميق ساختن فعاليت، به بهانه فعاليت مبتکرانه کارگران و سياست صرفا طبقاتى، - عملا طبقه کارگر را تسليم سياستمداران بورژوا ليبرال مينمودند يعنى حزب را از راهى ميبردند که معناى واقعى آن چنين بود، نوايسکرايى‌ها نيز به همان بهانه‌ها منافع پرولتاريا را در انقلاب دمکراتيک عملا تسليم بورژوازى ميکنند يعنى حزب را از راهى ميبرند که معناى واقعى آن چنين است، اکونوميست‌ها خيال ميکردند که رهبرى در مبارزه سياسى کار سوسيال دمکراتها نبوده و مختص ليبرالها است، نوايسکرايى‌ها خيال ميکنند که عملى نمودن فعالانه انقلاب دمکراتيک کار سوسيال دمکراتها نبوده و مختص بورژوازى دمکرات است، زيرا رهبرى پرولتاريا بر انقلاب و شرکتش در آن با حفظ اولويت، "دامنه" انقلاب را "نقصان ميدهد"،
خلاصه کلام آنکه نوايسکرايى‌ها نه تنها از لحاظ منشاء پيدايش خود در کنگره دوم حزب بلکه بنا بر چگونگى طرح کنونى وظايف تاکتيکى پرولتاريا در انقلاب دمکراتيک نيز از مريدان اکونوميسم هستند، اين نيز جناح اپورتونيستى روشنفکرى حزب است، در قسمت تشکيلات، اين جناح، کار را از انفرادمنشى آنارشيستى روشنفکران شروع نمود و به "سازمان‌شکنى يک پروسه خودبخودى است" خاتمه داد، به اين ترتيب که در "آيين‌نامه" مصوبه کنفرانس، گسيختگى پيوند مطبوعات را با تشکيلات حزبى، انتخابات غير مستقيم را که دستکمى از انتخابات چهار درجه‌اى ندارد، سيستم مراجعه به افکار عمومى بشيوه بناپارتيستى را بجاى انتخابات دمکراتيک و بالأخره اصل "سازش" بين جزء و کل را تثبيت نمود، در مورد تاکتيک حزبى نيز آنها در همين سراشيب غلطيدند، در "نقشه فعاليت تبليغاتى زمستوا" اعلام نمودند که "بالاترين نوع دمونستراسيون" نطق کردن در مقابل زمستويست‌ها است و در صحنه سياست (در آستانه نهم ژانويه!)، فقط دو نيروى فعال ميديدند: دولت و دمکراسى بورژوايى، آنها مسأله حياتى مسلح شدن را "عميق ميساختند" به اين طريق که بجاى دادن شعار عملى و صريح پرولتاريا را دعوت ميکردند که خود را با تمايل سوزانى براى مسلح شدن مجهز نمايد، وظايف قيام مسلحانه، حکومت موقت و ديکتاتورى انقلابى دمکراتيک در قطعنامه‌هاى رسمى آنان مورد تحريف قرار گرفته و از حدت آن کاسته شده است، "مبادا بورژوازى برَمَد" - اين بار پسين آهنگ آخرين قطعنامه آنها با درخشندگى تمام پايان راهى را روشن ميسازد که آنها حزب را در آن سير ميدهند،
تحول دمکراتيک در روسيه، انقلابى است که از لحاظ ماهيت اجتماعى و اقتصادى خود بورژوايى است، اين يک اصل صحيح مارکسيستى است که تنها تکرار ساده آن کافى نيست، بايد آن را فهميد و چگونگى تطبيق آن را با شعارهاى سياسى دانست، بطور کلى آزادى سياسى، در زمينه مناسبات توليدى معاصر يعنى سرمايه‌دارى تماما آزادى بورژوايى است، خواست آزادى قبل از همه مبيّن منافع بورژوازى است، نمايندگان آن اولين کسانى هستند که اين خواست را بميان آوردند، طرفداران آن در همه جا از آزادى حاصله بعنوان صاحب آن بهره‌مند شدند در حالى که آن را به حد اعتدال و احتياط بورژوازى ميرساندند و با سرکوبى پرولتارياى انقلابى توأم ميساختند و اين عمل را در مواقع آرامش خيلى دقيق و ظريف و در مواقع طوفانى با خشونت سبعانه‌اى انجام ميدادند،
ولى فقط ناردنيک‌هاى شورش‌طلب و آنارشيست‌ها و "اکونوميست‌ها" ميتوانستند از اينجا چنين استنتاج نمايند که مبارزه براى آزادى بايد نفى شده يا تخفيف يابد، تحميل اين آيين کوته‌نظرانه روشنفکرى به پرولتاريا هميشه فقط بطور موقت و فقط عليرغم برخورد به مقاومت وى ميسّر شده است، پرولتاريا هميشه بطور غريزى دريافته است که آزادى سياسى با وجود اينکه مستقيما بورژوازى را مستحکم و متشکل خواهد ساخت، مع‌هذا براى او لازم است و بيش از همه هم لازم است، پرولتاريا در راه نجات خود را در سرپيچى از مبارزه طبقاتى ندانسته بلکه در تکامل اين مبارزه، بسط دامنه آن، بالا بردن سطح آگاهى و تشکل و قطعيت آن ميداند، کسى که از اهميت وظايف مبارزه سياسى ميکاهد سوسيال دمکرات را از جايگاه يک سخنور خلقى به مقام يک منشى تريديونيون تنزل ميدهد، کسى که از اهميت وظايف پرولتاريا در انقلاب بورژوا دمکراتيک ميکاهد، سوسيال دمکرات را از مقام پيشواى انقلاب مردم به سردمدار يک اتحاديه آزاد کارگرى تنزل ميدهد،
آرى، انقلاب مردم، سوسيال دمکراسى با حقانيت کامل بر ضد سوء استفاده دمکراسى بورژوايى از کلمه مردم مبارزه کرده و ميکند، سوسيال دمکراسى خواستار اين است که با اين کلمه تضادهاى طبقاتى موجود ميان طبقات مختلف مردم پرده‌پوشى نشود، سوسيال دمکراسى بدون چون و چرا در لزوم استقلال کامل طبقاتى حزب پرولتاريا اصرار ميورزد، ولى اگر سوسيال دمکراسى "مردم" را به "طبقات" تجزيه ميکند براى اين نيست که طبقه پيشرو دور خود بتند، حدود خود را تنگ کند و از ترس اينکه مبادا خداوندان اقتصاد دنيا برَمَند فعاليت خود را قطع کند، بلکه براى اين است که طبقه پيشرو بدون آسيب از تزلزل و ناپايدارى و بى‌تصميمى طبقات بينابينى بتواند با انرژى بيشتر و با شور بيشترى در راه آرمان تمام مردم و در رأس تمام مردم مبارزه کند،
اين است آنچه نوايسکرايى‌هاى کنونى غالبا نميفهمند و کلمه "طبقاتى" را در تمام حالات صَرف و نحو آن سفسطه‌‌جويانه تکرار ميکنند و آن را جايگزين شعارهاى مؤثر سياسى در انقلاب دمکراتيک ميسازند،
انقلاب دمکراتيک يک انقلاب بورژوايى است، شعار تجديد تقسيم زمين (چرنى پرِدِل Черный передел) يا شعار زمين آزادى - يعنى رايجترين شعار توده دهقانان، که جورکش و جاهل ولى در عين حال شيفته‌وار جوياى روشنايى و نيکبختى هستند - شعار بورژوازى است ولى ما مارکسيستها بايد بدانيم که براى نيل به آزادى واقعى پرولتاريا و دهقانان هيچ راهى بجز راه آزادى به شيوه بورژوازى و ترقى به شيوه بورژوازى موجود نبوده و نميتواند باشد، ما بايد فراموش نکنيم که در حال حاضر براى نزديک کردن سوسياليسم سواى آزادى کامل سياسى، سواى جمهورى دمکراتيک و سواى ديکتاتورى انقلابى دمکراتيک پرولتاريا و دهقانان وسيله ديگرى موجود نيست و نميتواند هم باشد، ما که نماينده طبقه پيشرو و نماينده يگانه طبقه انقلابى هستيم که بى چون و چرا عارى از هر گونه شک و شبهه و بدون نگاه به پشت سر خويش انقلابى است، بايد در مقياس هر چه وسيعتر و با شجاعت و ابتکار هر چه بيشترى وظايف انقلاب دمکراتيک را در برابر تمام توده مردم قرار دهيم، کاستن از اهميت اين وظايف از لحاظ تئورى به معناى مسخره مارکسيسم و تحريف کوته‌نظرانه آن و از لحاظ عملى و سياسى خيانت به انقلاب به نفع بورژوازى يعنى طبقه‌اى است که ناگزير از عملى نمودن پيگير انقلاب خواهد رميد، مشکلاتى که در سر راه پيروزى کامل انقلاب وجود دارد بس عظيم است، اگر نمايندگان پرولتاريا تمام آنچه را که در قوّه دارند بکار برند و با اين حال تمام مساعى آنها در مقابل مقاومت ارتجاع و خيانت بورژوازى و جهالت توده بيهوده مانَد، هيچکس نميتواند آنها را مورد تقبيح قرار دهد، ولى اگر سوسيال دمکراسى انرژى انقلابى تحول دمکراتيک را کاهش دهد و از شور انقلابى بوسيله ترس از پيروزى و ملاحظه از اينکه مبادا بورژوازى برَمَد بکاهد همه و هر کس و در درجه اول پرولتارياى انقلابى آگاه وى را مورد تقبيح قرار خواهد داد،
مارکس ميگويد انقلاب لوکوموتيو تاريخ است، انقلاب جشن ستمکشان و استثمار شوندگان است، توده مردم هيچگاه نميتوانند مانند زمان انقلاب آفريننده فعال نظامات اجتماعى نوين باشند، در اين مواقع، چنانچه بخواهيم با معيار محدودى که خرده بورژواها در مورد ترقيات کُند و تدريجى بکار ميبرند بسنجيم، مردم قادر به اعجازند، ولى رهبران احزاب انقلابى نيز در چنين مواقعى بايد وظايف خود را در مقياس وسيعتر و با تهورى بيشتر طرح کنند، بايد شعارهاى آنها هميشه پيشاپيش ابتکار انقلابى توده حرکت کند، ديده‌بان و راهنماى وى باشد، آرمان دمکراتيک و سوسياليستى ما را با تمام عظمت و جلال آن جلوه‌گر سازد و کوتاه‌ترين و سرراست‌ترين راه رسيدن به پيروزى کامل، مسّلم و قطعى را نشان بدهد، بگذار اپورتونيست‌هاى بورژواى آسواباژدنيه‌مآب از خوف انقلاب و از خوف راه مستقيم، راههاى غير مستقيم، پُر پيچ و خم و راه صلح و مصالحه را اختراع نمايند، اگر با زور هم ما را مجبور به غلطيدن در اين راهها بنمايند باز ما در کار کوچک روزمره هم قادر به انجام وظايف خود خواهيم بود، ولى بگذار ابتدا مبارزه بيرحمانه، مسأله انتخاب راه را حل نمايد، ما خائن و غدر ورز در انقلاب خواهيم بود اگر از اين انرژى مخصوص به جشن توده‌ها و از اين شور انقلابى آنان براى يک مبارزه بيرحمانه و فداکارانه به منظور دسترسى به راه مستقيم و قطعى استفاده ننماييم، بگذار اپورتونيست‌هاى بورژوا جبونانه در فکر ارتجاع آينده باشند، کارگران را نه وحشتى است از اينکه ارتجاع، خود را براى اَعمال موحش مجهز مينمايد و نه از اينکه بورژوازى در حال رميدن است، کارگران در انتظار معامله نخواهند نشست و صدقه نميخواهند، آنها تمام مساعى خود را در راه قلع و قمع بيرحمانه نيروهاى ارتجاع يعنى در راه استقرار ديکتاتورى انقلابى دمکراتيک پرولتاريا و دهقانان بکار ميبرند،
شکى نيست که هنگام توفان کشتى حزب ما را مخاطرات بيشترى تهديد ميکند تا هنگام "دريانوردى" آرام ترقى ليبرالى که در آن استثمار کنندگان با تأنّى دردناکى خون طبقه کارگر را ميمکند، شکى نيست که وظايف ديکتاتورى انقلابى دمکراتيک هزار بار از وظايف "اپوزيسيون افراطى" و تنها يک مبارزه پارلمانى دشوارتر و پيچيده‌تر است، ولى کسى که در اين لحظه انقلابى، استعداد اين را دارد که آگاهانه براى دريانوردى آرام و راه "اپوزيسيون" بدون خطر رجحان قائل شود - همان به که خود را موقتا از فعاليت سوسيال دمکراتيک کنار بکشد و منتظر پايان انقلاب يعنى زمانى باشد که دوران جشن سپرى شده و مجددا روزهاى عادى آغاز شده باشد و به اين طريق ديگر آن معيار محدودى که او در روزهاى عادى بکار ميبرد، اين ناهماهنگى مشمئز کننده را نداشته باشد و وظايف طبقه پيشاهنگ را با چنين زشتى تحريف ننمايد،
در رأس تمام مردم بويژه دهقانان - در راه آزادى کامل، در راه انقلاب پيگير دمکراتيک، در راه جمهورى به پيش! در رأس تمام زحمتکشان و استثمار شوندگان - در راه سوسياليسم به پيش! اين است آن سياستى که پرولتارياى انقلابى بايد در عمل داشته باشد، اين است آن شعار طبقاتى که بايد در حل هر مسأله تاکتيکى و هر گام عملى حزب کارگر به هنگام انقلاب رخنه کرده و معيّن کننده آن باشد،
___________________________
توضيحات
(1) وارلن، لويى-اوژن (١٨٣٩ - ١٨٧١) کارگر فرانسوى، شخصيت برجسته انترناسيونال اول، عضو کميته مرکزى گارد ملى و عضو کمون سال ١٨٧١ پاريس بود،
 تو سرايت کرده باشد).
سوسيال دمکراسى به پرولتاريا ميگويد: انقلاب ما همگانى است - به اين جهت تو بايد بمثابه پيشروترين طبقات و يگانه طبقه تا آخر انقلابى مساعى خود را صَرف آن نمايى که نه تنها به جدّى‌ترين طرزى در آن شرکت ورزى بلکه رهبرى آن را نيز به عهده خود بگيرى. به اين جهت تو نبايد خود را در چهار ديوار مبارزه طبقاتى به مفهوم محدود آن و بخصوص به مفهوم يک جنبش حرفه‌اى محدود نمايى، بلکه برعکس بايد بکوشى که حدود و مضمون مبارزه طبقاتى خود را به حدى وسعت دهى که نه فقط تمام وظايف انقلاب فعلى دمکراتيک و همگانى روسيه، بلکه وظايف انقلاب سوسياليستى آتى را نيز در بر گيرد. به اين جهت تو بدون اينکه جنبش حرفه‌اى را ناديده بگيرى و بدون اينکه از استفاده از کوچکترين ميدان فعاليت علنى امتناع نمايى، بايد در عصر انقلاب - وظايف قيام مسلحانه، تشکيل ارتش انقلابى و حکومت انقلابى را بمثابه يگانه طرق نيل به پيروزى کامل مردم بر تزاريسم و بکف آوردن جمهورى دمکراتيک و آزادى واقعى سياسى و در درجه اول اهميت قرار دهى.
ذکر اين موضوع ديگر زائد است که قطعنامه‌هاى نوايسکرايى‌ها در نتيجه "خط مشى" غلط خود چه روش نيمه‌کاره و ناپيگير و طبعا مورد پسند بورژوازى در مورد اين مسأله اتخاذ کرده است.
_________________________
زيرنويسها و توضيحات
(1) اتحاديه‌هاى کارگرى هيرش-دونکر (Hirsch-Duncker) - اين اتحاديه‌ها در سال ١٨٦٨ به توسط دو تن از بورژوا-ليبرالها بنام هيرش و دونکر در آلمان تأسيس شده بود، اينها نيز مانند برنتانوى (Brentano) بورژوا-اکونوميست "هماهنگى منافع طبقاتى" را موعظه ميکردند، کارگران را از مبارزه انقلابى و طبقاتى بر ضد بورژوازى منصرف ميساختند و وظايف جنبش اتحاديه‌اى را در چهار ديوار صندوقهاى تعاون متقابل و سازمانهاى فرهنگى و مدنى محدود مينمودند.
لنين: دو تاکتيک سوسيال دمکراسى در انقلاب دمکراتيک - پسگفتار
٢ " -عميق کردن" جديد مسأله بوسيله رفيق مارتينف
حال به مقالاتى که مارتينف در شماره‌هاى ١٠٢ و ١٠٣ ايسکرا نوشته است بپردازيم، بخودى خود واضح است که ما به تلاشهايى که مارتينف بعمل ميآورد براى اينکه ثابت کند تفسير ما درباره يک سلسله از گفته‌هاى مارکس نادرست و تفسير او درست است پاسخى نخواهيم داد، اين تلاشها بقدرى غير جدّى، طفره‌هاى مارتينف آنقدر آشکار و مسأله بقدرى واضح است که مکث روى آنها براى يکبار ديگر خالى از لطف است، هر خواننده فکورى خود از نيرنگهاى ناشيانه‌اى که مارتينف درتمام جريان بحث براى استتار عقب‌نشينى خود بکار برده است بسهولت سر در ميآورد، بخصوص پس از اينکه ترجمه متن کامل جزوه انگلس موسوم به "باکونينيست‌ها گرم کارند" و ترجمه متن کامل جزوه مارکس موسوم به "پيام هيأت مديره اتحاديه کمونيستها" مورّخه مارس ١٨٥٠ که توسط عده‌اى از کارکنان روزنامه "پرولتارى" تهيه شده است منتشر گردد، تنها يک نقل قول از مقاله مارتينف کافى است تا عقب‌نشينى وى را براى خواننده آشکار سازد،
مارتينف در شماره ١٠٣ مينويسد: ايسکرا "تصديق ميکند" که "استقرار حکومت موقت يکى از طرق ممکن و صلاح تکامل انقلاب است ولى صلاح بودن شرکت سوسيال دمکراتها را در حکومت موقت بورژوازى نفى ميکند تا بعدا تمام دستگاه دولتى را بمنظور انقلاب سوسيال دمکراتيک بکف آورد"، به ديگر سخن: ايسکرا اکنون به بيمعنى بودن کليه ترس و وحشت خود درباره مسئوليت حکومت موقت در قسمت خزانه‌دارى و بانکها و درباره خطر و عدم امکان در دست گرفتن امور "زندانها" و غيره اعتراف نموده است، ولى ايسکرا کمافى‌السابق دچار آشفته فکرى است زيرا ديکتاتورى دمکراتيک را با ديکتاتورى سوسياليستى مخلوط ميکند، اين يک آشفته فکرى ناگزير است که براى پوشش هنگام عقب‌نشينى بکار ميرود،
ولى مارتينف در بين آشفته فکران ايسکراى نو داراى اين وجه تمايز است که در آشفته فکرى مقام اول را احراز مينمايد و اگر چنين اصطلاحى جايز باشد آشفته‌فکر با قريحه است، او در نتيجه جوش و تقلاهاى خود براى "عميق کردن" مسأله، دچار آشفته فکرى ميگردد و تقريبا هميشه در جريان "تعقل" خود به فرمولبندى‌هاى تازه‌اى ميرسد که تمام کذب خط مشى مورد پيروى او را بطرز شگرفى روشن ميسازد، بياد بياوريد که چگونه او در دوره اکونوميسم گفته‌هاى پلخانف را "عميق کرد" و فرمول "مبارزه اقتصادى عليه کارفرمايان و حکومت" را کشف نمود، مشکل بتوان در تمام مطبوعات اکونوميست‌ها عبارتى را پيدا کرد که بهتر از اين بتواند تمام جنبه قلّابى اين خط مشى را بيان کند، اکنون نيز همينطور است مارتينف مجدّانه به ايسکراى نو خدمت ميکند و تقريبا هر بار که قلم بدست ميگيرد مدرک جديد و شگرفى براى اثبات قلّابى بودن خط مشى ايسکراى نو در اختيار ما ميگذارد، در شماره ١٠٢ ميگويد که لنين "به طرز نامشهودى مفهوم ديکتاتورى ديکتاتورى و انقلاب را با يکديگر جا زده است" (صفحه ٣، ستون ٢(،
در حقيقت تمام اتهامات نوايسکرايى‌ها بر ضد ما در اتهام مزبور خلاصه ميشود، و چقدر ما از مارتينف بخاطر اين اتهام متشکريم! او با اين فرمول اتهامى خود چه خدمت پُر ارزشى در مبارزه با خط مشى ايسکراى نو به ما ميکند! واقعا هم که ما بايد از هيأت تحريريه ايسکرا خواهش کنيم که براى "عميق کردن" حملات عليه "پرولتارى" و بيان "واقعا اصولى" اين حملات مارتينف را بيشتر بر ضد ما به ميدان بفرستد، زيرا هر چه مارتينف براى اصولى بودن استدلال خود بيشتر بکوشد به همان نسبت نتيجه‌اى که ميگيرد بدتر است، به همان نسبت نواقص خط مشى ايسکراى نو را واضحتر نشان ميدهد و به همان نسبت بيشتر موفق به عملى نمودن شيوه تعليم و تربيتى مفيدى در مورد خود و رفقاى خود ميگردد: reductio ad absurdum (اصول ايسکراى نو را به مهملات ميرساند)،
"وپريود" و "پرولتارى" مفهوم انقلاب و ديکتاتورى را با يکديگر "جا ميزنند"، ايسکرا مايل به چنين "جا زدنى" نيست، درست همينطور است، رفيق مارتينف محترم! شما سهواً حقيقت بزرگى را بيان کرديد، شما با فرمول تازه خود اين تز ما را تأييد کرديد که ايسکرا در انقلاب نقش دنباله روى را بازى ميکند و در مورد فرمولبندى وظايف انقلاب بسوى آسواباژدنيه انحراف مييابد ولى "وپريود" و "پرولتارى" شعارهايى ميدهند که انقلاب دمکراتيک را بجلو سوق ميدهد،
رفيق مارتينف، آيا اين موضوع براى شما قابل درک نيست؟ نظر به اهميت مسأله ما سعى ميکنيم آن را به تفصيل براى شما توضيح دهيم،
يکى از نمودارهاى جنبه بورژوايى انقلاب دمکراتيک آن است که يک سلسله از طبقات، گروهها و قشرهاى اجتماعى که کاملا طرفدار مالکيت خصوصى و اقتصاد کالايى هستند و توانايى خروج از اين چهار ديوار را ندارند، به حکم شرايط محيط به بيهودگى حکومت مطلقه و بطور کلى تمام رژيم سرواژ معترف شده و به شعار آزادى ميپيوندند، در جريان اين عمل جنبه بورژوايى اين آزادى که مورد مطالبه "جامعه" بوده و مالکين و سرمايه‌داران بوسيله سيلى از سخن (و فقط سخن!) از آن مدافعه مينمايند با وضوحى هر چه بيشتر آشکار ميشود، در عين حال اختلاف اساسى بين مبارزه کارگرى و مبارزه بورژوازى در راه آزادى و بين دمکراتيسم پرولتاريايى و ليبرالى نيز روز به روز نمايانگر ميگردد، طبقه کارگر و نمايندگان آگاه آن به پيش ميروند و اين مبارزه را نيز به پيش ميبرند و نه فقط از سرانجام دادن به آن ترسى ندارند بلکه ميکوشند آن را از آخرين حد انقلاب دمکراتيک نيز دورتر برند، بورژوازى که ناپيگير و خودغرض است شعارهاى آزادى را فقط بطور ناقص و از روى ريا ميپذيرد، هر گونه کوششى که هدفش اين باشد که بوسيله يک حد فاصل خاص و يا تنظيم "مواد" مخصوصى (از قبيل مواد قطعنامه استاروور يا کنفرانس چپها) حدودى را تعيين کند که از پس آن ديگر اين رياکارى دوستان بورژوازى آزادى و يا اگر بهتر بخواهيد خيانت دوستان بورژوا به آزادى شروع ميشود، ناگزير محکوم به عدم موفقيت است، زيرا بورژوازى، که بين دو آتش (حکومت مطلقه و پرولتاريا) قرار گرفته، قادر است به هزاران شيوه و تمهيد خط مشى و شعارهاى خود را عوض کند، گاه يک گز به راست و گاه يک گز به چپ برود، چانه بزند و دلّالى کند، وظيفه دمکراتيسم پرولتاريايى اختراع اينگونه "مواد" بيروح و بيجان نيست بلکه عبارت است از انتقاد خستگى ناپذير از اوضاع سياسى تکامل يابنده و افشاى ناپيگيرى و آن خيانتهاى تازه به تازه بورژوازى که پيش‌بينى آنها قبلا ممکن نيست،
چنانچه با تاريخ نوشته‌هاى سياسى آقاى استرووه در مطبوعات غير علنى و به تاريخ جنگ سوسيال دمکراسى با وى نظرى بيفکنيد آشکارا خواهيد ديد که سوسيال دمکراسى، اين مدافع آتشين دمکراتيسم پرولتاريايى، وظايف نامبرده را انجام داده است، آقاى استرووه کار را از شعار صد در صد شيپف‌مآبانه يعنى از شعار "حقوق و زمستواى پُرقدرت" شروع کرد (رجوع شود به مقاله من در "زاريا" تحت عنوان "تعقيب کنندگان زمستوا و هانيبالهاى ضد ليبراليسم"[رجوع شود به جلد پنجم کليات آثار لنين، چاپ چهارم روسى، صفحه ١٩ تا ٦٥، هـ،ت،]، سوسيال دمکراسى او را افشاء ساخت و بسوى برنامه مشخص مشروطه‌خواهانه راند، وقتى که اين "راندن‌ها" در نتيجه سير بويژه سريع حوادث انقلابى مؤثر واقع شد، آنوقت سَمتِ مبارزه متوجه مسأله بعدى دمکراتيسم گرديد و آن اينکه مشروطيت بطور کلى، کافى نيست و حتما بايد با حق انتخاب همگانى، مستقيم و متساوى و رأى مخفى توأم باشد، وقتى ما اين موضع جديد "دشمن" (يعنى قبول حق انتخاب همگانى از طرف انجمن آسواباژدنيه) را نيز "تصرف کرديم" به يورش خود ادامه داده و شروع به افشاى رياکارى و کذب سيستم دو مجلسى نموديم و به اثبات اين موضوع پرداختيم که آسواباژدنيه‌اى‌ها حق انتخاب همگانى را بطور ناقصى قبول دارند و همچنين از روى سلطنت‌طلبى آنان نشان داديم که دمکراتيسم آنها جنبه دلّال‌منشانه دارند و اين اعضاى آسواباژدنيه، اين قهرمانان کيسه پول، منافع انقلاب کبير روسيه را به معرض خريد و فروش گذارده‌اند،
سرانجام، سرسختى وحشيانه حکومت مطلقه، پيشرفت عظيم جنگ داخلى و لاعلاجى آن موقعيتى که سلطنت‌طلبان، روسيه را بدان کشانده‌اند، جامدترين مغزها را نيز به حرکت آورد، انقلاب يک واقعيت مسّلم ميشد ديگر لازم نبود شخص انقلابى باشد تا وجود انقلاب را تصديق نمايد، حکومت مطلقه عملا در برابر انظار همه متلاشى شده و ميشود، همانطور که يک ليبرال (آقاى گره دسکول) در مطبوعات علنى صحيحا متذکر گرديد در مقابل اين حکومت عملا يک محيط نافرمانى بوجود آمده است، حکومت مطلقه با وجود تمام قدرت ظاهريش ناتوان از کار در آمد، حوادث انقلاب تکامل يابنده، صاف و ساده به کنار افکندن اين پيکر طفيلى که زنده زنده در حال فساد و گنديدن بود پرداخت، بورژوا ليبرالها که مجبور بودند شالوده فعاليت خود را (يا به عبارت صحيحتر سوداگرى سياسى خود را) بر زمينه يک چنين مناسباتى که عملا در حال بوجود آمدن است بگذارند، شروع به درک ضرورت تصديق انقلاب نمودند، آنها نه براى آنکه انقلابى هستند بلکه با وجود انقلابى نبودن اين کار ميکنند، آنها به حکم ضرورت و بر خلاف اراده خود اين کار را ميکنند، در حالى که با قلبى آکنده از خشم و کين ناظر کاميابيهاى انقلاب هستند و حکومت مطلقه را که مايل به معامله نبوده و خواهان مبارزه حياتى و مماتى است به انقلابيگرى متهم مينمايند، اين سوداگران فطرى از مبارزه و انقلاب نفرت دارند ولى جريان اوضاع آنها را وادار ميکنند بر موضع انقلاب تکيه نمايند زيرا موضع ديگرى براى اتکاء ندارند،
ما ناظر يک صحنه فوق‌العاده عبرت‌انگيز و فوق‌العاده مضحکى هستيم، روسپيان ليبراليسم بورژوايى ميکوشند خود را با کسوت انقلابيگرى بيارايند، کارکنان آسواباژدنيه هم - Risum teneatis, amici!]دوستان خنده خود را نگهداريد!] - ديگر شروع کرده‌اند بنام انقلاب صحبت کنند! اينها اطمينان ميدهند که "از انقلاب نميترسند" (آقاى استرووه در شماره ٧٢ آسواباژدنيه)!!! کارکنان آسواباژدنيه مدعى آن هستند که "در رأس انقلاب قرار گيرند"!!!
اين يک پديده فوق‌العاده پرمعنايى است که تنها نشانه پيشرفت ليبراليسم بورژوازى نبوده بلکه بيشتر پيشرفت و موفقيتهاى واقعى و عيان جنبش انقلابى را نشان ميدهد که وادار کرده است به وجودش معترف شوند، حتى بورژوازى نيز شروع به احساس اين موضوع کرده است که طرفدارى از انقلاب با صرفه‌تر است و اين نشان ميدهد که تا چه حدى موقعيت حکومت مطلقه متزلزل شده است، ولى از طرف ديگر، اين پديده نشانه‌اى است از ارتقاء تمامى جنبش به مدارج جديد و عاليتر در عين حال وظايف جديد و عاليترى را نيز در مقابل ما ميگذارد، تصديق انقلاب از طرف بورژوازى، اعم از اينکه فلان يا بهمان ايدئولوگ بورژوازى شخصا هم با وجدان باشد، نميتواند صادقانه باشد، بورژوازى نميتواند خودغرضى ناپيگرى، سوداگرى و نيرنگهاى پَست ارتجاعى خود را در اين عاليترين مرحله جنبش نيز وارد نکند، ما اکنون بايد نزديکترين وظايف مشخص انقلاب را از نقطه نظر برنامه و بمنظور تکامل برنامه خود بنحو ديگرى تنظيم نماييم، آنچه ديروز کافى بود امروز کافى نيست، شايد ديروز مطالبه تصديق انقلاب بعنوان يک شعار پيشرو دمکراتيک کافى بود، ولى اکنون ديگر اين کافى نيست، انقلاب حتى آقاى استرووه را وادار کرده است آن را برسميت بشناسد، اکنون از طبقه پيشرو خواسته ميشود که مضمون واقعى وظايف مبرم و تأخير ناپذير اين انقلاب را دقيقا معيّن نمايد، آقايان استرووه‌ها در همان حال که انقلاب را برسميت ميشناسند باز و باز مانند الاغ گوشهاى خود را تيز ميکنند و همان نغمه قديمى را درباره اينکه ممکن است از طريق مسالمت‌آميز کار را به سرانجام خود رساند و درباره اينکه تزار نيکلا آقايان کارکنان آسواباژدنيه را به حکومت دعوت کند و غيره و غيره ساز مينمايند، آقايان کارکنان آسواباژدنيه انقلاب را برسميت ميشناسند تا به اين وسيله با خطر کمترى، از اين انقلاب به نفع خود استفاده نمايند و به آن خيانت ورزند، وظيفه ما اکنون اين است که به پرولتاريا و به تمام مردم نشان دهيم که شعار "انقلاب" کافى نيست و بايد مضمون واقعى انقلاب بطور روشن، صريح، پيگير و قطعى تعريف شود، و اما اين تعريف شامل يگانه شعارى است که ميتواند "پيروزى قطعى" انقلاب را بطرز صحيحى بيان کند و آن - شعار ديکتاتورى انقلابى پرولتاريا و دهقانان است،
سوء استفاده از کلمات در سياست، عادى‌ترين پديده‌هاست، مثلا هم طرفداران بورژوازى انگلستان بارها خود را "سوسياليست" ناميده‌اند، (هارکوت گفت که "ما اکنون همه سوسياليست هستيم" - "We all are socialists now") و هم طرفداران بيسمارک و هم انصار پاپ لئون سيزدهم، کلمه "انقلاب" هم کاملا براى سوء استفاده مناسب است و در مرحله معيّنى از تکامل جنبش اين سوء استفاده ناگزير است، هنگامى که آقاى استرووه شروع کرد بنام انقلاب سخن بگويد ما بى اختيار بياد تييِر افتاديم، چند روز قبل از انقلاب فوريه اين ناقص‌الخلقه مهيب، اين کاملترين مظهر خيانت‌پيشگى سياسى بورژوازى نزديکى توفان خلق را احساس نمود، آنگاه از تريبون پارلمان اعلام داشت که من متعلق به حزب انقلابم! (رجوع کنيد به کتاب مارکس "جنگ داخلى در فرانسه")، معناى سياسى گرويدن آسواباژدنيه به حزب انقلاب تمام و کمال با اين گرويدن تييِر همانند است، هنگامى که تييِرهاى روسيه تعلق خود را به حزب انقلاب اعلام داشتند اين به آن معنا بود که شعار انقلاب ديگر کافى نيست و از هيچ چيز معيّنى سخن نميگويد و هيچ وظيفه‌اى را معيّن نميکند، زيرا انقلاب صورت واقعيت يافته و ناهمگون‌ترين عناصر بسوى آن روآور شده‌اند،
در حقيقت ببينيم که انقلاب از نقطه نظر مارکسيسم يعنى چه؟ از نقطه نظر مارکسيسم انقلاب يعنى در هم شکستن جبرى روبناى سياسى کهنه‌اى که تضاد آن با مناسبات توليدى نوين در لحظه معيّنى موجب ورشکستگى آن شده است، تضاد حکومت مطلقه با تمام نظام روسيه سرمايه‌دارى و با تمام نيازمنديهاى رشد بورژوا دمکراتيک آن، حکومت مطلقه را اکنون با ورشکستگى شديدى مواجه نموده و به نسبت زمانى که اين تضاد مصنوعاً بر پاى مانده بر شدت اين ورشکستگى هم افزوده شده است، روبنا از هر طرف شکاف برداشته، تاب مقاومت را از دست داده و دچار ضعف گرديده است، مردم خودشان به توسط نمايندگان طبقات و گروههاى گوناگون به ساختن روبناى جديدى براى خود پرداخته‌اند، در لحظه معيّنى از تکامل، بيهوده بودن روبناى قديمى بر همگان معلوم ميشود، انقلاب را همه به رسميت ميشناسند، اکنون وظيفه اين است که تصريح شود چه طبقات بخصوصى بايد روبناى جديد را بسازند و همانا چگونه بسازند، بدون چنين تصريحى، شعار انقلاب در لحظه فعلى شعارى پوچ و بى مضمون خواهد بود، زيرا ضعف حکومت مطلقه، هم شاهزادگان بزرگ را "انقلابى" ميکند و هم روزنامه "مُسکوفسکايه وِدوموستى" را! بدون چنين تصريحى درباره وظايف پيشرو دمکراتيک طبقه پيشرو جاى سخنى هم نخواهد بود، و اما اين تصريح عبارت است از شعار ديکتاتورى دمکراتيک پرولتاريا و دهقانان، اين شعار، هم طبقاتى را معيّن ميکند که "سازندگان" جديد روبناى جديد ميتواند و بايد به آنها اتکاء نمايند، و هم خصلت اين روبنا را (ديکتاتورى "دمکراتيک" که از ديکتاتورى سوسياليستى متمايز است) و هم شيوه ساختن آن را (به شيوه ديکتاتورى يعنى سرکوب قهرى مقاومت قهرى و نيز مسلح ساختن طبقات انقلابى مردم)، هر کس که اکنون اين شعار ديکتاتورى انقلابى دمکراتيک يعنى شعار ارتش انقلابى و دولت انقلابى و کميته‌هاى انقلابى دهقانان را به رسميت نشناسد، - يا وظايف انقلاب را مطلقا درک نميکند و قادر نيست وظايف جديد و عاليتر آن را که ناشى از مقتضيات لحظه فعلى است تعيين کند و يا اينکه مردم را ميفريبد، به انقلاب خيانت ميکند و شعار "انقلاب" را مورد سوء استفاده قرار ميدهد،
مورد اول - رفيق مارتينف و دوستان او، مورد دوم - آقاى استرووه و تمام حزب زمستوايى "دمکرات مشروطه‌طلب"،
رفيق مارتينف بقدرى سريع‌الانتقال و باهوش بود که اتهام مربوط به "جا زدن" مفهوم انقلاب و ديکتاتورى را درست هنگامى بميان آورد که تکامل انقلاب ايجاب ميکرد بوسيله شعار ديکتاتورى وظايف آن تعيين گردد! باز هم بدبختى گريبانگير رفيق مارتينف شد و دچار دنباله‌روى گرديد، در اين پله ماقبل آخر گير کرد و با کارکنان آسواباژدنيه در يک سطح قرار گرفت، زيرا اين موضع که انقلاب را به رسميت ميشناسد (در گفتار) و در عين حال نميخواهد ديکتاتورى دمکراتيک پرولتاريا و دهقانان (يعنى انقلاب در کردار) را به رسميت بشناسد، اکنون درست با خط مشى سياسى آسواباژدنيه يعنى با منافع بورژوازى ليبرال سلطنت‌طلب مطابقت دارد، بورژوازى ليبرال اکنون به توسط آقاى استرووه بر له انقلاب اظهار نظر ميکند، پرولتارياى آگاه به توسط سوسيال دمکراتهاى انقلابى ديکتاتورى پرولتاريا و دهقانان را طلب ميکند، آنوقت در اينجا خردمندى از ايسکراى نو خود را داخل بحث ميکند و فرياد ميزند: بخود اجازه ندهيد مفهوم انقلاب و ديکتاتورى را با يکديگر "جا بزنيد"! خوب مگر اين صحيح نيست که قلابى بودن خط مشى نو ايسکرايى‌ها آنها را محکوم ميکند دائما بدنبال خط مشى آسواباژدنيه روان باشند،
ما نشان داديم که اعضاى آسواباژدنيه پله به پله از نردبان شناسايى دمکراتيسم بالا ميروند (البته در نتيجه راندنهاى سوسيال دمکراسى که محرّک آنها بود)، مسأله مورد مشاجره ما با آنها ابتدا اين بود: اصل شيپفى (حقوق و زمستواى پرقدرت) يا اينکه مشروطه‌طلبى؟ سپس اين بود: انتخابات محدود يا حق انتخاب همگانى؟ پس از چنين بود: تصديق انقلاب يا معامله دلّالانه با حکومت مطلقه؟ و بالأخره اکنون اين است: تصديق انقلاب بدون ديکتاتورى پرولتاريا و دهقانان يا اينکه تصديق خواست ديکتاتورى اين طبقات در انقلاب دمکراتيک؟ ممکن و محتمل است که آقايان کارکنان آسواباژدنيه (اعم از اينکه امروزى‌ها باشند يا اخلاف آنها در جناح چپ دمکراسى بورژوازى) يک پله ديگر هم بالا بروند يعنى به مرور زمان (شايد تا موقعى که رفيق مارتينف باز يک پله بالا برود) شعار ديکتاتورى را نيز به رسميت بشناسند، اگر انقلاب روسيه با احراز موفقيت به پيش برود و به پيروزى قطعى منجر گردد ناگزير همينطور هم خواهد شد، آيا در اين صورت خط مشى سوسيال دمکراسى چگونه خواهد بود؟ پيروزى کامل انقلاب فعلى پايان انقلاب دمکراتيک و آغاز مبارزه قطعى در راه انقلاب سوسياليستى خواهد بود، اجراى خواستهاى دهقانان معاصر، قلع و قمع کامل ارتجاع، بکف آوردن جمهورى دمکراتيک نيز پايان قطعى انقلابى بودن بورژوازى و حتى خرده بورژوازى و آغاز مبارزه واقعى پرولتاريا در راه سوسياليسم خواهد بود، هر چه انقلاب دمکراتيک کاملتر باشد، به همان نسبت اين مبارزه جديد با سرعت، وسعت، پاکيزگى و قطعيت بيشترى گسترش خواهد يافت، شعار ديکتاتورى "دمکراتيک" خود مبيّن جنبه محدودى تاريخى انقلاب فعلى و ضرورت مبارزه جديدى است که بايد بر زمينه نظامات جديد بمنظور رهايى کامل طبقه کارگر از قيد هر گونه ستم و استثمار بعمل آيد، به ديگر سخن: وقتى بورژوازى دمکرات يا خرده بورژوازى يک پله ديگر بالا برود، وقتى که نه تنها انقلاب بلکه پيروزى کامل انقلاب واقعيتى گردد، - آنوقت ما (شايد با فريادهاى موحشى از طرف مارتينف‌هاى جديد آينده) شعار ديکتاتورى دمکراتيک را با شعار ديکتاتورى سوسياليستى پرولتاريا، يعنى انقلاب کامل سوسياليستى، "جا خواهيم زد"،
لنين: دو تاکتيک سوسيال دمکراسى در انقلاب دمکراتيک - پسگفتار
٣- تصوير عوامانه و بورژوامآبانه ديکتاتورى و نظر مارکس نسبت به آن
 

مرينگ در توضيحات خود درباره مجموعه مقالاتى که مارکس در سال ١٨٤٨ در "روزنامه جديد راين" نوشته و او آنها را استخراج و منتشر نموده است ميگويد مطبوعات بورژوازى "روزنامه جديد راين" را مورد اين سرزنش قرار ميدادند که گويا خواستار "اعلام فورى ديکتاتورى است و آن را بمثابه يگانه وسيله عملى کردن دمکراسى ميداند" (

Nachlass, Marx، جلد سوم، صفحه ٥٣)، از نقطه نظر عوامانه و بورژوامآبانه، مفهوم ديکتاتورى و مفهوم دمکراسى يکديگر را نفى ميکنند، بورژوا که معناى تئورى مبارزه طبقاتى را نميفهمد و در صحنه سياست هميشه ناظر زد و خوردهاى کوچک دستجات و فرقه‌هاى مختلف بورژوازى بوده است - ديکتاتورى را بمعناى الغاى کليه آزاديها و تضمينات دمکراسى، بمعناى انواع خودسرى‌ها و سوء استفاده از قدرت به نفع شخص ديکتاتور تعبير مينمايد، در حقيقت امر همين نظر عوامانه و بورژوامآبانه در مارتينف ما هم مشاهده ميشود، او در پايان "لشگرکشى جديد" خود در ايسکراى نو، تمايل شديد "وپريود" و "پرولتارى" را به شعار ديکتاتورى اينطور تعبير ميکند که لنين "علاقه مفرطى به آزمايش بخت خود دارد" (ايسکرا شماره ١٠٣ صفحه ٣ ستون دوم)، براى اينکه فرق ميان مفهوم ديکتاتورى طبقه و ديکتاتورى فردى و فرق ميان وظيفه ديکتاتورى دمکراتيک و ديکتاتورى سوسياليستى را براى مارتينف توضيح دهيم مکث در روى نظرات "روزنامه جديد راين" خالى از فايده نخواهد بود،
"روزنامه جديد راين" در ١٤ سپتامبر ١٨٤٨ چنين نوشته است: "هرگونه سازمان دولتى موقت" بعد از انقلاب احتياج به ديکتاتورى و آنهم ديکتاتورى با انرژى دارد، ما از همان آغاز امر کمپ هوزن (رئيس شوراى وزيران پس از ١٨ مارس ١٨٤٨) را سرزنش کرديم که چرا مانند يک ديکتاتور رفتار ننموده و چرا بلافاصله بقاياى مؤسسات قديم را در هم نشکست و بر نيانداخت، نتيجه اين شد که در آن حينى که آقاى کمپ هوزن، با توهّمات مشروطه‌طلبانه، براى خود لالايى ميگفت حزب شکست خورده (يعنى حزب ارتجاع) مواضع خود را در دستگاه ادارى و ارتش مستحکم نمود و حتى جرأت يافت که گاه اينجا و گاه آنجا به مبارزه آشکار دست بزند"،
مرينگ بجا و بمورد ميگويد که در اين کلمات بصورت چند تز مختصر تمام آنچه که "روزنامه جديد راين" ضمن يک رشته مقالات طويل درباره وزارت کمپ هوزن مفصلا شرح و بسط داده بود خلاصه شده است، آيا اين کلمات مارکس به ما چه ميگويد؟ ميگويد حکومت انقلابى موقت بايد رفتارش ديکتاتورمنشانه باشد (اين اصل را ايسکراى نو که از شعار ديکتاتورى حذر دارد، هرگز نتوانسته است درک کند)؛ - ميگويد وظيفه اين ديکتاتورى محو بقاياى مؤسسات قديمى است (همان چيزى که در قطعنامه کنگره سوم حزب کارگر سوسيال دمکرات روسيه درباره مبارزه با ضد انقلاب تأکيد شده ولى در قطعنامه کنفرانس چنانچه فوقا نشان داديم حذف شده است)، ثالثا اين کلمات ميرساند که مارکس دمکراتهاى بورژوا را بمناسبت "توهّمات مشروطه‌طلبانه" آنها در عصر انقلاب و جنگ آشکار داخلى ميکوبيد، معنى اين کلمات را مقاله "روزنامه جديد راين" مورّخه ٦ ژوئن سال ١٨٤٨ با وضوح خاصى نشان ميدهد، مارکس در آن چنين نوشته است: "مجلس مؤسسان توده‌اى بايد قبل از همه يک مجلس فعال و آنهم مجلس فعال انقلابى باشد، و حال آنکه مجلس فرانکفورت به تمرينهاى دبستانى پارلمانتاريسم مشغول است و دولت را در عمليات خود آزاد گذارده است، فرض کنيم که اين انجمن دانشوران پس از شُور و مشورت کامل بتواند بهترين دستور روز و بهترين قوانين اساسى را تنظيم نمايد، چه فايده‌اى از اين بهترين دستور روز و بهترين قوانين اساسى متصور خواهد بود وقتى که دولتهاى آلمان اکنون ديگر سرنيزه را در دستور روز گذارده‌اند؟"
اين است مفهوم شعار ديکتاتورى، از اينجا ميتوان فهميد که مارکس نسبت به قطعنامه‌هايى که "تصميم به تشکيل مجلس مؤسسان" را پيروزى قطعى مينامند و يا دعوت به "باقى ماندن بحالت حزب اپوزيسيون افراطى انقلابى" مينمايند، چه نظرى ميتوانست داشته باشد!
مسائل عظيم زندگى ملتها فقط با نيرو حل ميشود، طبقات مرتجع خودشان قبل از همه معمولا متوسل به قوه قهريه يعنى جنگ داخلى ميشوند و "سرنيره را در دستور روز ميگذارند"، همانگونه که حکومت مطلقه روسيه اينکار را کرده است و از ٩ ژانويه به بعد مرتبا و پيوسته در همه جا به آن ادامه ميدهد، و وقتى که چنين وضعيتى ايجاد شد و سرنيزه واقعا در صدر دستور سياسى روز قرار گرفت، و قيام يک امر ضرورى و تأخير ناپذير گرديد، - آنوقت ديگر توهّمات مشروطه‌طلبانه و تمرينهاى دبستانى پارلمانتاريسم فقط به وسيله‌اى براى استتار خيانت بورژوازى به انقلاب و به وسيله‌اى براى استتار چگونگى "رميدن" بورژوازى از انقلاب مبدّل ميشود، در آن موقع طبقه واقعا انقلابى بايد همان شعار ديکتاتورى را بميان بکشد،
مارکس در مورد وظايف اين ديکتاتورى، در "روزنامه جديد راين" علاوه بر مطلب فوق چنين نوشته است: "مجلس ملى ميبايستى در مقابل سوء قصدهاى ارتجاعى حکومتهايى که دورانشان سپرى شده است ديکتاتورمنشانه عمل مينمود و در اين صورت در افکار عمومى مردم به تحصيل آنچنان نيرويى توفيق مييافت که در مقابله با آن تمام سرنيزه‌ها خُرد ميشدند،،، ولى اين مجلس با گفته‌هاى ملال‌انگيز خود ملت آلمان را بجاى اينکه به دنبال خود بکشد يا خود به دنبال آن برود فرسوده ميکند"، طبق نظر مارکس مجلس ملى ميبايستى "تمام آنچه را که با اصل حکومت مطلقه مردم متضاد بود از نظام عملا موجود آلمان بيرون ميريخت" و سپس "آن زمينه انقلابى را که مورد اتکاء اين حکومت است مستحکم مينمود و حکومت مطلقه مردم را که از فتوحات انقلاب است، از هر حمله‌اى مصون ميداشت"،
بنابراين مضمون اصلى وظايفى که مارکس در سال ١٨٤٨ در مقابل حکومت انقلابى يا ديکتاتورى قرار داده بود قبل از هر چيز حاکى از انقلاب دمکراتيک بود: دفاع در مقابل ضد انقلاب و برانداختن عملى کليه آنچه که با حکومت مطلقه مردم منافات دارد، اين هم چيزى نيست مگر ديکتاتورى انقلابى دمکراتيک،
و اما بعد: بعقيده مارکس چه طبقاتى ميتوانستند و ميبايستى اين وظيفه را انجام دهند (يعنى اصل حکومت مطلقه مردم را عملى نموده به هدف نهايى خود برسانند و حملات ضد انقلاب را دفع نمايند؟)، مارکس از "مردم" صحبت ميکند، ولى ما ميدانيم که او هميشه بر ضد توهّمات خرده بورژوازى درباره وحدت "مردم" و درباره فقدان مبارزه طبقاتى در درون مردم، بيرحمانه مبارزه ميکرد، مارکس با استعمال کلمه "مردم" اختلاف طبقات را روپوشى نميکرد بلکه عناصر معيّنى را که ميتوانند انقلاب را به آخر برسانند متحد مينمود،
"روزنامه جديد راين" نوشته بود که - پس از پيروزى پرولتارياى برلين در هژدهم مارس، از انقلاب نتيجه دوگانه‌اى بدست آمد: "از يک طرف تسليح مردم، حق تشکيل اتحاديه‌ها و حکومت مطلقه مردم که عملا بوجود آمده بود و از طرف ديگر ابقاى سلطنت و وزارت کمپ هوزن - هانسمان يا بعبارت ديگر حکومت نمايندگان بورژوازى بزرگ، به اين طريق انقلاب داراى نتيجه دوگانه‌اى بود که ناگزير ميبايستى به گسيختگى منجر گردد، مردم پيروز شدند؛ مردم آزاديهايى را که جنبه دمکراتيک قطعى داشت بدست آوردند ولى سلطه مستقيم بدست مردم نيفتاد بلکه بدست بورژوازى بزرگ افتاد، مختصر آنکه انقلاب را به آخر نرساندند، مردم تشکيل هيأت وزيران را به نمايندگان بورژوازى بزرگ واگذار کردند و اين نمايندگان هم فورا به اشراف قديمى پروس و بوروکراسى پيشنهاد اتحاد عمل نمودند و به اين طريق تمايلات خود را به ثبوت رساندند، آرنيم، گايتس و شورين در جرگه وزراء وارد شدند،
"بورژوازى بزرگ که از همان آغاز ضد انقلابى بود، از خوف مردم يعنى کارگران و بورژوازى دمکرات با ارتجاع داخل در يک اتحاد تدافعى و تعرضى گرديد" (تکيه روى کلمات از ماست)،
بنابراين نه تنها "تصميم به تشکيل مجلس مؤسسان، بلکه حتى دعوت واقعى آن هم هنوز براى پيروزى کامل انقلاب کافى نيست! حتى پس از حصول جزئى از پيروزى در مبارزه مسلحانه هم (پيروزى کارگران برلين بر ارتش در ١٨ مارس ١٨٤٨) ممکن است انقلاب "ناقص بماند" و "به آخر نرسد"، پس به آخر رساندن آن منوط به چيست؟ منوط به آن است که سلطه مستقيم بدست کى ميافتد: بدست پترونکوويچ‌ها، روديچف‌ها يعنى همان کمپ هوزن‌ها و هانسمان‌ها يا بدست مردم يعنى کارگران و بورژوازى دمکرات، در صورت نخست بورژوازى داراى قدرت خواهد بود و پرولتاريا داراى "آزادى انتقاد" و آزادى "باقى ماندن بصورت حزب اپوزيسيون افراطى انقلابى"، بورژوازى، بلافاصله پس از پيروزى، با ارتجاع عقد اتحاد ميبندد (در روسيه نيز وقوع اين امر حتمى خواهد بود هرآينه مثلا کارگران پترزبورگ، در نبرد خيابانى خود با ارتش، فقط به جزئى از پيروزى نائل گردند و تشکيل دولت را به آقايان پترونکوويچ‌ها و شرکاء واگذار نمايند)، در صورت دوم استقرار ديکتاتورى دمکراتيک انقلابى يعنى پيروزى کامل انقلاب امکانپذير است،
آنچه براى ما باقى ميماند اين است که مفهوم خاصى را که مارکس براى کلمه "بورژوازى دمکرات" (demokratische Bürgerschaft) قائل بود و آن را به اتفاق کارگران رويهمرفته مردم ميناميد و در نقطه مقابل بورژوازى بزرگ قرار ميداد با دقت بيشترى تعريف نماييم،
قسمت زير از مقاله "روزنامه جديد راين" منتشره در تاريخ ٢٩ ژوئيه سال ١٨٤٨ پاسخ روشنى است به اين مسأله:
"،،، انقلاب سال ١٨٤٨ آلمان تکرار مسخره انقلاب ١٧٨٩ فرانسه است،
چهارم اوت ١٧٨٩، سه هفته پس از تسخير باستيل، مردم فرانسه در عرض يک روز بر تمام قيود و رسوم فئودالى فائق آمدند،
يازدهم ژوئيه ١٧٨٩، چهار ماه پس از باريکادهاى ماه مارس قيود و رسوم فئودالى بر مردم آلمان فائق آمدTeste Gierke cum Hansemanno {20}
بورژوازى فرانسه در سال ١٧٨٩، حتى براى لحظه‌اى هم متفقين خود دهقانان را ترک نميکرد و ميدانست که اساس سلطه وى محو فئوداليسم در دهات و بوجود آوردن طبقه آزاد دهقانان صاحب زمين (grundbesitzenden) است،
بورژوازى آلمان در سال ١٨٤٨ بدون هيچگونه دغدغه خاطر به طبيعى‌ترين متفقين خود يعنى دهقانان، که با وى ارتباط حياتى دارند و بدون آنان در مقابل اشراف ناتوان است، خيانت مينمايد،
ابقاء حقوق فئودالى و مجاز نمودن اين حقوق به شکل پرداخت عوض (موهوم) نتيجه‌اى است که از انقلاب سال ١٨٤٨ آلمان بدست آمد، کوه موش زاييد،"
اين يک قسمت بسيار آموزنده‌اى است که چهار اصل مهم به ما ميدهد: ١) وجه تمايز انقلاب ناتمام آلمان با انقلاب تمام شده فرانسه اين است که در اين انقلاب بورژوازى نه تنها به دمکراتيسم بطور اعم بلکه به دهقانان بطور اخص نيز خيانت نمود، ٢) اساس عملى نمودن کامل انقلاب دمکراتيک بوجود آوردن طبقه آزاد دهقانان است، ٣) بوجود آوردن چنين طبقه‌اى مشروط است به الغاء قيود و رسوم فئودالى و انهدام فئوداليسم، ولى اين هنوز به هيچ وجه انقلاب سوسياليستى نيست، ٤) دهقانان - "طبيعى‌ترين" متفق بورژوازى بويژه بورژوازى دمکرات هستند و بدون آنها بورژوازى در مقابل ارتجاع "ناتوان" است،
تمام اين اصول با در نظر گرفتن تغييرات مربوط به خصوصيات مشخص ملى و قرار دادن سرواژ بجاى فئوداليسم، کاملا در مورد روسيه سال ١٩٠٥ نيز صدق ميکند، شکى نيست که ما با درس گرفتن از تجربه آلمان که مارکس آن را واضح ساخته است در مورد پيروزى قطعى انقلاب به هيچ شعار ديگرى نميتوانيم برسيم مگر: شعار ديکتاتورى انقلابى دمکراتيک پرولتاريا و دهقانان، شکى نيست که جزء مهم آن "مردمى" که مارکس در سال ١٨٤٨ آنان را در نقطه مقابل ارتجاع مقاومت کننده و بورژوازى خيانت کننده قرار ميداد پرولتاريا و دهقانان ميباشند، شکى نيست که در روسيه ما هم بورژوازى ليبرال و حضرات کارکنان آسواباژدنيه به دهقانان خيانت ميکنند و خواهند کرد به اين معنى که با رفرمهاى دروغين گريبان خود را خلاص خواهند نمود و در مبارزه قطعى ميان ملاکان و دهقانان جانب اوليها را خواهند گرفت، فقط پرولتاريا قادر است در اين مبارزه تا آخر از دهقانان پشتيبانى کند، بالأخره شکى نيست که در روسيه ما هم موفقيت مبارزه دهقانان يعنى انتقال تمام اراضى بدست دهقانان، معنايش انقلاب کامل دمکراتيک و ايجاد يک تکيه‌گاه اجتماعى براى اين انقلاب پايان يافته خواهد بود، ولى اين به هيچ وجه يک انقلاب سوسياليستى يا "سوسياليزاسيون" که سوسياليست-رولوسيونرها، اين ايدئولوگهاى خرده بورژوازى، از آن دم ميزنند، نيست، موفقيت قيام دهقانان و پيروزى انقلاب دمکراتيک فقط راه را براى مبارزه واقعى و قطعى در راه سوسياليسم، در شرايط استقرار جمهورى دمکراتيک هموار خواهد نمود، دهقانان بمثابه يک طبقه صاحب زمين در اين مبارزه همان نقش خيانت‌کارانه و بى‌ثباتى را بازى خواهند کرد که بورژوازى اکنون در مبارزه در راه دمکراتيسم بازى ميکند، فراموشى اين نکته به معناى فراموشى سوسياليسم و به معناى خودفريبى و فريب ديگران در مورد منافع حقيقى و وظايف پرولتاريا است،
براى اينکه در مورد تصوير نظريات مارکس در سال ١٨٤٨ هيچ جايى باقى نماند لازم است فرق اساسى سوسيال دمکراسى آنموقع آلمان (يا به زبان آنروزى: حزب کمونيست پرولتاريا) را با سوسيال دمکراسى امروز روسيه قيد نمود، رشته سخن را به مرينگ واگذار ميکنيم:
"روزنامه جديد راين" بمثابه "ارگان دمکراسى" قدم به عرصه سياست گذارد، نميتوان ايده‌اى را که آثار آن همچون خط سرخ رنگى در تمام مقالات اين روزنامه مشهود است ناديده انگاشت، ولى اين روزنامه بيشتر مدافع مستقيم منافع انقلاب بورژوازى بر ضد حکومت مطلقه و فئوداليسم بود تا مدافع منافع پرولتاريا در مقابل منافع بورژوازى، شما در ستونهاى آن از جنبش مخصوص کارگرى به هنگام انقلاب مطالب زيادى نمييابيد، گرچه نبايد فراموش کرد که علاوه بر اين روزنامه، روزنامه ارگان مخصوص اتحاديه کارگران کلن نيز هفته‌اى دوبار زير نظر مول و شاپر منتشر ميشد، به هر حال امروز اين نکته جلب نظر خواننده را ميکند که "روزنامه جديد راين" چه توجه کمى صَرف جنبش کارگرى آنروز آلمان کرده است با وجود آنکه استفان بورن لايقترين رهبر آن، در پاريس و بروکسل نزد مارکس و انگلس تعليم يافته و در سال ١٨٤٨ در برلين براى روزنامه آنها خبرنگارى ميکرد، بورن در کتاب "خاطرات" خود نقل ميکند که مارکس و انگلس هيچگاه حتى کلمه‌اى هم از تبليغات کارگرى وى اظهار عدم رضايت ننمودند ولى اظهارات بعدى انگلس اين تصور را محتمل مينمايد که آنها لااقل از شيوه‌هاى اين تبليغات ناراضى بودند، در حدودى که بورن مجبور بود در مقابل آگاهى طبقاتى پرولتاريا که سطح آن در قسمت اعظم آلمان هنوز فوق‌العاده پايين بود گذشتهاى فراوانى بنمايد که از نظر "مانيفست کمونيست" درخور انتقاد بود، عدم رضايت آنها مَحمِل اساسى داشت؛ - ولى در حدودى که بورن با وجود تمام اين احوال باز هم توانست اداره امور تبليغاتى را در سطح نسبتا بالايى نگاهدارد،،، عدم رضايت آنها بى اساس بود، مارکس و انگلس بدون شک از لحاظ تاريخى و سياسى حق داشتند وقتى مهمترين مصالح طبقه کارگر را قبل از همه در اين ميدانستند که انقلاب بورژوازى حتى‌المقدور بيشتر بجلو سوق داده شود،،، با اين همه، بهترين اثبات اينکه چگونه غريزه ابتدايى جنبش کارگرى قادر است طرز تفکر نابغه‌ترين متفکرين را تصحيح نمايد اين واقعيت است که آنها در آوريل ١٨٤٩ با تشکيلات صرفا کارگرى اظهار موافقت نمودند و تصميم گرفتند درکنگره کارگرى که بخصوص به توسط پرولتارياى پروس شرقى (Ost-Elbe) تشکيل شده بود شرکت نمايند،"
پس فقط در آوريل سال ١٨٤٩، يعنى تقريبا يک سال پس از انتشار روزنامه انقلابى )"روزنامه جديد راين" از اول ژوئن سال ١٨٤٨ شروع به انتشار نمود) مارکس و انگلس با تشکيلات صرفا کارگرى اظهار موافقت نمودند! تا آن موقع آنها فقط يک "ارگان دمکراسى" را اداره ميکردند که بوسيله هيچگونه رشته‌هاى تشکيلاتى با حزب مستقل کارگرى بستگى نداشت! اين واقعيت که امروز بنظر ما غريب و غير قابل تصور ميآيد بطرز روشنى بما نشان ميدهد که چه تفاوت عظيمى بين حزب سوسيال دمکرات آنروزى آلمان و حزب کارگر سوسيال دمکرات امروزى روسيه وجود دارد، اين واقعيت به ما نشان ميدهد که در انقلاب دمکراتيک آلمان (به علت عقب‌ماندگى آلمان در سال ١٨٤٨ خواه از لحاظ اقتصادى و خواه از لحاظ سياسى يعنى تفرقه دولتى آن) تا چه درجه‌اى خصوصيات پرولترى جنبش و نيز جريان پرولترى در آن کمتر از روسيه متظاهر بود، هنگام ارزيابى اظهارات مکررى که مارکس در آن زمان و کمى بعد از آن درباره ضرورت وجود تشکيلات مستقل حزب پرولتاريا نموده است اين موضوع را نبايد فراموش کرد، مارکس تقريبا پس از يک سال، فقط ار روى تجربه انقلاب دمکراتيک از لحاظ کار عملى به اين نتيجه رسيد و اين موضوع نشان ميدهد که در آن موقع تا چه اندازه تمام محيط آلمان عامى و خرده بورژوايى بود، براى ما اين نتيجه، فراآورده ديرين و ثابت تجربياتى است که سوسيال دمکراسى جهانى در خلال نيم قرن بدست آورده است و ما در شروع تشکيل حزب کارگر سوسيال دمکرات روسيه همين نتيجه را مِلاک عمل خود قرار داديم، براى ما جاى سخنى هم وجود ندارد که مثلا جرايد انقلابى پرولتاريا از حزب سوسيال دمکرات پرولتاريا جدا باشند يا آنکه ولو براى يک لحظه هم شده بتوانند فقط به مثابه "ارگان دمکراسى" عمل نمايند،
ولى آن تباين نظرى که تازه ميخواست بين مارکس و استفان بورن پيدا شود اکنون در بين ما به شکل رشد يافته‌ترى وجود دارد و هر چه جريان پرولتارى با قدرت بيشترى به سيلاب دمکراتيک انقلاب ما ميريزد، شدت اين تباين هم بيشتر ميشود، وقتى مرينگ درباره عدم رضايت احتمالى مارس و انگلس از تبليغات استفان بورن سخن ميراند بيانش بسيار نرم و دوپهلو است، اين است آنچه که انگلس در سال ١٨٨٥ درباره بورن نوشته است [در پيشگفتار جزوه "افشاى جريان محاکمه کمونيستهاى کلن"، زوريخ ١٨٨٥، هـ،ت[،
اعضاى "اتحاديه کمونيستها(1) همه جا در رأس جنبش منتها درجه دمکراتيک قرار گرفتند و به اين وسيله ثابت کردند که اين اتحاديه عاليترين مکتب فعاليت انقلابى بود، "استفان بورن حروفچين، که عضو فعال اين اتحاديه در بروکسل و پاريس بود، در برلين جمعيتى بنام "اخوت کارگران" (Arbeiterverbrüderung) تشکيل داد که وسعت فوق‌العاده‌اى يافت و تا سال ١٨٥٠ باقى بود، گرچه بورن جوانِ با قريحه و استعدادى بود، ولى در شروع فعاليت خود بعنوان يک رجل سياسى بيش از حد عجله کرد، او با مشتى از ناجورترين اجامر و اوباش (Kreti und Plethi) "عهد اخوّت بست" فقط براى اينکه جماعتى را بدور خود گرد آورده باشد، او به هيچ وجه از آن اشخاصى نبود که بتواند در تمايلات متضاد - وحدت و در ظلمت - روشنى وارد کند، به اين جهت است که در انتشارات رسمى جمعيت اخوت وى هميشه در هم فکرى ديده ميشود و نظريات "مانيفست کمونيست" با خاطره‌ها و تمايلات صنفى و قطعاتى از نظريات لويى بلان و پرودن و دفاع از شيوه حمايت از سرمايه داخلى و غيره مخلوط ميگردد، خلاصه اين اشخاص ميخواستند همه را راضى نگاهدارند (Allen alles seinآنها اکثرا به برپا نمودن اعتصابات، تشکيل اتحاديه‌هاى حرفه‌اى و شرکتهاى توليدى مشغول بودند و فراموش ميکردند که وظيفه آنها مقدّم بر همه عبارت از اين بود که ابتدا از طريق پيروزى سياسى صحنه‌اى براى عمل بدست آورند، صحنه‌اى که فقط در آن ميتوان اين قبيل کارها را بنحو اساسى و اميدبخش انجام داد (تکيه روى کلمات از ماست)، اين بود که وقتى پيروزيهاى ارتجاع سران اين اخوت را به لزوم شرکت در مبارزه انقلابى مجبور نمود، - آنوقت همانطور که طبيعتا هم انتظار ميرفت توده عقب‌مانده‌اى که در پيرامون آنان جمع شده بود آنها را ترک کرد، بورن در سال ١٨٤٩ در قيام درِسدِن شرکت کرد و فقط در اثر يک حُسن تصادف نجات يافت، و اما جمعيت اخوت کارگران، بمثابه يک اتحاديه مجزا و منفردى که بيشتر موجوديت آن روى کاغذ بود از جريان جنبش عظيم سياسى پرولتاريا برکنار ماند و نقشى که بازى ميکرد بقدرى فرعى بود که ارتجاع آن را فقط در سال ١٨٥٠ و شعبات آن را فقط چندين سال بعد منحل کرد، بورن که اصولا او را بايد شير ترشچ(Buttermilch) {21} ناميد همچنان موفق نشد يک رجل سياسى بشود و يک پروفسور کوچک سوئيسى از کار درآمد که اکنون ديگر کارش ترجمه آثار مارکس به زبان پيشه‌وران نبوده، بلکه آثار زنان ملايم طبع را با زبان نرم و ملايمى به آلمانى ترجمه ميکند"،
اين است قضاوت انگلس درباره دو تاکتيک سوسيال دمکراسى در انقلاب دمکراتيک!
نوايسکرايى‌هاى ما نيز با چنان جدّ و جهد نابخردانه‌اى بسوى "اکونوميسم" ميتازند که بورژوازى سلطنت‌طلب آنها را بپاس "روشن شدن"شان مورد ستايش قرار داده است، آنها نيز ناجورترين افراد را دور خود جمع ميکنند، از "اکونوميستها" تملّق ميگويند و توده عقب مانده را مردم‌فريبانه بسوى شعارهاى "فعاليت مبتکرانه"، "دمکراتيسم"، "خودمختارى" و قس‌عليهذا ميکشانند، اتحاديه‌هاى کارگرى آنان نيز غالبا موجوديتش فقط در صفحات روزنامه خلِستاکف‌مآب(2) ايسکراى نو است، از شعارها و قطعنامه‌هاى آنها نيز همين عدم درک وظايف "جنبش عظيم سياسى پرولتاريا" نمايان است،
___________________________
زيرنويسها و توضيحات
{20} "شهود: آقاى گيرکه و آقاى هانسمان"، هانسمان - وزير حزب بورژوازى بزرگ (نمونه روسى وى: تروبتسکوى و يا روديچف و غيره هستند)، گيرکه - وزير کشاورزى کابينه هانسمان بود که طرح "شجاعانه‌اى" براى "الغاء" باصطلاح "بلاعوض"، "قيود و رسوم فئودالى" تهيه نمود، که در حقيقت امر قيود و رسوم جزئى و بى اهميت را ملغى ميکرد ولى قيود و رسوم مهمتر را باقى ميگذاشت و يا الغاء آن را منوط به پرداخت مبلغ معيّنى بعنوان بازخريد مينمود، نمونه روسى آقاى گيرکه - آقايان کابلوکف‌ها، مانوئيلف‌ها و هرزنشتين‌ها و ساير دوستان بورژوا ليبرال موژيک هستند که مايلند "زمينهاى دهقانان وسعت يابد" ولى ملاکان هم آزرده خاطر نشوند،
{21} شير ترش (Buttermilch) - من در چاپ اول ضمن ترجمه اين قسمت از گفته‌هاى انگلس بجاى اينکه ‌Buttermilch را بعنوان يک اسم خاص بگيرم اشتباها بعنوان يک اسم عام گرفتم (Buttermilch در زبان آلمانى يعنى شير ترش يا ماست، مترجم)، البته اين اشتباه موجب مسرّت فوق‌العاده منشويکها گرديد، کلتسف نوشت که "گفته انگلس را عميق ساخته‌ام" (اقتبال از مجموعه موسوم به "در مدت دو سال")، پلخانف هنوز هم اين اشتباه را در مجله "تاواريش" يادآورى مينمايد، مختصر اينکه بهانه خوبى پيدا شد براى اينکه موضوع وجود دو گرايش در جبش کارگرى آلمان در سال ١٨٤٨ ماستمالى شود: يکى گرايش بورن (که با اکونوميست‌هاى ما خويشاوندى دارد) و ديگر گرايش مارکسيستى استفاده از اشتباه حريف، ولو در مورد نام خانوادگى بورن هم باشد، امرى است کاملا طبيعى ولى ماستمالى اصل قضيه دو تاکتيک از راه تصحيح در ترجمه، معنايش نشان دادن زبونى خود در مورد اصل مطلب است، (توضيح لنين در چاپ سال ١٩٠٧، هـ،ت)
(1) اتحاديه کمونيستها Communist League - نخستين سازمان بين‌المللى پرولتارياى انقلابى است که در تابستان سال ١٨٤٧ در لندن در کنگره نمايندگان سازمانهاى پرولتارى انقلابى تأسيس گرديد، سازمانده و رهبر "اتحاديه کمونيستها" مارکس و انگلس بودند که بنا به توصيه اين سازمان "مانيفست حزب کمونيست" را نوشتند، "اتحاديه کمونيستها" تا سال ١٨٥٢ وجود داشت، فعالين برجسته "اتحاديه کمونيستها" بعدها در انترناسيونال اول نقش رهبرى کننده‌اى بازى ميکردند،
(2) خلستاکف Khlestakov قهرمان کمدى بازرس اثر گوگول است که نمونه‌اى از لافزنان لجام گسيخته و دروغ پردازى باشد،
* * * * *
آرشيو عمومى لنين ٢٢ آوريل ٢٠٠٧: بازنويسى با اندکى تغييرات از روى منتخب يکجلدى آثار لنين (انتشارات سازمان انقلابى حزب توده ايران در خارج کشور، چاپ ١٣٥٣)، صفحات ٢٤٢ - ٢٨٨

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر