۱۳۹۰/۲/۱۹

درباره انقلاب ما



 درباره انقلاب ما

 درباره اهمیت طلا اکنون و پس از پیروزی کامل سوسیالیسم

 درباره انقلاب ما
 ( به مناسبت یادداشت های ن. سوخانف )
 1
 در این روزها یادداشت های سوخانف را درباره انقلاب ورق می زدم. به ویژه خشک مغزی دمکرات های خرده بورژوای ما و نیز کلیه قهرمانان انترناسیونال دوم به چشم می زند. اینها صرف نظر از این که فوق العاده ترسو هستند و حتی بهترینشان وقتی صحبت از کوچکترین انحراف از نمونه آلمانی [سوسیالیسم] در میان باشد غذایی غیر از قیود و شرایط ندارند، صرف نظر از این خاصیت کلیه دمکرات های خرده بورژوا که در سراسر انقلاب به حد کافی آن را بروز داده اند، تقلید برده وار آنها از گذشته به چشم می زند.
همه آنها خود را مارکسیست می نامند ولی مارکسیسم را بطور غیرقابل تحملی خشک مغزانه درک می کنند. نکته قطعی را در مارکسیسم ، که همانا دیالکتیک انقلابی است، به هیچ وجه نفهمیده اند. حتی رهنمودهای مستقیم مارکس دایر بر این که در لحظات انقلاب حداکثر نرمش لازم است برای آنها مطلقاً غیر مفهوم مانده و حتی مثلا رهنمودهای مارکس را در مکاتباتی که به خاطر دارم به سال 1856 مربوط است و در آن مارکس ابراز امیدواری کرده است که جنگ دهقانی در آلمان، که می تواند وضع انقلابی پدید آورد، با جنبش کارگری پیوند یابد، مشاهده نکرده اند و حتی این رهنمود مستقیم را مسکوت می گذارند و همانند گربه ای که در حول و حوش کاسه آش داغی بگردد، در حول و حوش آن چرخ می زنند.
آنها در کلیه رفتارشان خود را اصلاح طلبان ترسویی نشان می دهند که می ترسند از بورژوازی حتی انحراف جویند تا چه رسد که با وی بگسلند و در عین حال ترسویی خود را در پرده گستاخانه ترین لفاظی ها و لافزنی ها مستور می دارند، ولی حتی از لحاظ صرفاً نظری هم عجز کامل همه آنها برای درک ملاحظات زیرین مارکسیسم نمایان است : آنها تاکنون راه معین تکامل سرمایه داری و دمکراسی بورژوایی را در اروپای باختری مشاهده کرده اند، ولی نمی توانند حتی این تصور را بکنند که این راه را فقط در صورتی می توان سرمشق قرار داد که در آن برخی تصحیحات (که از نقطه نظر جریان کل تاریخ جهان به کلی ناچیز است) به عمل آید.
اولا انقلاب ناشی از نخستین جنگ امپریالیستی جهانی. در چنین انقلابی می بایست صفات نوین یا صفاتی که همانا بر اثر جنگ تغییر شکل یافته اند بروز کند، زیرا در جهان هرگز چنین جنگی در چنین اوضاع و احوالی روی نداده بود. تاکنون ما مشاهده می کنیم که بورژوازی غنی ترین کشورها نمی تواند پس از این جنگ مناسبات « به هنجار » بورژوایی را رو به راه کند و حال این که اصلاح طلبان ما، این خرده بورژواها، که خود را انقلابی وانمود می کنند مناسبات به هنجار بورژوایی را حد نهایی (که از آن نمی توان فراتر رفت) شمرده و می شمارند و ضمناً این « هنجار » را هم فوق العاده قالبی و محدود درک می کنند.
ثانیاً آنها به کلی از این اندیشه بیگانه اند که با وجود قانونمندی کلی تکامل سراسر تاریخ جهان وجود مراحل جداگانه ای از تکامل که نماینده خود ویژگی شکل و یا ترتیب این تکامل است، نه تنها به هیچ وجه نفی نمی شود بلکه برعکس مفروض است. مثلا حتی به ذهن آنان نیز خطور نمی کند که به علت قرار داشتن روسیه در مرز بین کشورهای متمدن و کشورهایی که این جنگ برای نخستین بار آنها را بطور قطع به سوی تمدن می کشاند، یعنی همه کشورهای خاور زمین یا کشورهای غیراروپایی، روسیه می توانست و می بایست خود ویژگی هایی از خودش بروز دهد که البته با مسیر عمومی تکامل جهانی مطابق است ولی انقلابش را از کلیه انقلاب های قبلی کشورهای اروپای باختری متمایز می گرداند و به تدریج که به کشورهای خاوری انتقال می یابد برخی تازگی های جزئی پدید می آورد.
مثلا استدلالی که آنها به هنگام پیشرفت سوسیال دمکراسی اروپای باختری از بر کرده اند حاکی از آن که ما به حد سوسیالیسم رشد نیافته ایم و چنان که برخی از آقایان « دانشمند » آنها بیان می کنند، شرایط عینی اقتصادی برای سوسیالیسم در کشور ما وجود ندارد، بی نهایت قالبی است. و به ذهن احدی نمی رسد از خود بپرسد که : تکلیف خلقی که در وضع انقلابی قرار گرفته ، نظیر آنچه که به هنگام نخستین جنگ امپریالیستی پدید آمد چیست؟ آیا نمی توانست تحت تأثیر وضع چاره ناپذیر خود، به مبارزه ای دست زند که لااقل این شانس را تأمین نماید که وی شرایطی را، ولو چندان هم عادی نباشد برای رشد آتی تمدن خود فراهم سازد؟
« روسیه به آن اوج رشد نیروهای مولده که سوسیالیسم را ممکن می سازد نرسیده است ». همه قهرمانان انترناسیونال دوم و از آن جمله البته سوخانف، این حکم را حقیقتاً ورد زبان خود ساخته اند. این حکم بلاتردید را آنها هزار بار نشخوار می کنند و به نظرشان می رسد که برای قضاوت درباره انقلاب ما این حکمی است قطعی.
ولی چه باید کرد اگر خود ویژگی اوضاع ، روسیه را اولا در جنگ جهانی امپریالیستی وارد ساخت، که کلیه کشورهای متنفذ اروپای باختری در آن شرکت داشتند و تکامل وی را در آستان انقلاب های خاور زمین، که آغاز خواهند شد و هم اکنون قسماً آغاز شده اند، در شرایطی قرار داد که ما می توانستیم همانا آن پیوندی را بین « جنگ دهقانی » و جنبش کارگری عملی نماییم که در سال 1856 مارکسیستی نظیر مارکس از آن به عنوان یکی از دورنماهای احتمالی پروس یاد کرده بود؟
چه باید کرد اگر چاره ناپذیری اوضاع ، قوای کارگران و دهقانان را ده برابر کرد و بدین وسیله امکان انتقالی را متمایز با آنچه که در کلیه کشورهای دیگر اروپای باختری وجود داشت برای ایجاد پیش شرط های اساسی تمدن جهت ما فراهم می ساخت؟ آیا در نتیجه این امر مسیر عمومی تکامل تاریخ جهان تغییر یافته است؟ آیا در نتیجه این امر روابط اساسی طبقات اساسی در هر کشوری که به مسیر عمومی تاریخ جهان کشیده می شود و شده است، تغییر نموده است؟
اگر برای ایجاد سوسیالیسم سطح معینی از فرهنگ لازم است (گر چه کسی نمی تواند بگوید این « سطح فرهنگ » کدام است زیرا در کشورهای اروپای باختری این سطح متفاوت است) پس چرا ما نباید ابتدا به شیوه انقلابی پیش شرط های دست یابی به این سطح معین را عملی سازیم و سپس بر بنیاد حکومت کارگری و دهقانی و نظام شوروی برای رسیدن به خلق های دیگر به حرکت در آییم؟
 16 ژانویه 1923
 2
 شما می گویید برای ایجاد سوسیالیسم تمدن لازم است. بسیار خوب. پس چرا ما نمی بایست ابتدا شرایط ایجاد تمدن نظیر طرد مالکان و سرمایه داران روسیه را در کشور خود عملی کنیم و سپس حرکت به جانب سوسیالیسم را آغاز نماییم؟ در کدام کتابی خوانده اید که چنین تغییر شکل عادی تاریخی امری است غیرمجاز و یا غیرممکن؟
به خاطر دارم که ناپلئون نوشته است : « On s’engage et puis … on voit » معنای آزاد آن چنین است : « ابتدا باید درگیر یک نبرد جدی شد و سپس دید که چه باید کرد ». ما هم ابتدا در اکتبر 1917 درگیر یک نبرد جدی شدیم و سپس جزئیات تکامل (از نقطه نظر تاریخ جهانی بدون شک این جزئیات است)، نظیر صلح برست یا نپ و غیره را مشاهده کردیم. و اکنون دیگر تردیدی نیست که ما در نکات عمده پیروز شده ایم.
سوخانف های ما و به طریق اولی سوسیال دمکرات هایی که در سمت راست آنها ایستاده اند حتی در خواب هم نمی بینند که اصولا انقلاب ها را جز بدین نحو نمی توان عملی کرد. خرده بورژواهای اروپایی ما حتی در خواب هم نمی بینند که انقلاب های آتی در کشورهای خاور، که نفوس آن به مراتب بیشتر است و تنوع شرایط اجتماعی آن به مراتب زیادتر است؛ مختصاتی بلاتردید بیش از انقلاب روس به آنها عرضه خواهند داشت.
حرفی نیست که درسنامه ای که به شیوه کائوتسکی نوشته شده برای زمان خود چیز بسیار مفیدی بوده است. ولی به هر جهت دیگر وقت آن است که از این فکر صرف نظر کنیم که گویا این درسنامه کلیه شکل های تکامل تاریخ بعدی جهان را پیش بینی کرده است. کسانی را که چنین می اندیشند به جا است صاف و ساده احمق اعلام داریم.
 17 ژانویه 1923
  نخستین بار در تاریخ 30 ماه مه سال 1923 در شماره 117 روزنامه « پراودا » به امضای لنین به چاپ رسید.


 -----------------------------------------------------------------

درباره اهمیت طلا اکنون و پس از پیروزی کامل سوسیالیسم

    بهترین شیوه برگزاری سالجشن انقلاب کبیر عبارت است از تمرکز تمام دقت و توجه بر روی مسایل حل نشده این انقلاب. یک چنین شیوه برگزاری جشن انقلاب به ویژه در مواردی به جا و ضروری است که یک سلسله مسایل اساسی، که انقلاب هنوز آنها را حل نکرده، موجود است و حل این مسایل مستلزم فرا گرفتن یک نکته تازه است (از نقطه نظر آنچه که انقلاب تاکنون انجام داده است).
  نکته تازه در لحظه کنونی برای انقلاب ما عبارت است از لزوم توسل به شیوه عمل « اصلاح طلبی » ، تدریج کارانه، احتیاط آمیز و پر پیچ و خم در مسایل اساسی ساختمان اقتصادی. این «تازگی» موجب پیدایش یک رشته مسایل، یک سلسله بهت و حیرت ها و تردیدهایی خواه در زمینه نظریه و خواه در زمینه عملی می شود.
  مسئله نظری : آیا انتقال به عملیات فوق العاده « اصلاح طلبی » را که پس از یک سلسله عملیات فوق العاده انقلابی در شرایط سیر عمومی ظفرنمون تمامی انقلاب در همان عرصه انجام گرفت به چه چیزی باید تعبیر نمود؟ آیا در اینجا موضوع « تسلیم مواضع » ، « اعتراف به ورشکستگی » یا چیزی نظیر آن در میان نیست؟ البته دشمنان ما، از ارتجاعیون تیپ فئودال گرفته تا منشویک ها و دیگر شوالیه های انترناسیونال دو و نیم ، می گویند چنین چیزی در میان هست. آنها دشمن ما نبودند اگر به هر بهانه و بدون هیچ گونه بهانه ای این قبیل مطالب را جار نمی زدند. وحدت رقت انگیز کلیه احزاب از فئودال ها گرفته تا منشویک ها در این باب فقط یک بار دیگر ثابت می کند که همه این احزاب در مقابل انقلاب پرولتاری واقعاً « یک توده ارتجاعی واحدی » را تشکیل می دهند (برای توضیح باید بگوییم این مطلبی است که انگلس در نامه های خود به ببل در سالهای 1875 و 1884 پیش بینی کرده است).
  ولی بین دوستان هم برخی « بهت و حیرت ها » مشاهده می شود.
  صنایع بزرگ را احیاء کنیم و بین این صنایع و زراعت کوچک دهقانی یک مبادله مستقیم محصولات برقرار ساخته و به اجتماعی شدن این زراعت کمک نماییم. برای احیاء صنایع بزرگ از دهقانان مقدار معینی خواربار و مواد خام از طریق أخذ مازاد به وام بگیریم. این است نقشه ای که (یا اسلوب یا سیستمی که) ما بیش از سه سال، یعنی تا بهار سال 1921، اجرا کرده ایم. این یک برخورد انقلابی بود به مسئله انهدام مستقیم و کامل رژیم کهنه به منظور تعویض آن با شکل اجتماعی اقتصادی نوین.
  از بهار سال 1921 ما داریم به جای این شیوه برخورد یا نقشه یا اسلوب و یا سیستم عمل چیز دیگری را که به کلی غیر از آن است یعنی شیوه اصلاح طلبی را قرار می دهیم (هنوز « قرار نداده ایم » و فقط « داریم قرار می دهیم » و ضمناً کاملا هم به این موضوع پی نبرده ایم) بدین معنی که : شکل اقتصادی اجتماعی کهنه، بازرگانی اقتصاد کوچک، کارفرمایی کوچک، سرمایه داری را منهدم نمی کنیم ، بلکه بازرگانی، کارفرمایی کوچک، سرمایه داری را رونق می دهیم ، در حالی که با احتیاط و تدریجاً بر آنها مسلط می شویم یا آنکه امکان می یابیم آنها را تنها در حدودی که رونق می یابند تابع نظم و ترتیب دولتی نماییم.
  این به کلی یک برخورد دیگری است نسبت به اجرای وظایف.
  این برخورد، در قیاس با برخورد انقلابی سابق، اصلاح طلبی است (انقلاب عبارت است از آنچنان دگرگون ساختنی که کهنه را در نکات کاملا اساسی و قاطع منهدم می سازد و اینطور نیست که کهنه را با احتیاط و به کندی و تدریجاً و با کوشش در این که هر چه کمتر منهدم گردد تغییر دهد).
  حال این سؤال پیش می آید : اگر شما پس از آزمون شیوه های انقلابی عدم توفیق آن را تصدیق کردید و به شیوه اصلاح طلبی پرداختید، آیا این ثابت نمی کند که شما اصولا انقلاب را عملی اشتباه اعلام می دارید؟ آیا این ثابت نمی کند که کار را اصولا نمی بایست از انقلاب آغاز کرد و می بایست از اصلاح آغاز نمود و به اصلاح هم اکتفا ورزید؟
  این استنتاجی است که منشویکها و نظایر آنها می کنند. ولی این استنتاج عبارت است از یک سفسطه و صاف و ساده حقه بازی سیاستمداران باتجربه و یا روش کودکانه ای است از طرف کسانی که از سیاست چیزی نمی دانند. برای یک انقلابی واقعی بزرگترین خطر و شاید هم یگانه خطر عبارت است از اغراق در انقلابی گری و فراموش کردن حدود و شرایط به کار بردن به جا و موفقیت آمیز شیوه های انقلابی، انقلابیون واقعی بیش از هر چیز در آن مواردی بر سر این کار گردن خود را می شکستند و با ناکامی مواجه می شدند که شروع می کردند «انقلاب» را با حرف درشت بنویسند و «انقلاب» را به چیز تقریباً الهی مبدل کنند و به گیجی دچار شوند و استعداد درک و سنجش و تشخیص هر چه خونسردانه تر و هوشیارانه تر این نکته را از دست بدهند که در چه لحظه و در چه شرایطی و در چه رشته ای از عمل باید توانست به شیوه انقلابی رفتار کرد و در چه لحظه و در چه شرایطی و در چه رشته ای از عمل باید توانست به عملیات اصلاح طلبی پرداخت. انقلابیون واقعی فقط در صورتی فنا خواهند شد (نه به معنای شکست ظاهری بلکه به معنای عقیم ماندن باطنی کار آنها) و فنایشان هم حتمی خواهد بود که هوشیاری خود را از دست بدهند و خیال کنند که گویا انقلاب « کبیر ظفرنمون جهانی » حتماً می تواند و باید هر گونه مسئله ای را در کلیه شرایط و در تمامی شئون عمل، به شیوه انقلابی حل کند.
  کسی که چنین « خیال کند » فنا شده است، زیرا در مسئله ای اساسی خیال سفیهانه کرده و در گیر و دار جنگ بی امان هم (انقلاب بی امان ترین جنگها است) کیفر سفاهت همانا شکست است.
  از کجا برمی آید که انقلاب « کبیر ظفرنمون جهانی » می تواند و باید فقط شیوه های انقلابی به کار برد؟ از هیچ جا و این نظر صاف و ساده و بدون تردید نادرست است. و اگر از زمینه مارکسیسم عدول نورزیم نادرستی این نظر به خودی خود و بر اساس احکام صرفاً نظری واضح و روشن است. تجربه انقلاب ما نیز نادرستی این نظر را تأیید می کند. و اما از لحاظ نظری : انگلس می گفت و درست هم می گفت که به هنگام انقلاب نیز مانند هر موقع دیگر مرتکب سفاهت می شوند. باید کوشید کمتر مرتکب این سفاهت شد و سفاهت مرتکب شده را سریع تر مرتفع کرد و با هوشیاری هر چه تمام تر متوجه بود که کدام مسایل را در چه مواقع می توان و کدام را نمی توان به شیوه های انقلابی حل کرد. تجربه خود ما : صلح برست به هیچ وجه نمونه یک عمل انقلابی نبوده بلکه عملی اصلاح طلبانه و حتی بدتر از اصلاح طلبی بود، زیرا عملی بود قهقرایی و حال آنکه اعمال اصلاح طلبی طبق قاعده کلی بطئی و محتاطانه و تدریجاً به جلو می رود و به قهقرا برنمی گردد. صحت تاکتیک ما به هنگام انعقاد صلح برست اکنون چنان اثبات شده است و چنان بر همه روشن و مسلم است که دیگر لزومی ندارد در این زمینه سخن پردازی شود.
  آنچه که کاملا انجام یافته تنها کارهای بورژوا دمکراتیک انقلاب ما است. و ما کاملا محق هستیم که بدین امر ببالیم. کارهای پرولتاری و یا سوسیالیستی انقلاب عبارت است از سه نوع عمده : 1- خروج انقلابی از جنگ جهانی امپریالیستی. افشاء و عقیم گذاردن کشتاری که توسط دو گروه جهانی درندگان سرمایه داری به عمل می آید؛ این کار از طرف ما انجام گرفته است؛ تنها انقلاب در یک سلسله از کشورهای پیشرفته قادر خواهد بود این کار را از همه جوانب به پایان برساند.  2- ایجاد نظام شوروی به عنوان شکل اجرائی دیکتاتوری پرولتاریا. تحول جهانی انجام گرفت. عصر نظام مجلسی بورژوا دمکراتیک خاتمه یافته و فصل نوینی در تاریخ جهانی آغاز گردیده است: عصر دیکتاتوری پرولتاریا؛ تنها سلسله ای از کشورها می توانند نظام شوروی و انواع شکل های دیکتاتوری پرولتاریا را تکمیل نمایند و به انجام رسانند. در کشور ما در این زمینه کار انجام نیافته هنوز بسیار و بسیار زیاد است. ندیدن چنین وضعی خطای نابخشودنی است. هنوز بارها بر ما لازم خواهد آمد کارها را تکمیل کنیم ، اصلاح نماییم و از سر شروع کنیم. هر مرحله ای که ما در امر رشد نیروهای مولده و فرهنگ موفق شویم به جلو و به بالا برویم باید با تکمیل و اصلاح سیستم شوروی ما همراه باشد و ضمناً ما از جهت اقتصاد و فرهنگ در سطحی بسیار پایین هستیم. ما کارهای اصلاحی زیادی در پیش داریم و «ناراحت شدن» از این امر، منتهای نابخردی (و شاید از نابخردی هم بدتر) است.  3- ساختمان اقتصادی ارکان نظام اقتصادی سوسیالیستی. در این رشته عمده ترین و اساسی ترین کار هنوز به پایان نرسیده است. و حال آنکه این واقعی ترین کار ما و آن هم واقعی ترین کار ما خواه از نقطه نظر اصولی و خواه از نقطه نظر عملی و خواه از نقطه نظر جمهوری اتحاد شوروی سوسیالیستی روسیه کنونی و خواه از نقطه نظر بین المللی است.
  و چون عمده ترین کارها در رئوس مسائل به پایان نرسیده است، باید همه توجه را بدان معطوف داشت. دشواری هم در اینجا عبارت است از شکل انتقال.
  در آوریل سال 1918 من در رساله خود موسوم به « وظایف نوبتی حکومت شوروی » نوشتم : « انقلابی و یا هوادار سوسیالیسم و یا بطور کلی کمونیست بودن کافی نیست. باید توانست در هر لحظه آن حلقه خاصی از زنجیر را پیدا کرد که باید با تمام قوا بدان چسبید تا توانست تمامی زنجیر را نگاه داشت و موجبات دست یافتن به حلقه بعدی را به نحوی استوار فراهم ساخت، ضمناً طرز قرار گرفتن حلقه ها، شکل آنها و تسلسل آنها و تمایز آنها از یکدیگر در زنجیر تاریخی حوادث مانند زنجیر معمولی، که به دست آهنگر ساخته شده است، ساده و سر راست نیست ».
  در لحظه حاضر در آن رشته ای از کار که مورد بحث ما است یک چنین حلقه ای عبارت است از رونق دادن به بازرگانی داخلی در عین تنظیم (هدایت) صحیح آن از طرف دولت. بازرگانی آن « حلقه » ای است در زنجیر تاریخی حوادث، و در شکل های انتقالی ساختمان سوسیالیستی ما طی سالهای 1921-1922، که ما دولت پرولتاری، ما حزب رهنمون کمونیست باید « با تمام قوا بدان بچسبیم ». اگر ما همین حالا به حد کافی محکم به این حلقه « بچسبیم » ، آن گاه در آینده نزدیک بطور حتم به تمامی زنجیر دست خواهیم یافت. در غیر این صورت نمی توانیم به تمامی زنجیر دست یابیم و نخواهیم توانست بنیاد مناسب اجتماعی اقتصادی سوسیالیستی را ایجاد کنیم.
  اما این امر به نظر غریب می آید. کمونیسم و بازرگانی؟! گویی این مطلبی است نامربوط ، نابخردانه و بعید. ولی اگر از نظر اقتصادی بیندیشیم فاصله این دو از فاصله بین کمونیسم و زراعت خرده دهقانی و پدرشاهی بیشتر نیست.
  هنگامی که ما در مقیاس جهانی پیروز شویم ، گمان من بر آن است که ما از طلا در خیابانهای چند شهر از بزرگترین شهرهای جهان مستراح عمومی درست خواهیم کرد. این «عادلانه ترین» و عبرت انگیزترین طرز استعمال طلا برای نسل هایی است که فراموش نکرده اند که چگونه دهها میلیون انسان را بخاطر طلا به خاک هلاکت افکندند و سی میلیون نفر را در «جنگ کبیر رهایی بخش» معلول ساختند، جنگ سالهای 1914-1918، جنگی بخاطر حل این مسئله خطیر که کدام صلح بدتر است: صلح برست یا صلح ورسای، و چگونه برای خاطر همان طلا درصددند بطور حتم بیست میلیون نفر دیگر را به قتل رسانند و شصت میلیون نفر دیگر را در جنگی که شاید نزدیک به سال 1925 یا نزدیک به سال 1928، شاید بین ژاپن و آمریکا و شاید بین انگلستان و آمریکا یا به هر حال از این قبیل درگیرد معلول سازند.
  ولی هر قدر هم که استعمال طلا به نحو مذکور در فوق «عادلانه»، مفید و نوعدوستانه باشد باز می گوییم : یکی دو دهه دیگر هم با همین شدت و با همین کامیابی که در سالهای 1917-1921 کار کرده ایم ، باید کار کرد. منتها در عرصه ای وسیع تر، تا بتوانیم به این مقصود برسیم. و اما حالا: باید در جمهوری اتحاد شوروی سوسیالیستی روسیه طلا را حفظ کرد، آن را گران تر فروخت و کالاها را باید با آن ارزان تر خرید. هر که با گرگ هم سرا باشد زوزه گرگی اش روا باشد، و اما اینکه باید همه گرگان را چنان که درخور یک جامعه معقول انسانی است نابود ساخت، در این مورد ما به مصداق این ضرب المثل خردمندانه روسی عمل خواهیم کرد : « هنگامی که عازم نبردی از خودستائی بپرهیز و زمانی خودستائی کن که از نبرد باز می گردی ».
  بازرگانی در صورتی ... در صورتی یگانه پیوند ممکن اقتصادی بین دهها میلیون کشاورز خرده پا و صنایع بزرگ است که در کنار این کشاورزان صنایع ماشینی عالی بزرگ با شبکه ای از سیم های برق وجود نداشته باشد، که بتواند از لحاظ قدرت فنی خود و از جهت «روبنای» سازمانی خود و پدیده های منضمه آن به کشاورزان خرده پا بهترین محصولات را به میزان فراوان و ارزان تر و سریع تر از سابق بدهد. این «در صورتی» در مقیاس جهانی هم اکنون اجرا شده و هم اکنون این شرط موجود است ولی یک کشور تنها، ضمناً یکی از عقب مانده ترین کشورهای سرمایه داری که کوشیده است فوراً و مستقیماً ارتباط نوین بین صنایع و زراعت را عملا مجری دارد و بدان جامه عمل پوشاند و آن را رو به راه کند، این کشور از عهده اجرای این وظیفه با «یورش» برنیامده و اکنون باید از عهده آن به کمک یک سلسله عملیات بطئی و تدریجی و محتاطانه و «محاصره ای» برآید.
  قدرت دولتی پرولتاری قادر است بر بازرگانی تسلط یابد و سمت معینی بدان بخشد و آن را در چارچوب معینی قرار دهد. یک مثال کوچک و بسیار کوچک: در دنباس یک رونق اقتصادی کوچک، هنوز بسیار کوچک ولی مسلماً یک رونق اقتصادی، قسمتی در پرتو ارتقاء بهره دهی کار در معادن بزرگ دولتی و قسمتی در پرتو اجاره دادن معادن کوچک دهقانی، آغاز شده است. قدرت دولتی پرولتاری بدین ترتیب به میزان اندکی (از نقطه نظر کشورهای پیشرفته بسیار ناچیز ولی با در نظر گرفتن فقر ما به میزانی نسبتاً محسوس) ذغالی اضافی به بهای تمام شده فرضاً 100 درصد دریافت می دارد ولی به برخی از مؤسسات دولتی به 120 درصد و به برخی از اشخاص خصوصی به 140 درصد بهای تمام شده می فروشد (به عنوان جمله معترضه بگویم که این پیکره ها، اولا از آن جهت که از ارقام دقیق خبر ندارم و ثانیاً از آن جهت که اگر هم از آن خبر می داشتم عجالتاً در اینجا آنها را منتشر نمی کردم ، به کلی جنبه دلخواه دارد). این شبیه به آن است که ما شروع بدان کرده ایم که بر مبادله کالا بین صنایع و زراعت، اگر چه به میزان بسیار اندک هم باشد، تسلط یابیم ، بر بازرگانی عمده فروشی تسلط یابیم و بر این وظیفه نیز مسلط شویم که به صنایع کوچک و عقب مانده موجود یا صنایع بزرگ ولی ناتوان و از هم پاشیده بچسبیم و بازرگانی را بر روی این پایه اقتصادی رونق بخشیم و کاری کنیم که دهقان عادی میانه حال (که خود از توده و نماینده توده ها و دارای روحیات خود به خودی است) این رونق اقتصادی را احساس نماید و ما از این امر برای کاری منظم تر، مصرانه تر، پردامنه تر و توفیق آمیزتر به منظور احیاء صنایع بزرگ استفاده نماییم.
  خود را دستخوش «سوسیالیسم احساساتی» یا روحیات قدیمی روسی نیمه اربابی و نیمه رعیتی و پدرشاهی نکنیم که تحقیر بی شعورانه نسبت به بازرگانی از صفات ذاتی آن است. ما می توانیم و از آنجا که ضروری است ما باید از همه و هر گونه شکل های اقتصادی برای تحکیم ارتباط دهقانان با پرولتاریا، برای رونق فوری اقتصاد ملی در کشور ویران و زجر دیده، برای اعتلای صنایع، برای تسهیل اقدامات پردامنه تر و ژرف تر آتی نظیر برق رسانی، استفاده کنیم.
  رابطه بین اصلاح و انقلاب را فقط مارکسیسم دقیقاً و صریحاً تعریف کرده است و ضمناً مارکس این رابطه را فقط از یک طرف می توانست مشاهده کند یعنی : در اوضاع و احوال قبل از نخستین پیروزی کما بیش استوار و کما بیش طولانی پرولتاریا ولو در یک کشور. در چنین اوضاع و احوالی مبنای رابطه صحیح عبارت بود از اینکه : اصلاح محصول فرعی مبارزه طبقاتی انقلابی پرولتاریا است. برای سراسر جهان سرمایه داری این رابطه بنیاد تاکتیک انقلابی پرولتاریا و الفبایی است که پیشوایان خود فروخته انترناسیونال دوم و شوالیه های نیمه پدانیست و نیمه کرشمه باز انترناسیونال دو و نیم آن را تحریف نموده و بر روی آن سایه می افکنند. پس از پیروزی پرولتاریا ولو در یک کشور در رابطه بین اصلاح و انقلاب چیز تازه ای پدید می شود. از لحاظ اصولی مطلب همان است که بود ولی از لحاظ شکل تغییری رخ می دهد که مارکس شخصاً نمی توانست پیش بینی کند ولی تنها بر اساس فلسفه و سیاست مارکسیسم می توان بدان پی برد. چرا ما توانستیم عقب نشینی برست را صحیحاً بکار بریم؟ چون ما آنقدر جلو رفته بودیم که جایی برای عقب نشینی داشتیم. ما با سرعتی سرگیجه آور در عرض چند هفته از 25 اکتبر 1917 تا صلح برست دولت شوروی را به پا داشتیم ، به شیوه ای انقلابی از جنگ امپریالیستی خارج شدیم ، انقلاب بورژوا دمکراتیک را به پایان رساندیم ، به نحوی که حتی حرکت قهقرایی عظیم هم (صلح برست) برای ما به هر جهت مواضع کافی باقی گذاشت تا از «تنفس» استفاده کنیم و پیروزمندانه علیه کلچاک، دنیکین، یودنیچ، پیلسودسکی و ورانگل به پیش رویم.
  تا قبل از پیروزی پرولتاریا اصلاح محصول فرعی مبارزه انقلابی طبقاتی است. پس از پیروزی، اصلاح (در حالی که در مقیاس جهانی همان «محصول فرعی» است) برای کشوری که در آن پیروزی به دست آمده است، علاوه بر این عبارت می شود از یک تنفس ضروری و مشروع در مواردی که قوا پس از استفاده حداکثر از آنها دیگر به عیان برای اجرای انقلابی فلان یا بهمان انتقال کافی نیستند. پیروزی چنان «ذخیره ای از قوا» به دست می دهد که حتی در صورت عقب نشینی اجباری هم چیزی باقی می ماند که انسان بتواند هم به مفهوم مادی و هم به مفهوم معنوی کلمه، خود را روی آن بند کند. به مفهوم مادی یعنی تفوق قوا به حد کافی حفظ می شود که دشمن نتواند ما را بطور قطعی درهم شکند. به مفهوم معنوی یعنی آنکه امکان داده نمی شود روحیه ضعیف گردد و بی نظمی پدید آید و ضمناً قضاوت هوشیارانه درباره اوضاع و نشاط و استحکام روحی حفظ می شود و عقب نشینی به فرض بعد مسافت آن هم باز به قاعده و اندازه انجام می گیرد و به قسمی انجام می یابد که بتوان آن را به موقع متوقف ساخت و بار دیگر به تعرض پرداخت.
  ما به سوی سرمایه داری دولتی عقب نشینی کرده ایم. ولی ما قاعده و اندازه را در این عقب نشینی محفوظ داشته ایم. ما اکنون به جانب تنظیم دولتی بازرگانی عقب نشینی می کنیم. ولی ما اندازه را نگاه خواهیم داشت. علاماتی هست که پایان این عقب نشینی را نشان می دهد و نشان می دهد که در آینده ای که چندان دور نیست امکان متوقف ساختن این عقب نشینی وجود دارد. هر قدر آگاهانه تر و یک دلانه تر و با خرافات کمتری این عقب نشینی ضروری را انجام دهیم، همان قدر سریع تر می توانیم آن را متوقف سازیم و همان قدر پیشروی پیروزمندانه ما محکم تر و سریع تر و پردامنه تر خواهد بود.
  5 نوامبر سال 1921
  در تاریخ 6 و 7 نوامبر سال 1921 در شماره 251 روزنامه « پراودا » به امضاء ن. لنین به چاپ رسید.



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر