۱۳۹۰/۳/۶

امپرياليسم، بالاترين مرحله سرمايه‌دارى- بخش پایانی



 ۸- طفيليگرى و گنديدگى سرمايه‌دارى
اکنون ما بايد روى يکى از جنبه‌هاى ديگر امپرياليسم که بسيار مهم است ولى در اکثر استدلالات مربوط به اين مبحث غالبا آن را مورد ارزيابى کافى قرار نميدهند، مکث کنيم. يکى از نواقص هيلفردينگ مارکسيست اين است که او در اين مورد نسبت به هوبسون غير مارکسيست گامى به عقب گذارده است. منظور ما در اينجا طفيليگرى ذاتى امپرياليسم است.
چنانچه ديديم عميقترين پايه اقتصادى امپرياليسم انحصار است. اين انحصار- سرمايه‌دارى است يعنى از بطن سرمايه‌دارى و در شرايط عمومى سرمايه‌دارى يعنى توليد کالايى و رقابت بوجود آمده و با اين شرايط عمومى در حال تضاد دائمى و درمان‌ناپذيرى است. ولى با اينحال اين انحصار نيز مانند هر انحصار ديگر تمايل ناگزيرى بوجود ميآورد که متوجه رکود و گنديدگى است. تثبيت قيمتهاى انحصارى ولو بطور موقت، تا درجه معيّنى موجب از بين رفتن انگيزه ترقيات تکنيکى و بالنتيجه هرگونه ترقى و هر گونه پيشرفتى ميگردد؛ بعلاوه اين عمل يک امکان اقتصادى بوجود ميآورد براى آنکه از ترقيات تکنيکى مصنوعا جلوگيرى شود. مثال: اوئوئنس نامى در آمريکا يک ماشين بطرى‌سازى اختراع نمود که در امر توليد بطرى انقلاب ميکرد. کارتل آلمانى صاحبان کارخانه‌هاى بطرى‌سازى، امتياز اختراع اوئوئنس را خريدارى مينمايند و در کشوى ميز خود جاى ميدهند و از عملى نمودن آن جلوگيرى ميکنند. البته انحصار در دوره سرمايه‌دارى هرگز نميتواند رقابت را در بازار جهانى بکلى و براى مدتى مديد از بين ببرد (ضمنا همين موضوع يکى از دلايل پوچ بودن تئورى اولترا-امپرياليسم است). البته، امکان تقليل هزينه توليد و افزايش سود از طريق اصلاحات موجب تغييراتى ميگردد. ولى تمايل رکود و گنديدگى هم که از خصوصيات انحصار است، بنوبه خود عمل خود را ادامه ميدهد و در برخى از رشته‌هاى صنعت و برخى از کشورها در فواصل معيّنى از زمان تفوق حاصل مينمايد.
انحصار تملک مستعمرات بسيار پهناور و پُر ثروت يا داراى موقعيت مناسب نيز در همان جهت عمل مينمايد.
بارى. امپرياليسم عبارت است از تجمع عظيم سرمايه پولى در معدودى از کشورها که چنانچه ديديم به ١٠٠-١٥٠ ميليارد فرانک اوراق بهادار بالغ ميگردد. اينجاست سرچشمه رشد طبقه، يا به عبارت صحيحتر، قشر تنزيل‌بگيران يعنى کسانى که از طريق "سفته‌بازى" زندگى ميکنند و بکلى از شرکت در هر گونه بنگاهى برکنارند و حرفه آنان تن‌آسايى است. صدور سرمايه که يکى از مهمترين ارکان اقتصادى امپرياليسم است، بيش از پيش اين برکنارى کامل قشر تنزيل‌بگيران را از توليد تشديد ميکند و بر تمام پيکر کشورى که با استثمار از کار چند کشور ماوراء اقيانوس و مستعمرات گذاران ميکند، مُهر و نشان طفيليگرى ميزند.
هوبسون مينويسد: "در سال ١٨٩٣ ميزان سرمايه‌گذارى بريتانيا در کشورهاى خارجى تقريبا ١٥ درصد تمام ثروت پادشاهى متحده بريتانيا را تشکيل ميداد{٩٥}. شايان ذکر است که مقارن سال ١٩١٥ اين سرمايه تقريبا ٢ بار و نيم افزايش يافت. سپس هوبسون مينويسد: "امپرياليسم متجاوز که وجود آن براى ماليات دهندگان بسيار گران تمام ميشود و اهميت آن براى کارخانه‌دار و بازرگان بسيار ناچيز است... براى سرمايه‌دارى که در جستجوى جايى براى بکار انداختن سرمايه خويش ميباشد، منبع تحصيل سودهاى هنگفت است"... (اين مفهوم در زبان انگليسى با يک کلمه بيان ميشود: "اينوستور" يعنى "سرمايه‌گذار"، تنزيل‌بگير)... "هيفن آمارشناس تمام درآمد ساليانه‌اى را که بريتانياى کبير در سال ١٨٩٩ از تمام بازرگانى خارجى و استعمارى خود يعنى از واردات و صادرات، بدست آورده است، از روى حساب ٥/٢ درصد از کل ٨٠٠ ميليون پوند استرلينگى که در گردش بوده است، ١٨ ميليون پوند استرلينگ (قريب ١٧٠ ميليون روبل) برآورد ميکند". هر قدر هم اين رقم هنگفت باشد باز براى توضيح چگونگى امپرياليسم متجاوز بريتانياى کبير کافى نيست. آنچه اين موضوع را توضيح ميدهد ٩٠ الى ١٠٠ ميليون پوند استرلينگ يعنى سود حاصله از سرمايه "گذارى" يا سود قشر تنزيل‌بگيران است.
سود تنزيل بگيران در "بازرگانى‌ترين" کشور جهان ٥ بار بيش از سودى است که از بازرگانى خارجى بدست ميآيد! چنين است ماهيت امپرياليسم و طفيلگرى امپرياليستى.
به اين جهت است که مفهوم "دولت تنزيل‌بگير" (Rentnerstaat) يا دولت رباخوار در تمام مطبوعات اقتصادى مربوط به امپرياليسم، مورد استعمال عمومى پيدا ميکند. جهان به مشتى دولت رباخوار و اکثريت عظيمى از دولتهاى وام‌دار تقسيم شده است. شولتسه گورنيتس در اين باره مينويسد: "بين سرمايه‌هايى که در خارجه بکار انداخته ميشوند، جاى اول را آن سرمايه‌هايى اشغال مينمايند که در کشورهاى از لحاظ سياسى وابسته و يا متفق بکار ميافتند: انگلستان به مصر، ژاپن، چين و آمريکاى جنوبى وام ميدهد. ناوگان وى در صورت لزوم نقش فراش دادگسترى را بازى ميکند. نيروى سياسى انگلستان وى را از خشم و عضب وامداران مصون ميدارد.(1) سارتوريئوس فون والترس‌هاوزن در کتاب خود موسوم به "سيستم اقتصاد ملى سرمايه‌گذارى در خارجه" هلند را بعنوان نمونه يک "دولت تنزيل‌بگير" در نظر ميگيرد و متذکر ميشود که انگلستان و فرانسه نيز اکنون اين جنبه را بخود ميگيرند.(2) شيلدر بر آنست که ٥ کشور صنعتى وجود دارند که "مفهوم کشور وامده (وام‌دهنده) کاملا در باره آنها صدق ميکند": انگلستان، فرانسه، آلمان، بلژيک و سوئيس. هلند را فقط به اين جهت در اين شمار داخل نميکند که "چندان صنعتى نيست.(3) ايالات متحده فقط در مورد آمريکا وامده است.
شولتسه گورنيتس مينويسد: "انگلستان ضمن رشد خود بتدريج از يک دولت صنعتى به دولتى وامده مبدل ميشود. با وجود افزايش مطلق توليدات صنعتى و صادرات کالاهاى صنعتى باز بر ميزان نسبى درآمد حاصله از تنزيل و بهره سهام و نشر اوراق بهادار و از دلالى و احتکار روز بروز افزوده ميشود. به عقيده من همانا اين واقعيت است که پايه اقتصادى اعتلاى امپرياليستى را تشکيل ميدهد. بين وامده و وامدار ارتباط محکمترى وجود دارد تا بين فروشنده و خريدار(4) آ. لانسبورگ، ناشر مجله "بانک" چاپ برلن در سال ١٩١١ در مقاله‌اى تحت عنوان "آلمان دولت تنزيل‌بگير" درباره آلمان چنين نوشته بود: "در آلمان تمايلى را که در فرانسه براى تنزيل‌بگير شدن وجود دارد، شديدا مورد استهزاء قرار ميدهند. ولى اين موضوع را فراموش ميکنند که در حدودى که اين قضيه به بورژوازى مربوط ميگردد، شرايط آلمان بيش از پيش به شرايط فرانسه شبيه ميشود"(5)
دولت تنزيل‌بگير عبارت است از دولت سرمايه‌دارى طفيلى و در حال گنديدن و اين کيفيت نميتواند در کليه شرايط اجتماعى- سياسى کشور معيّن عموما و در دو جريان اساسى جنبش کارگرى خصوصا منعکس نگردد. براى اينکه اين موضوع را هر چه واضحتر نشان دهيم رشته سخن را به هوبسون واگذار مينماييم که بعنوان گواه از هر کس "مطمئن‌تر" است، چون او را نميتوان بداشتن تعصب در "شريعت مارکسيستى" مظنون دانست و از طرف ديگر او يک فرد انگليسى است که بخوبى از اوضاع و احوال کشورى که هم از لحاظ مستعمرات و هم از لحاظ سرمايه مالى و تجربه امپرياليستى ثروتمندترين کشورهاست، آگاه است.
هوبسون ضمن اينکه تحت تأثير مستقيم جنگ انگليس و بوئر که خاطره‌اش کاملا در وى زنده بود رابطه امپرياليسم را با منافع "فينانسيست‌ها" و نيز افزايش درآمد آنان را از پيمانکارى و سفارشات جنگى گوناگون و غيره، توصيف ميکند، مينويسد: "هاديان اين سياست کاملا طفيلى‌گرانه سرمايه‌داران هستند؛ ولى همين انگيزه‌ها در قشرهاى مخصوصى از کارگران نيز تأثير مينمايد. در عده زيادى از شهرها مهمترين رشته‌هاى صنعت فلزسازى و کشتى‌سازى تا درجه نسبتا زيادى به اين واقعيت منوط است". نويسنده بر اين عقيده است که دو کيفيت مختلف موجب تضعيف نيروى امپراتورى‌هاى قديم بوده است: ١) "طفيليگرى اقتصادى" و ٢) تشکيل ارتش از افراد ملل وابسته. "کيفيت نخست از رسم و عادت طفيليگرى اقتصادى ناشى ميشود که به حکم آن دولت فرمانروا از استانها و مستعمرات و کشورهاى وابسته خود براى توانگر ساختن طبقه حاکم کشور خويش و نيز براى تطميع طبقات پايين کشور خود و آرام نگاهداشتن آنها استفاده مينمايد". ما از خود اضافه ميکنيم که براى بدست آوردن امکان اقتصادى اين تطميع اعم از اينکه به هر شکلى انجام پذيرد، سودهاى انحصارى هنگفتى لازم است.
هوبسون در خصوص کيفيت دوم چنين مينويسد:
"يکى از عجيب‌ترين علائم نابينايى امپرياليسم آن لاقيدى مخصوصى است که بريتانياى کبير، فرانسه و دول امپرياليستى در اقدام به اين عمل از خود نشان ميدهند. بريتانياى کبير در اين راه از همه جلوتر رفته است. قسمت اعظم نبردهايى که ما به کمک آن امپراتورى هندوستان را مسخّر خود ساختيم، به توسط نيروهايى که از اهالى بومى تشکيل داده بوديم انجام گرفته است؛ در هندوستان و نيز در اين اواخر در مصر ارتشهاى دائمى عظيمى تحت فرماندهى بريتانيايى‌ها قرار دارند؛ تقريبا تمام جنگهايى که ما براى تسخير آفريقا کرده‌ايم، به استثناى جنگهاى مربوط به قسمت جنوبى آن، به توسط بوميان انجام گرفته است".
ارزيابى هوبسون درباره دورنماى تقسيم چين از نظر اقتصادى چنين است: "در چنين صورتى قسمت اعظم اروپاى باخترى منظره و جنبه‌اى بخود خواهد گرفت که اکنون قسمتهايى از کشورهاى زير دارند: جنوب انگلستان و ريويرا و نقاطى از ايتاليا و سوئيس که توريست‌ها بيش از هر جا از آنها ديدن ميکنند و محل سکونت توانگران است. به عبارت ديگر منظره آن چنين خواهد بود: مشت ناچيزى از اشراف ثروتمند که از خاور دور بهره سهام و مقررى ميگيرند؛ گروه نسبتا بزرگترى از کارمندان حرفه‌اى و بازرگانان و عده کثيرترى از نوکران و خدمتکاران و کارگران بنگاههاى حمل و نقل و صنايعى که به تکميل آخرين قسمت اشياء ساخته شده مشغولند. ولى رشته‌هاى عمده صنايع از بين خواهد رفت و مقادير هنگفتى مواد غذايى و اشياء نيمه‌ساخته بعنوان خراج از آسيا و آفريقا وارد خواهد شد". "ببينيد اتحاد وسيعتر کشورهاى باخترى يعنى فدراسيون اروپايى دول معظم چه امکاناتى براى ما فراهم خواهد نمود: يک چنين فدراسيونى نه تنها مدنيت جهانى را بجلو سوق نخواهد داد، بلکه ممکن است خطر عظيم طفيليگرى باخترى را در بر داشته باشد که عبارت است از: متمايز شدن گروهى از کشورهاى صنعتى پيشرو که طبقات فوقانى آنها از آسيا و آفريقا خراج عظيمى دريافت ميکنند و بکمک آن توده‌هاى کثيرى از کارمندان و نوکران مطيع را نان ميدهند که ديگر به توليد محصولات هنگفت کشاورزى و صنعتى مشغول نبوده، بلکه تحت نظر آريستوکراسى مالى نوين بخدمات شخصى يا کارهاى فرعى صنعتى مشغولند. بگذار کسانى که آماده‌اند از اين تئورى" (بايد گفته ميشد از اين دورنما) "روى برگردانند و آن را قابل بررسى نميدانند در شرايط اقتصادى-اجتماعى آن شهرستانهاى انگلستان جنوبى فعلى که اکنون در اين وضع قرار دارند، تعمق نمايند. بگذار آنها فکر کنند اگر چين تحت نظارت اقتصادى اين گروه فينانسيست‌ها يا "سرمايه‌گذاران" و کارمندان سياسى و بازرگانى و صنعتى آنان قرار ميگرفت و اين گروه از بزرگترين منابع دست‌نخورده‌اى که جهان تا کنون بخود ديده است بهره‌کشى مينمودند و آن را در اروپا به مصرف ميرساندند، اين سيستم چه دامنه عظيمى بخود ميگرفت. بديهى است وضعيت بسيار بغرنج است، حساب بازى نيروهاى جهانى بمراتب مشکلتر از آن است که بتوان تحقق اين پيش‌بينى و يا هر پيش‌بينى ديگرى را درباره آينده تنها در يک جهت زياد محتمل دانست. ولى آن نفوذهايى که در حال حاضر امپرياليسم اروپاى باخترى را اداره مينمايند، همانا در اين جهت سير ميکنند و اگر به مقاومتى برخورد ننمايند و بسوى ديگرى متوجه نشوند، درست در جهت انجام همين پروسه عمل خواهند کرد"(6)
نويسنده کاملا محق است: اگر نيروهاى امپرياليسم به مقاومتى برخورد نميکردند، کار را درست به همين جا هم ميکشاندند. اهميت "کشورهاى متحده اروپا" در شرايط کنونى يعنى امپرياليستى، اينجا بدرستى مورد ارزيابى قرار گرفته است. فقط ميبايستى اضافه ميشد که در درون جنبش کارگرى نيز اپورتونيستها که اکنون در اکثريت کشورها موقتا پيروز شده‌اند بطور منظم و بدون انحراف درست در همين جهت "عمل مينمايند". امپرياليسم که معناى آن تقسيم جهان و استثمار نه تنها چين است؛ امپرياليسم که معناى آن تحصيل سودهاى انحصارى هنگفت از طرف مشتى از ثروتمندترين کشورهاست، براى تطميع قشرهاى فوقانى پرولتاريا امکان اقتصادى بوجود ميآورد و به اين طريق اپورتونيسم را ميپروراند، شکل معيّنى به آن ميدهد و آن را مستحکم ميکند. فقط آن نيروهايى را که بر ضد امپرياليسم عموما و بر ضد اپورتونيسم خصوصا مبارزه مينمايند و عدم مشاهده آنها از طرف هوبسون سوسيال-ليبرال امرى طبيعى است، نبايد فراموش نمود.
گرهارد هيلدبراند، اپورتونيست آلمانى که در موقع خود بمناسبت دفاع از امپرياليسم از حزب اخراج شد و امروز ميتوانست پيشواى حزب باصطلاح "سوسيال دمکرات" آلمان باشد، گفته‌هاى هوبسون را خيلى خوب تکميل ميکند، به اين طريق که تشکيل "کشورهاى متحده اروپاى باخترى" را (بدون روسيه) بمنظور عمليات "مشترک"... عليه سياهپوستان آفريقا، عليه "جنبش بزرگ اسلامى" و نيز بمنظور تهيه يک "ارتش و ناوگان دريايى نيرومند" عليه "ائتلاف ژاپن و چنين"(7) و غيره تبليغ مينمايد.
گرهارد هيلدبراند، اپورتونيست آلمانى که در موقع خود بمناسبت دفاع از امپرياليسم از حزب اخراج شد و امروز ميتوانست پيشواى حزب باصطلاح "سوسيال دمکرات" آلمان باشد، گفته‌هاى هوبسون را خيلى خوب تکميل ميکند، به اين طريق که تشکيل "کشورهاى متحده اروپاى باخترى" را (بدون روسيه) بمنظور عمليات "مشترک"... عليه سياهپوستان آفريقا، عليه "جنبش بزرگ اسلامى" و نيز بمنظور تهيه يک "ارتش و ناوگان دريايى نيرومند" عليه "ائتلاف ژاپن و چنين"(8) و غيره تبليغ مينمايد.
توصيفى که شولتسه گورنيتس از "امپرياليسم بريتانيا" مينمايد همان خصوصيات طفيليگرى را بما نشان ميدهد. درآمد ملى انگلستان از سال ١٨٦٥ تا ١٨٩٨ تقريبا دو برابر شد و حال آنکه درآمد حاصله "از خارجه" طى همان مدت ٩ بار افزايش يافت. اگر "خدمت" امپرياليسم "تربيت سياهپوستان براى کار" باشد (بدون جبر که کار از پيش نميرود...) در عوض "خطر" امپرياليسم هم اين خواهد بود که "اروپا کار جسمانى را - ابتدا کار کشاورزى و معدنى و سپس کار خشن‌تر را - بگردن بشر سياهپوست تحميل کند خود با خاطرى آسوده به تنزيل گرفتن مشغول گردد و به اين وسيله شايد هم موجبات رهايى اقتصادى و سپس سياسى نژادهاى سرخپوست و تيره‌پوست را فراهم سازد".
در انگلستان روز بروز قسمت بيشترى از زمينها را از کشاورزى منتزع نموده و به ورزش و تفريح و تفرّج اغنيا اختصاص ميدهند. در مورد اسکاتلند که اشرافيترين منطقه شکار و ورزش است - ميگويند که "اين سرزمين به برکت گذشته تاريخى خود و از دولت سر مستر کارنگى زندگى ميکند" (کارنگى يک ميلياردر آمريکايى است). در انگلستان تنها براى اسب‌دوانى و شکار روباه ساليانه ١٤ ميليون پوند استرلينگ (قريب ١٣٠ ميليون روبل) خرج ميشود. تعداد تنزيل بگيران انگلستان تقريبا به يک ميليون نفر ميرسد. تعداد نسبى افرادى که به کارهاى توليدى مشغولند دائما در تنزل است:
سال
جمعيت انگلند و ويلز)به ميليون(
تعدادکارگران دررشته‌هاى عمده صنايع)به ميليون(
نسبت به کل جمعيت)به درصد(
١٨٥١
٩/١٧
١/٤
٢٣ ٪
١٩٠١
٥/٣٢
٩/٤
١٥ ٪
محقق و نويسنده بورژواى "امپرياليسم بريتانيا در آغاز قرن بيستم" وقتى از طبقه کارگر انگليس سخن ميراند، مجبور است همواره بين "قشر فوقانى" کارگران و "قشر پايين و صرفا پرولتاريايى" فرق قائل شود. قشر فوقانى شامل گروهى از اعضاى کئوپراتيوها و اتحاديه‌هاى حرفه‌اى و انجمنهاى ورزشى و مجامع کثير مذهبى است. قانون انتخابات که در انگلستان "هنوز هم بحد کافى محدود هست براى آنکه بتواند قشر پايين صرفا پرولتاريايى را از حق انتخابات محروم کند" با سطح اين قشر وفق داده شده است!! براى اينکه وضع طبقه کارگر انگليس را رنگ و روغن بزنند معمولا فقط از قشر بالايى که اقليتى از پرولتاريا را تشکيل ميدهد، دم ميزنند. مثلا "موضوع بيکارى اکثرا مسأله‌اى است مربوط به لندن و قشر پايين پرولتاريا که سياستمداران کمتر آن را بحساب ميآورند"(9) .بايد گفته ميشد: که سياست‌بافان بورژوا و اپورتونيست‌هاى "سوسياليست" کمتر آن را بحساب ميآورند.
از جمله خصوصيات امپرياليسم که با پديده‌هاى مورد بحث مرتبط است يکى هم تقليل مهاجرت از کشورهاى امپرياليستى و افزايش مهاجرت (ورود کارگران و تغيير محل سکونت) به کشورهاى نامبرده از کشورهاى عقب‌مانده‌ترى است که سطح دستمزد در آنها پايين‌تر است. بطورى که هوبسون متذکر ميگردد مهاجرت از انگلستان از سال ١٨٨٤ رو به کاهش ميرود: عده مهاجرين در سال مزبور ٢٤٢ هزار و در سال ١٩٠٠، ١٦٩ هزار نفر بود. عده مهاجرين از آلمان در جريان دهسال ١٨٨١-١٨٩٠ به حد اعلاى خود يعنى به ١٤٥٣ هزار رسيد و طى دو سال بعدى به ٥٤٤ و ٣٤١ هزار تنزل نمود. در عوض بر تعداد کارگرانى که از اتريش، ايتاليا، روسيه و کشورهاى ديگر به آلمان ميآمدند افزوده شد. طبق سرشمارى سال ١٩٠٧ تعداد خارجيان در آلمان ١٫٣٤٢٫٢٩٤ نفر بود که از آنها ٤٤٫٨٠٠ نفر کارگر صنعتى و ٢٥٧٫٣٢٩ نفر کارگر کشاورزى بودند.(10) در فرانسه "قسمت مهمى" از کارگران صنايع معدنى را خارجيان تشکيل ميدهند؛ لهستانى‌ها، ايتاليايى‌ها و اسپانيايى‌ها(11). در ايالات متحده مهاجرين اروپاى شرقى و جنوبى کم مزد‌ترين کارها را دارند و حال آنکه تعداد کارگران آمريکايى که به سِمَت سرکارگر کارگر کار کرده و پُر مزدترين کارها را دارند از لحاظ نسبى بيش از همه است.(12) امپرياليسم داراى اين تمايل هم هست که در بين کارگران قشرهاى ممتازى را متمايز نمايد و آنها را از توده وسيع پرولتاريا مجزا سازد.
ذکر اين نکته لازم است که در انگلستان تمايل امپرياليسم مبنى بر اينکه بين کارگران شکاف ايجاد کند و اپورتونيسم را در بين آنها تقويت نمايد و جنبش کارگرى را موقتا دچار فساد سازد، مدتها قبل از پايان قرن نوزدهم و آغاز قرن بيستم متظاهر گرديده بود. زيرا دو صفت مشخصه مهم امپرياليسم يعنى مستملکات عظيم مستعمراتى و موقعيت انحصارى در بازار جهانى از نيمه قرن نوزدهم در انگلستان وجود داشت. مارکس و انگلس سالهاى متمادى اين رابطه اپورتونيسم درجنبش کارگرى را با خصوصيات امپرياليستى سرمايه‌دارى انگلستان بطور منظمى بررسى مينمودند. مثلا انگلس در ٧ اکتبر سال ١٨٥٨ به مارکس نوشت: "پرولتارياى انگلستان عملا بطور روزافزونى جنبه بورژوايى بخود ميگيرد و بنظر ميرسد اين ملت که از هر ملت ديگرى بيشتر بورژوا است ميخواهد سرانجام کار را بجايى برساند که در رديف بورژوازى يک اشرافيت بورژوايى و يک پرولتارياى بورژوايى داشته باشد. بديهى است اين امر از طرف ملتى که تمام جهان را استثمار ميکند تا حدود معيّنى طبق قاعده بنظر ميرسد". تقريبا پس از يک ربع قرن، انگلس در نامه مورخه ١١ اوت ١٨٨١ از "بدترين تريديونيون‌هاى انگليسى" صحبت ميکند "که اجازه ميدهند افرادى بر آنها رهبرى نمايند که از طرف بورژوازى خريده شده و يا دستکم جيره‌بگير وى هستند". و اما انگلس در نامه ديگر خود به کائوتسکى در تاريخ ١٢ سپتامبر ١٨٨٢ چنين مينويسد: "از من ميپرسيد کارگران انگليسى درباره سياست استعمارى چه فکر ميکنند؟ همان فکرى که درباره سياست بطور کلى ميکنند. اينجا حزب کارگرى موجود نيست، فقط راديکالهاى محافظه‌کار و ليبرال وجود دارند و کارگران با خاطرى آسوده به اتفاق آنان از انحصار مستعمراتى انگلستان و انحصار وى در بازار جهانى استفاده مينمايند"(13 (عين همين مطلب را هم انگلس در سال ١٨٩٢ در پيشگفتار چاپ دوم کتاب خود موسوم به "وضع طبقه کارگر در انگلستان" تشريح نموده است(.
در اينجا علت و معلول بطور واضح ذکر گرديده است. علت: ١) استثمار تمام جهان از طرف اين کشور؛ ٢) موقعيت انحصارى آن در بازار جهانى؛ ٣) انحصار مستعمراتى آن. معلول: ١) بورژوا شدن بخشى از پرولتارياى انگلستان؛ ٢) قسمتى از آن اجازه ميدهد افرادى بر وى رهبرى نمايند که از طرف بورژوازى خريدارى شده و يا دستکم جيره‌بگير آن هستند. امپرياليسم آغاز قرن بيستم تقسيم جهان را بين مشتى از دول به پايان رسانده و هر يک از اين دول اکنون آنچنان قسمتى از "تمام جهان" را استثمار ميکند (به منظور تحصيل مافوق سود) که اندکى از آنچه انگلستان در سال ١٨٥٨ استثمار ميکرد کمتر است؛ هر يک کارتلها از اين دول در سايه تراست‌ها، کارتلها و سرمايه مالى و داشتن مناسبات وامده با وامدار - در بازار جهانى داراى موقعيت انحصارى است و هريک از آنها تا درجه معيّنى از انحصار مستعمراتى برخوردار است (ديديم که از ٧٥ ميليون کيلومتر مربع مجموع مستعمرات جهان ٦٥ ميليون يعنى ٨٦ درصد در دست شش دولت متمرکز است؛ ٦٢ ميليون يعنى ٨١ درصد در دست سه دولت متمرکز است).
وجه تمايز موقعيت کنونى وجود آنچنان شرايط اقتصادى و سياسى است که نميتوانست بر شدت آشتى‌ناپذيرى اپورتونيسم با منافع عمومى و اساسى جنبش کارگرى نيفزايد؛ امپرياليسم از حالت جنينى خود خارج شده و به يک سيستم مسلط مبدل گرديده است؛ انحصارهاى سرمايه‌دارى در اقتصاد ملى و سياست جاى اول را اشغال مينمايند؛ تقسيم جهان به پايان رسيده است؛ و اما از طرف ديگر بجاى انحصار بدون شريک انگلستان، اکنون ميبينيم عده قليلى از دول امپرياليستى براى شرکت در اين انحصار با يکديگر به مبارزه‌اى مشغولند که صفت مشخصه تمام آغاز قرن بيستم را تشکيل ميدهد. اپورتونيسم اکنون ديگر نميتواند در جنبش کارگرى يک کشور، آنطور که در نيمه دوم قرن نوزدهم در انگلستان مشاهده ميشد، براى مدتى مديد يعنى دهها سال پى در پى پيروزى مطلق داشته باشد. اپورتونيسم در يک سلسله از کشورها به نضج خود رسيده ، از حد نضج گذشته و گنديده شده و بعنوان سوسيال شووينيسم(14) کاملا با سياست بورژوازى درآميخته است.
______________________
زيرنويسها و توضيحات فصل ٨
(1) Hobson، ص ٥٩ و ٦٠.
(2) Schulze-Gaevernitz, Br. Imp., 320.
(3) Sart. von Waltershausen; "D. Volkswirt. Syst. etc.", Berlin 1907, Buch IV.
(4) Schilder، ص ٣٩٣.
(5) Schulze-Gaevernitz, Br. Imp., 122.
(6) "Die Bank"، سال ١٩١١، ١، ص ١٠ و ١١.
(7) Hobson، ص ١٠٣، ٢٠٥، ١٤٤، ٣٣٥، ٣٨٦.
(8) Gerhard Hildebrand; "Die Erschütterung der Industrieherrschaft und des Industriesozialismus".
گرهارد هيلدبراند؛ "تزلزل سيادت صنايع و سوسياليسم صنعتى"، ١٩١٠، ص ٢٢٩ و صفحات بعدى.
(9) Schulze-Gaevernitz. Br. Imp. 301.
(10 Statistik des Deutschen Reichs, Bd. 211. (آمار دولت آلمان(.
(11 Henger; "Die Kapitalsanlage der Franzosen", St. 1913. (هنگر؛ "سرمايه‌گذارى‌هاى فرانسه").
(12) Hourvich; "Immigration and Labour", N.Y. 1913. هورويچ؛ "مهاجرت به درون کشور و کار"، نيويورک ١٩١٣.
(13) Briefwechsel von Marx und Engels, Bd., II S. 290; IV, 453. )مکاتبه مارکس و انگلس جلد دوم)K. Kautsky; "Sozialismus und Kolonialpolitik", Brl. (ک. کائوتسکى؛ "سوسياليسم و سياست استعمارى". برلن).. اين رساله در آن عهدى نوشته شده بود که کائوتسکى هنوز مارکسيست بود.
(14) سوسيال شووينيسم روسى حضرات پوترسوف‌ها، چخنگل‌ها، ماسلف‌ها و غيره نيز، خواه بصورت آشکار و خواه بصورت پنهانى خود (آقايان چخيدزه، اسکوبلف، آکسلرد، مارتف و غيره) از يکى از اَشکال روسى اپورتونيسم يعنى از انحلال‌طلبى پديد آمده است.
۹- انتقاد از امپرياليسم
انتقاد از امپرياليسم بمعناى وسيع اين کلمه از نظر ما عبارت از روشى است که طبقات گوناگون جامعه، بر حسب ايدئولوژى عمومى خود، نسبت به سياست امپرياليسم دارند. ميزان عظيم سرمايه مالى که در دست عده معدودى متمرکز شده و شبکه انبوهى از مناسبات و ارتباطات بوجود آورده و دامنه اين شبکه با چنان وسعت غير قابل تصورى گسترش يافته که نه تنها توده سرمايه‌داران و صاحبکاران متوسط و کوچک بلکه خرده‌پاترين آنها را نيز تابع سرمايه مالى نموده است، از يک طرف و مبارزه حاد با ساير گروههاى ملى و دولتى فينانسيست‌ها بر سر تقسيم جهان و سيادت بر کشورهاى ديگر، از طرف ديگر - موجب شده است که تمام طبقات دارا يکجا بسوى امپرياليسم روآور شوند. مجذوبيت "همگانى" به دورنماهاى امپرياليسم، دفاع ديوانه‌وار از آن و رنگ‌آميزى آن بتمام وسايل ممکنه - چنين است صفت مشخصه دوران حاضر. ايدئولوژى امپرياليستى در طبقه کارگر نيز نفوذ مينمايد. ديوار چين اين طبقه را از طبقات ديگر جدا نکرده است. اگر پيشوايان حزب کنونى باصطلاح "سوسيال دمکرات" آلمان بحق و بجا به "سوسيال امپرياليست" يعنى سوسياليست در گفتار و امپرياليست در کردار ملقّب شده‌اند، بايد دانست در سال ١٩٠٢ هم هوبسون وجود "امپرياليستهاى فابين" را در انگلستان که به سازمان اپورتونيستى "جمعيت فابين" تعلق داشتند خاطرنشان نموده است.
دانشمندان و پوبليسيست‌هاى بورژوازى معمولا به شکل نسبتا پوشيده‌اى از امپرياليسم دفاع ميکنند، به اين طريق که سيادت مطلق امپرياليسم و ريشه‌هاى عميق آن را پرده‌پوشى مينمايند، ميکوشند جزئيات و فرعيات را در درجه اول اهميت قرار دهند و تلاش ميکنند با طرحهاى بکلى بى اهميت "رفرم" از قبيل برقرارى نظارت پليسى بر تراستها يا بانکها و غيره توجه را از آنچه که داراى اهميت اساسى است منحرف سازند. امپرياليستهاى وقيح و بى‌پرده‌اى که جسارت دارند انديشه مربوط به اصطلاح خصوصيات اساسى امپرياليسم را انديشه‌اى نابخردانه اعلام دارند کمتر بسخن بر ميخيزند.
اينک يک مثال. امپرياليستهاى آلمانى در نشريه موسوم به "بايگانى اقتصادى جهانى" سعى دارند جريان جنبش آزاديبخش ملى را در مستعمرات و البته بخصوص در مستعمرات غير آلمانى تعقيب نمايند. آنها تک جوشها و اعتراضاتى را که در هندوستان ميشود و جنبشى را که در ناتال (جنوب آفريقا) و در هند هلند و غيره وجود دارد ذکر ميکنند. يکى از آنها در خصوص يک نشريه انگليسى حاوى گزارش مربوط به کنفرانسى از ملتها و نژادهاى تابع که از ٢٨ تا ٣٠ ژوئن سال ١٩١٠ از طرف نمايندگان مختلف مللى از آسيا و آفريقا و اروپا که تحت سيادت بيگانگان قرار دارند تشکيل شده بود، مقاله‌اى نوشته و ضمن آن نطقهاى ايراد شده در اين کنفرانس را چنين ارزيابى مينمايد: "بما ميگويند با امپرياليسم بايد مبارزه کرد؛ دولتهاى فرمانروا بايد حق ملل تابعه را به استقلال برسميت بشناسند؛ دادگاه بين‌المللى بايد بر اجراى قراردادهاى منعقده بين دول معظم و ملتهاى کوچک نظارت کند. کنفرانس مزبور از اين خواهشهاى معصومانه گامى فراتر نمينهد. ما اثرى از درک اين حقيقت نميبينيم که امپرياليسم در شکل کنونى خود با سرمايه‌دارى ارتباط ناگسستنى دارد و به اين جهت (!!) مبارزه مستقيم با امپرياليسم امرى است بى نتيجه مگر اينکه به اقداماتى عليه برخى از زياده‌روى‌هاى بويژه نفرت‌انگيز آن اکتفا شود(1) چون اصلاح رفرميستى ارکان امپرياليسم چيزى نيست جز فريب و "خواهشهاى معصومانه" و چون نمايندگان بورژوازى ملل ستمکش بسوى جلو "فراتر" از اين گامى نمينهند، به اين جهت نماينده بورژوازى ملت ستمگر گامى "فراتر" از اين بسوى عقب بر ميدارد يعنى در برابر امپرياليسم جبهه به زمين ميسايد و آن را در لفافه ادعاى "علمى بودن" مستور ميگرداند. اين هم نوعى از "منطق" است!
مسائلى حاکى از اينکه آيا تغييرات رفرميستى ارکان امپرياليسم امکان‌پذير است و آيا بايد بجلو رفت و تضادهايى را که زاييده امپرياليسم است بيش از پيش حدت داد و آنها را عميقتر ساخت يا اينکه بايد بعقب رفت، از مسائل اساسى انتقاد از امپرياليسم است. چون خصوصيات سياسى امپرياليسم عبارت است از بسط ارتجاع در تمام جهات و تشديد ستمگرى ملى ناشى از ستمگرى اليگارشى مالى و نيز بر افتادن رقابت آزاد، لذا امپرياليسم در آغاز قرن بيستم تقريبا در تمام کشورهاى امپرياليستى با اپوزيسيونى از خرده بورژواهاى دمکرات مواجه ميشود. علت قطع علاقه با مارکسيسم از طرف کائوتسکى و جريان وسيع بين‌الملل کائوتسکيسم اين است که کائوتسکى نه فقط نکوشيد و نتوانست خود را در صف مقابل اين اپوزيسيون خرده بورژوازى و رفرميستى که پايه اقتصادى آن ارتجاعى است، قرار دهد بلکه برعکس در عمل با آن درآميخت.
جنگ امپرياليستى سال ١٨٩٨ عليه اسپانيا در ايالات متحده موجب پيدايش اپوزيسيونى از "ضد امپرياليستها" گرديد. اينها آخرين موهيکيان‌هاى(2) دمکراسى بورژوازى بودند که اين جنگ را "تبهکارانه" ميناميدند، تصرف اراضى ديگران را نقض مشروطيت ميدانستند، عملى را که نسبت به آگوينالدو پيشواى بوميان فيليپين شد (به وى وعده دادند که کشورش آزاد خواهد بود، ولى بعدا سپاهيان آمريکايى را در آنجا پياده کردند و فيليپين را به تصرف خود درآورند) "فريب شووينيست‌ها" ميخواندند و سخنان لينکلن را نقل قول مينمودند حاکى از اينکه "هنگامى که سفيد پوست بر خود حکومت ميکند، اين عمل حکومت بر خويشتن است ولى هنگامى که بر خود و در عين حال بر ديگران حکومت ميکند - اين ديگر حکومت بر خويشتن نبوده بلکه استبداد است"(3) ولى مادام که اين انتقاد کنندگان از اعتراف به ناگسستنى بودن ارتباط امپرياليسم با تراستها و بنابراين با ارکان سرمايه‌دارى واهمه داشتند و مادام که از گرويدن به نيروهايى که بتوسط سرمايه‌دارى بزرگ و در نتيجه تکامل آن بوجود ميآيند هراسناک بودند - انتقاداتشان کماکان جنبه "خواهشهاى معصومانه" را داشت.
هوبسون نيز در انتقاد از امپرياليسم بطور عمده از همين نظرات پيروى مينمايد. هوبسون در رد "ناگزيرى امپرياليسم" و اعلام ضرورت "ارتقاء قدرت خريد" اهالى (در دوران سرمايه‌دارى!) - بر کائوتسکى سبقت جسته است. کسانى که در انتقاد از امپرياليسم و قدرت مطلق بانکها و اليگارشى مالى و غيره از نظريه خرده بورژوازى پيروى ميکنند عبارتند از آگاد، آ. لانسبورگ، ل. اشوه‌گه که ما در اين رساله به کرّات از آنها نقل قول نموده‌ايم و نيز ويکتور برار، از نويسندگان فرانسوى، مؤلف يک کتاب سطحى بنام "انگلستان و امپرياليسم" منتشره در سال ١٩٠٠. همه آنها بدون آنکه ذره‌اى ادعاى مارکسيست بودن داشته باشند، رقابت آزاد و دمکراسى را در نقطه مقابل امپرياليسم قرار ميدهند، طرح احداث راه آهن بغداد را که به تصادمات و جنگ منجر ميگردد تقبيح ميکنند و ضمنا همه "خواهشهاى معصومانه‌"اى درباره صلح مطرح مينمايند و غيره و غيره - حتى آ. نيمارک متخصص آمار نشر اوراق بهادار بين‌المللى نيز جزو آنهاست. نامبرده ضمن محاسبه صدها ميليارد فرانک پشتوانه‌هاى "بين‌المللى" در سال ١٩١٢ بانگ برآورد که: "آيا ميتوان تصور کرد صلح بر هم خواهد خورد؟... و با وجود چنين احتمالات هنگفتى به ريسک بر پا کردن جنگ تن در خواهند داد"(4)
يک چنين ساده‌لوحى از طرف اقتصاددانان بورژوا موجب شگفتى نيست؛ بعلاوه اين موضوع بسود آنها نيز هست که خود را تا اين درجه به ساده‌لوحى زده و در شرايط امپرياليسم "بطور جدى" از صلح دم بزنند. ولى براى کائوتسکى که در سالهاى ١٩١٤-١٩١٥-١٩١٦ به پيروى از همين نظريه بورژوا رفرميستى پرداخته ادعا ميکند در مورد صلح "همه توافق نظر دارند" (امپرياليستها، باصطلاح سوسياليستها و سوسيال پاسيفيستها) - ديگر چه چيزى از مارکسيسم باقى ميماند؟ بجاى تجزيه و تحليل و آشکار ساختن تمام عمق تضادهاى امپرياليسم ما فقط يک چيز ميبينيم و آن "تمايل معصومانه" رفرميستى به سهل انگاشتن اين تضادها و نفى آنهاست.
اينک نمونه کوچکى از انتقاد کائوتسکى از امپرياليسم. او آمار‌هاى صادرات و واردات سالهاى ١٨٧٢ و ١٩١٢ انگلستان را در مورد مصر با يکديگر مقايسه ميکند؛ معلوم ميشود رشد اين صادرات و واردات از رشد صادرات و واردات عمومى انگلستان کمتر بوده است. کائوتسکى از اينجا چنين نتيجه‌گيرى ميکند: "هيچ دليلى بر اين فرض در دست نداريم که اگر مصر تحت اشغال نظامى قرار نميگرفت بازرگانى با اين کشور با وجود فشار عوامل اقتصادى کمتر رشد ميکرد". "تمايل سرمايه به بسط و توسعه" بهتر از هر چيز بوسيله دمکراسى مسالمت‌آميز ممکن است عملى گردد نه بوسيله شيوه‌هاى قهرى امپرياليستى"(5)
اين استدلال کائوتسکى که آقاى اسپکتاتور هوادار دوآتشه وى در روسيه (و استتار کننده سوسيال شووينيست‌ها در روسيه) آن را به صدها آهنگ زير و بم تکرار ميکند، اساس انتقاد کائوتسکيستى را از امپرياليسم تشکيل ميدهد و از اينرو بايد به تفصيل بيشترى روى آن مکث نمود. نخست قسمتى از گفته‌هاى هيلفردينگ را نقل مينماييم که کائوتسکى بارها و منجمله در آوريل سال ١٩١٥ اعلام نموده که نتيجه‌گيرى‌هاى وى را "تمام تئوريسين‌هاى سوسياليست به اتفاق آراء قبول دارند".
هيلفردينگ مينويسد: "کار پرولتاريا اين نيست که در مقابل سياست سرمايه‌دارى مترقى‌تر سياست عقب‌مانده‌اى را قرار دهد که مربوط به عصر بازرگانى آزاد و مناسبات خصومت‌آميز نسبت به دولت است. پاسخى که پرولتاريا در مقابل سياست اقتصادى سرمايه مالى و امپرياليسم ميتواند بدهد آزادى بازرگانى نبوده، بلکه فقط سوسياليسم است. هدفى که سياست پرولتاريايى در حال حاضر ميتواند تعقيب کند ايده‌آلى نظير برقرارى مجدد رقابت آزاد - که اکنون ديگر به يک ايده‌آل ارتجاعى مبدل شده - نبوده، بلکه فقط و فقط نابودى کامل رقابت از طريق برچيدن بساط سرمايه‌دارى است"(6)
کائوتسکى با دفاع از "ايده‌آلى" که براى دوران سرمايه مالى، يک "ايده‌آل" ارتجاعى است و با دفاع از "دمکراسى مسالمت‌آميز" و "فشار عوامل اقتصادى" پيوند خود را با مارکسيسم قطع نمود؛ - زيرا اين ايده‌آل از نظر عينى تاريخ را بعقب ميکشاند يعنى از سرمايه‌دارى انحصارى بسوى سرمايه‌دارى غير انحصارى متوجه ميگردد و از اينرو چيزى نيست جز يک فريب رفرميستى.
بازرگانى با مصر (يا با مستعمره ديگر و يا با کشور نيمه مستعمره) اگر اين کشور تحت اشغال نظامى قرار نميگرفت يعنى اگر امپرياليسم و سرمايه مالى وجود نميداشت با شدت بيشترى "رشد ميکرد". و اما معناى اين عبارت چيست؟ آيا اين است که اگر رقابت آزاد بوسيله انحصارها بطور کلى و بوسيله "ارتباط‌ها" يا فشار (يعنى همان انحصار) سرمايه مالى و بوسيله تملک انحصارى برخى از کشورها بر مستعمرات محدود نميگشت، آنگاه تکامل سرمايه‌دارى سريعتر انجام ميپذيرفت؟
استدلالات کائوتسکى معناى ديگرى نميتواند داشته باشد و اين "معنا هم بيمعنا است. فرض کنيم که آرى يعنى رقابت آزاد در صورت نبودن هيچگونه انحصارى، سرمايه‌دارى و بازرگانى را با سرعت بيشترى تکامل ميداد. ولى هر قدر تکامل بازرگانى و سرمايه‌دارى سريعتر انجام پذيرد، به همان نسبت تمرکز توليد و سرمايه نيز که بوجود آورنده انحصار است شديدتر ميشود و اما انحصارها هم‌اکنون بوجود آمده‌اند - و همانا از درون رقابت آزاد هم بوجود آمده‌اند! حتى اگر انحصارها اکنون سير تکامل را بطئى هم کرده باشند باز اين موضوع نميتواند دليلى به نفع آزادى رقابت باشد، که پس از بوجود آوردن انحصارها ديگر بقايش امکانپذير نيست.
هر قدر هم استدلالهاى کائوتسکى را زير و رو کنيد باز جز ارتجاع و رفرميسم بورژوايى چيزى از آن در نمييابيد.
اگر هم بخواهيم اين استدلالها را اصلاح نماييم و نظير اسپکتاتور بگوييم: بازرگانى مستعمرات انگلستان با انگلستان اکنون بطئى‌تر از بازرگانى آنان با ساير کشورها توسعه مييابد - باز کائوتسکى را نجات نخواهيم داد. زيرا انگلستان را نيز همان انحصار و همان امپرياليسم ميکوبد، منتها انحصار و امپرياليسم کشور ديگر (آمريکا، آلمان). ميدانيم که کارتلها موجب پيدايش تعرفه‌هاى گمرکى حمايتى نوع جديد و نوظهورى شده‌اند: درست آن محصولاتى مورد حمايت قرار ميگيرند (اين موضوع را انگلس در جلد سوم "کاپيتال" متذکر شده است) که بدرد صادرات ميخورند. و نيز ميدانيم يکى از خصوصيات کارتلها و سرمايه مالى استفاده از سيستم "صدور کالا با قيمتهاى نازلتر از مايه" يا بقول انگليسها سيستم "بيرون ريختن کالا" است؛ کارتل محصول خود را در داخل کشور به قيمت انحصارى گزاف بفروش ميرساند، ولى در خارجه قيمت را ٣ بار تنزل ميدهد تا به اين طريق رقيب خود را زمين بزند و توليد خود را به حداکثر توسعه بخشد و قس‌عليهذا. اگر ميبينيم آلمان بازرگانى خود را با مستعمرات انگلستان سريعتر از خود انگلستان توسعه ميدهد - اين فقط ثابت ميکند که امپرياليسم آلمان تازه‌نفس‌تر، زورمندتر، متشکل‌تر و در مرحله‌اى بالاتر از امپرياليسم انگلستان است - ولى اين موضوع به هيچ وجه "تفوق" بازرگانى آزاد را به ثبوت نميرساند، زيرا اينجا سخن بر سر مبارزه بازرگانى آزاد عليه اصول حمايت گمرکى و وابستگى مستعمراتى نبوده، بلکه بر سر مبارزه يک امپرياليسم عليه امپرياليسم ديگر، يک انحصار عليه انحصار ديگر و يک سرمايه مالى عليه سرمايه مالى ديگر است. تفوق امپرياليسم آلمان بر امپرياليسم انگلستان از ديوار مرزهاى مستعمراتى يا از تعرفه‌هاى گمرکى حمايتى نيرومندتر است: از اين موضوع به نفع بازرگانى آزاد و "دمکراسى مسالمت‌آميز" اقامه "دليل" نمودن معنايش فرومايگى و فراموشى خصوصيات و صفات اساسى امپرياليسم و جا زدن رفرميسم خرده بورژوازى بعوض مارکسيسم است.
شايان توجه است که حتى آ. لانسبورگ، اقتصاددان بورژوا، با آنکه همانند کائوتسکى بشيوه‌اى خرده بورژوايى از امپرياليسم انتقاد مينمايد، معهذا مدارک مربوط به آمار بازرگانى را بطرزى علمى‌تر مورد بررسى قرار ميدهد. او تنها يک کشور تصادفى و فقط مستعمرات را با کشورهاى ديگر مقايسه ننموده، بلکه صادرات يک کشور امپرياليستى را ١) به کشورهايى که از لحاظ مالى به آن وابسته هستند و از آن وام ميگيرند و ٢) به کشورهايى که از لحاظ مالى به آن وابسته نيستند - مورد مقايسه قرار ميدهد و چنين نتيجه ميگيرد:

١٨٨٩
١٩٠٨
افزايش ٪
به کشورهايى که از لحاظ مالى
به آلمان وابسته هستند
رومانى
٢/٤٨
٨/٧٠
٤٧٪+
پرتقال
٠/١٩
٨/٣٢
٧٣٪+
آرژانتين
٧/٦٠
٠/١٤٧
١٤٣٪+
برزيل
٧/٤٨
٥/٨٤
٧٣٪+
شيلى
٣/٢٨
٢/٥٢
٨٥٪+
ترکيه
٩/٢٩
٠/٦٤
١١٤٪+
جمع
٨/٢٣٤
٥/٤٥٦
٩٢٪+
به کشورهايى که از لحاظ مالى
به آلمان وابسته نيستند
بريتانياى کبير
٨/٦٥١
٤/٩٩٧
٥٣٪+
فرانسه
٢/٢١٠
٩/٤٣٧
١٠٨٪+
بلژيک
٢/١٣٧
٨/٣٢٢
١٣٥٪+
سوئيس
٤/١٧٧
١/٤٠١
١٢٧٪+
استراليا
٢/٢١
٥/٦٤
٢٠٥٪+
هند هلند
٨/٨
٧/٤٠
٣٦٣٪
صادرات آلمان (به میلیون ) + 87%- 4/2264- 6/1206- جمع    
لانسبورگ از اين آمارها نتيجه‌گيرى نکرده است و به اين جهت بطرز عجيبى به اين نکته پى نبرده است که اگر اين اعداد و ارقام دليلى براى اثبات موضوعى هم باشد، آن دليل فقط بر ضد او گواهى ميدهد، زيرا سير رشد صادرات به کشورهايى که از لحاظ مالى وابسته هستند ولو بمقدار کمى هم باشد باز به هر حال سريعتر از صادرات به کشورهايى بوده است که از لحاظ مالى وابسته نيستند (ما روى کلمه "اگر" تکيه کرديم زيرا آمارى که لانسبورگ تهيه کرده است، به هيچ وجه کامل نيست).
لانسبورگ ضمن بررسى ارتباط صادرات با وامها چنين مينويسد: "در سال ١٨٩٠-١٨٩١ با ميانجيگرى بانکهاى آلمان قرارداد وامى با رومانى منعقد شد. اين بانکها در سالهاى پيشين هم قرضه‌هايى بحساب اين وام داده بودند. اين وام بطور عمده براى خريد مصالح و لوازم راه آهن که از آلمان دريافت ميگرديد بمصرف ميرسيد. صادرات آلمان به رومانى در سال ١٨٩١ بالغ بر ٥٥ ميليون مارک بود. در سال بعد اين رقم تا ٤/٣٩ ميليون تنزل يافت و سپس با فواصلى چند باز هم پايين آمد و در سال ١٩٠٠ به ٤/٢٥ ميليون رسيد. فقط در همين سالهاى اخير در نتيجه دو وام تازه مجددا به سطح سال ١٨٩١ ارتقاء يافت.
صادرات آلمان در پرتقال در نتيجه وامهاى سال ١٨٨٨-١٨٨٩ به ١/٢١ ميليون (١٨٩٠) رسيد؛ سپس در دو سال بعد به ترتيب تا ٢/١٦ و ٤/٧ ميليون تنزل يافت و فقط در سال ١٩٠٣ به سطح سابق خود رسيد.
آمار مربوط به بازرگانى آلمان و آرژانتين از اين هم مشخصتر است. در نتيجه وامهاى سالها ١٨٨٨ و ١٨٩٠ صادرات آلمان به آرژانتين در سال ١٨٨٩ به ٧/٦٠ ميليون رسيد. پس از دو سال اين صادرات رويهمرفته به ٦/١٨ ميليون يعنى کمتر از يک سوم مقدار سابق رسيد. فقط در سال ١٩٠١ بود که به سطح سال ١٨٨٩ رسيد و از آن تجاوز نمود و اين امر نتيجه وامهاى جديد دولتى و شهرى و تأديه وجه براى ساختمان کارخانه‌هاى برق و معاملات اعتبارى ديگر بود.
صادرات به شيلى در نتيجه وام سال ١٨٨٩ تا ٢/٤٥ ميليون (١٨٩٢) ارتقاء يافت و يک سال بعد تا ٥/٢٢ ميليون تنزل نمود. پس از وام جديدى که قرارداد آن با ميانجيگرى بانکهاى آلمان در سال ١٩٠٦ منعقد شده بود، ميزان صادرات به ٧/٨٤ ميليون (١٩٠٧) ترقى نمود و در سال ١٩٠٨ باز تنزل کرد و به ٤/٥٢ ميليون رسيد"(7)
لانسبورگ از اين واقعيات يک نتيجه اخلاقى خرده بورژوايى مضحکى ميگيرد و آن اينکه تا چه اندازه صادراتى که به وام وابسته است نا استوار و نا موزون است، چقدر بد است بجاى توسعه "طبيعى" و "هماهنگ" صنايع ميهنى سرمايه‌ها به خارج کشور صادر شود و چقدر بخششهاى چندين ميليونى کروپ که در مورد وامهاى خارجى انجام ميگيرد براى وى "گران" تمام ميشود و غيره. ولى واقعيات با وضوح تمام گواهى ميدهند که: افزايش صادرات درست با کلاهبردارى‌هاى شيادانه سرمايه مالى ارتباط دارد و اين سرمايه به هيچ وجه در بند اخلاقيات بورژوازى نبوده تمام همّش مصروف آن است که از هر گاو دو پوست بکند: اولا سود حاصله از وام، ثانيا سود ديگرى از همان وام وقتى که اين وام به مصرف خريد مصنوعات کروپ يا مصالح راه آهن سنديکاى فولاد و غيره ميرسد.
باز تکرار ميکنيم که ما به هيچ وجه آمارى را که لانسبورگ تهيه کرده است کامل نميدانيم ولى ذکر آن لازم بود، زيرا اين آمار از آمارى که کائوتسکى و اسپکتاتور تهيه کرده‌اند علمى‌تر است و لانسبورگ در مورد اين مسأله برداشت صحيحى مينمايد. براى اينکه بتوان در باره اهميت سرمايه مالى در امر صادرات و غيره قضاوت نمود، بايد توانست ارتباطى را که صادرات مخصوصا و منحصرا با کلاهبردارى‌هاى فينانسيست‌ها و با بازار فروش فرآورده‌هاى کارتلها و غيره دارد مشخص نمود. ولى مقايسه ساده مستعمرات بطور کلى - با کشورهاى غير مستعمره، مقايسه يک امپرياليسم با امپرياليسم ديگر، مقايسه يک کشور نيمه مستعمره يا مستعمره (مصر) با ساير کشورها به معناى آن است که درست در مورد ماهيت قضيه سکوت اختيار شود و اين نکته پرده‌پوشى گردد.
علت اينکه انتقاد تئوريک کائوتسکى از امپرياليسم هيچگونه وجه مشترکى با مارکسيسم ندارد و فقط بدرد موعظه در باره صلح و وحدت با اپورتونيست‌ها و سوسيال شووينيست‌ها ميخورد - همان اين است که اين انتقاد درست در مورد عميقترين و ريشه‌اى‌ترين تضادهاى امپرياليسم سکوت اختيار نموده و آنها را پرده‌پوشى مينمايد: تضاد بين انحصارها و رقابت آزاد که بموازات آن وجود دارد، تضاد بين "معاملات" عظيم (و سودهاى عظيم) سرمايه مالى و بازرگانى "شرافتمندانه" در بازار آزاد، تضاد بين کارتلها و تراستها از يک طرف و صنايع کارتليزه نشده از طرف ديگر و قس‌عليهذا.
تئورى کذايى "اولترا-امپرياليسم" نيز که ساخته کائوتسکى است داراى همين جنبه ارتجاعى است. استدلال سال ١٩١٥ او را در اين باره با استدلال سال ١٩٠٢ هوبسون مقايسه کنيد:
کائوتسکى: "... آيا سياست امپرياليستى کنونى ممکن نيست بوسيله سياستى جديد يعنى سياست اولترا-امپرياليستى که استثمار مشترک جهان را از طريق يک سرمايه مالى که در مقياس بين‌المللى متحد شده جايگزين مبارزه بين سرمايه‌هاى مالى ملى مينمايد - از صحنه بدر شود؟ فرا رسيدن يک چنين فاز نوينى در سرمايه‌دارى به هر حال امکانپذير است. براى حل اين مسأله که آيا اين فاز عملى است يا خير، هنوز مقدمات کافى در دست نيست"(8)
هوبسون: "مسيحيت که در عده قليلى از امپراتورى‌هاى فدراتيو بزرگ که هر کدام يک سلسله مستعمرات غير متمدن و کشورهاى وابسته را در اختيار خود دارند - استوار گرديده، بنظر بسيارى قانونى‌ترين تکامل تمايلات کنونى و آنهم آنچنان تکاملى است که ميتواند بيش از هر چيز در مورد نيل به صلحى دائمى که بر پايه استوار انتر-امپرياليسم مبتنى باشد مايه اميدوارى باشد".
کائوتسکى آن چيزى را اولترا-امپرياليسم يا مافوق امپرياليسم ناميده است که هوبسون ١٣ سال قبل از وى انتر-امپرياليسم يا بين‌الامپرياليسم ناميده بود. پيشرفتى که کائوتسکى در رشته انديشه "علمى" نموده بجز اختراع کلام حکيمانه نوينى که در آن بجاى يک پيشوند لاتينى پيشوند ديگرى ميگذارد فقط شامل اين است که آنچه را هوبسون در ماهيت امر بعنوان سالوسى کشيش‌هاى انگليسى توصيف ميکند، او بعوض مارکسيسم جا ميزند. پس از جنگ انگليس و بوئر امرى کاملا طبيعى بود که اين زمره عالى‌شأن مساعى عمده خود را صَرف تسکين خرده بورژواها و آن کارگران انگليسى نمايد که عده کثيرى از آنها در نبردهاى جنوب آفريقا به هلاکت رسيده بودند و براى تأمين سودهاى هنگفت‌تر فينانسيست‌هاى انگليسى مبالغى به عنوان افزايش ماليات ميپرداختند. واقعا هم چنين تسکينى بهتر از اين است که گفته شود امپرياليسم چندان هم چيز بدى نيست و با انتر - (يا اولترا-) امپرياليسم که قادر به تأمين صلح دائمى است قرابت دارد؟ حسن نيت کشيشهاى انگليسى و يا کائوتسکى چرب‌زبان هر چه باشد، باز مفهوم اجتماعى عينى يعنى واقعى "تئورى" وى يک چيز و فقط يک چيز است: ارتجاعى‌ترين تسکين توده‌ها از طريق اميدوار ساختن آنها به امکان صلح دائمى در شرايط سرمايه‌دارى و انحراف توجه آنان از تضادهاى حاد و مسائل حاد دوران کنونى و معطوف داشتن توجهشان به دورنماهاى کاذب يک نوع "اولترا-امپرياليسم- آينده باصطلاح جديد. در تئورى "مارکسيستى" کائوتسکى هيچ چيزى جز فريب توده‌ها يافت نميشود.
در حقيقت هم کافى است واقعيات مسلّمى که مورد قبول همگان است بطور واضحى با يکديگر مقايسه شود تا به اين موضوع يقين حاصل گردد که: دورنماهايى که کائوتسکى ميکوشد به کارگران آلمان (و به کارگران تمام کشورها) تلقين کند چقدر کاذبانه است. هندوستان و هندوچين و چين را در نظر گيريم. ميدانيم که اين سه کشور مستعمره و نيمه مستعمره که جمعيت آنها به ٦٠٠ تا ٧٠٠ ميليون بالغ ميگردد در معرض استثمار سرمايه مالى چند دولت امپرياليستى يعنى انگلستان، فرانسه، ژاپن، ايالات متحده و غيره قرار دارند. فرض کنيم اين کشورهاى امپرياليستى براى دفاع يا توسعه متصرفات و منافع و "منطقه نفوذ" خود در کشورهاى نامبرده آسيا، بر ضد يکديگر عقد اتحاد ببندند. اين اتحادها - اتحادهاى "انتر-امپرياليستى" يا "اولترا-امپرياليستى" خواهند بود. فرض کنيم که تمام دول امپرياليستى براى تقسيم "مسالمت‌آميز" کشورهاى آسيايى نامبرده با يکديگر عقد اتحاد ببندند - اين عبارت خواهد بود از "سرمايه مالى که در مقياس بين‌المللى متحد شده است". نمونه‌هاى واقعى يک چنين اتحادى در تاريخ قرن بيستم مثلا در مناسبات دول با چين وجود دارد. حال اين سؤال پيش ميآيد: آيا در شرايط وجود سرمايه‌دارى (کائوتسکى عينا همين شرايط را در نظر دارد) اين فرض "قابل تصور" است که يک چنين اتحادهايى کوتاه‌مدت نباشند؟ و يک چنين اتحادهايى اصطکاک‌ها و تصادمها و مبارزه را تمام اَشکال گوناگون ممکنه آن منتفى سازند؟
کافى است اين سؤال بطور واضح مطرح گردد تا بلافاصله معلوم شود که به آن تنها يک پاسخ ميتوان داد و آن هم پاسخ منفى است. زيرا در شرايط سرمايه‌دارى براى تقسيم مناطق نفوذ و منافع و مستعمرات و غيره مبناى ديگرى جز حساب نيروى شرکت کنندگان در اين تقسيم يعنى نيروى اقتصادى و مالى و نظامى و غيره قابل تصور نيست. و اما نيروى شرکت کنندگان در اين تقسيم بطور مختلفى تغيير مينمايد، زيرا در شرايط سرمايه‌دارى تکامل موزون بنگاههاى مختلف، تراستها، رشته‌هاى صنايع و کشورهاى گوناگون امکانپذير نيست. نيم قرن پيش نيروهاى سرمايه‌دارى آلمان در مقايسه با نيروى انگلستان آنموقع بسيار ناچيز و بيمقدار بود؛ همين وضع را هم ژاپن در مقايسه با روسيه داشت. با اين وصف آيا اين فرض "قابل تصور" است که با گذشت چند ده سال ديگر تناسب قواى دول امپرياليستى بدون تغيير بماند؟ مطلقا غير قابل تصور است.
به اين جهت اتحادهاى "انتر-امپرياليستى" يا "اولترا-امپرياليستى" در شرايط سرمايه‌دارى (ولى نه در تخيلات مبتذل خرده بورژوايى کشيشهاى انگليسى يا کائوتسکى "مارکسيست" آلمانى) اعم از اينکه به هر شکلى منعقد شده باشند، خواه به شکل يک ائتلاف امپرياليستى بر ضد ائتلاف امپرياليستى ديگر و خواه به شکل اتحاد همگانى تمام دول امپرياليستى با يکديگر - ناگزير چيزى جز "تنفس‌هاى" بين جنگ نخواهند بود. اتحادهاى زمان صلح مقدمات جنگ را فراهم ميآورند. و خود نيز زاييده جنگ هستند، و چون يکى معلول ديگرى است لذا بر زمينه واحد ارتباطها و مناسبات متقابل امپرياليستى اقتصاد جهانى و سياست جهانى موجب پيدايش تغييراتى در شکلهاى مبارزه مسالمت‌آميز و غير مسالمت‌آميز ميگردند. و اما کائوتسکى اَعقَل عُقلاء براى آسودگى خاطر کارگران و آشتى دادن آنان با سوسيال شووينيست‌هايى که به جانب بورژوازى گرويده‌اند حلقه‌اى از زنجير واحد را از حلقه ديگر آن جدا ميکند به اين معنى که اتحاد صلح‌آميز امروزى (و اتحاد اولترا-امپرياليستى و حتى اولترا-اولترا-امپرياليستى) تمام دول را که هدف آن "آرامش" چين است (سرکوبى قيام بوکسورها(*) را بياد بياوريد) از تصادم غير مسالمت‌آميز فردا جدا ميکند، تصادمى که پس‌فردا مجددا موجبات يک اتحاد "مسالمت‌آميز" همگانى را براى تقسيم مثلا ترکيه و غيره و غيره فراهم ميسازد. کائوتسکى بجاى نشان دادن ارتباط زنده دوره‌هاى صلح امپرياليستى با دوره‌هاى جنگهاى امپرياليستى تجريد بى روحى را به کارگران تقديم ميدارد تا به اين وسيله آنها را با پيشوايان بيروح خود آشتى دهد.
هيل آمريکايى، در پيشگفتار کتاب خود تحت عنوان "تاريخ ديپلماسى در تکامل بين‌المللى اروپا"، تاريخ نوين ديپلماسى را به دوره‌هاى زير تقسيم ميکند: ١) عصر انقلاب؛ ٢) جنبش مشروطيت؛ ٣) عصر "امپرياليسم بازرگانى"(9) کنونى. نويسنده ديگرى تاريخ "سياست جهانى" بريتانياى کبير را از سال ١٨٧٩ به چهار دوره تقسيم ميکند: ١) نخستين دوره آسيا (مبارزه عليه پيشرفت روسيه در آسياى ميانه در سمت هند)؛ ٢) دوره آفريقا (در حدود سالهاى ١٨٨٥-١٩٠٢) - مبارزه با فرانسه بر سر تقسيم آفريقا (حادثه "فاشودا" در سال ١٨٩٨ که در آن، جنگ با فرانسه به مويى بسته بود)؛ ٣) دومين دوره آسيا (قرارداد با ژاپن بر ضد روسيه) و ٤) دوره "اروپا" - بطور عمده عليه آلمان(10) ريسر "رجل" بانکى حتى در سال ١٩٠٥ ضمن اشاره به اين نکته که چگونه سرمايه مالى فرانسه که در ايتاليا جريان داشت موجبات اتحاد سياسى اين دو کشور را فراهم ميساخت و چگونه مبارزه بين آلمان و انگلستان بر سر ايران و مبارزه تمام سرمايه‌هاى اروپايى بر سر وامهاى چين و غيره بسط مييافت - مينويسد: "زد و خوردهاى سياسى دسته‌هاى جلودار بر زمينه مالى روى ميدهد". اين است واقعيت زنده اتحاديه‌هاى مسالمت‌آميز "اولترا-امپرياليستى" و ارتباط ناگسستنى آنها با تصادمات ساده امپرياليستى.
پرده‌پوشى ژرفترين تضادهاى امپرياليسم از طرف کائوتسکى که ناگزير به آرايش و زينت امپرياليسم مبدل ميگردد در انتقادى هم که اين نويسنده از خصوصيات سياسى امپرياليسم مينمايد اثر خود را باقى ميگذارد. امپرياليسم عبارت است از عصر سرمايه مالى و انحصارهايى که در همه جا با کوششهايى توأم است که هدف آن آزادى نبوده، بلکه احراز سيادت ميباشد. نتيجه اين تمايلات در اينجا هم عبارت است از بسط ارتجاع در همه جهات عليرغم وجود هر گونه نظام سياسى و نيز منتهاى حدت تضادها. ستمگرى ملى و کوشش براى الحاق اراضى ديگران يعنى کوشش براى نقض استقلال ملى ديگران (زيرا الحاق اراضى ديگران چيزى نيست جز نقض حق ملل در تعيين سرنوشت خويش) نيز شدت خاصى مييابد. هيلفردينگ بطرز صحيحى ارتباط بين امپرياليسم و تشديد ستمگرى ملى را خاطرنشان ساخته مينويسد: "و اما در مورد کشورهاى تازه کشف شده بايد گفت که سرمايه وارد شده در آنجا بر شدت تضادها ميافزايد و موجب مقاومت روز افزون توده‌هايى ميگردد که افکار ملى آنان بر ضد واردين بيگانه برانگيخته شده است؛ اين مقاومت بسهولت ممکن است به اقدامات خطرناکى عليه سرمايه خارجى مبدل شود. مناسبات اجتماعى کهن از ريشه منقلب گرديده، انزواى ارضى هزاران ساله "ملتهاى برون از جريان تاريخ" از بين ميرود و اين ملتها به گرداب سرمايه‌دارى کشانده ميشوند. خود سرمايه‌دارى رفته رفته وسايل و شيوه‌هاى رهايى را در اختيار مسخّر شدگان ميگذارد، آنها هدفى را مطرح مينمايند که زمانى در نظر ملل اروپايى عاليترين هدفها بود و آن عبارت است از تشکيل دولت ملى واحد بمثابه حربه آزادى اقتصادى و فرهنگى. اين جنبش استقلال‌طلبانه سرمايه اروپايى را در پُر ارزش‌ترين مناطق استثمار که درخشانترين دورنماها را نويد ميدهد، تهديد مينمايد و سرمايه اروپايى ديگر نميتواند سيادت خود را حفظ کند مگر از طريق افزايش دائمى نيروهاى نظامى خويش"(11)
به اين موضوع اين نکته را هم بايد اضافه کرد که امپرياليسم نه تنها در کشورهاى تازه کشف شده بلکه در کشورهاى قديمى هم کار را به الحاق اراضى ديگران و تشديد ستمگرى ملى و بالنتيجه به تشديد مقاومت ميکشاند. کائوتسکى ضمن اعتراض به اقدام امپرياليسم مبنى بر تشديد ارتجاع سياسى، مسأله مربوط به عدم امکان وحدت با اپوتونيست‌ها در دوران امپرياليسم را که جنبه بس مبرمى بخود گرفته است مسکوت ميگذارد. اعتراض او به الحاق‌طلبى طورى است که براى اپورتونيست‌ها نهايت درجه بى زيان بوده و سهلتر از هر چيز برايشان قابل قبول است. او مستقيما مستعمعين آلمانى را مخاطب قرار ميدهد ولى با اين وصف درست همان چيزى را که از همه مهمتر و از مسائل روز است، مثلا اين موضوع را که آلزاس-لورن سرزمينى است که آلمان بخود ملحق ساخته، پرده‌پوشى ميکند. براى ارزيابى اين "انحراف فکرى" کائوتسکى مثالى ميآوريم. فرض کنيم يک ژاپنى الحاق فيليپين از طرف آمريکايى‌ها را مورد تقبيح قرار ميدهد. حال اين سؤال پيش ميآيد که آيا خيليها ممکن است به اين موضوع باور نمايند که علت اين تقبيح، خصومت نسبت به هر نوع الحاق‌طلبى است نه اينکه تمايل شخصى خود او به الحاق فيليپين! و آيا نبايد تصديق کرد که فقط هنگامى ميتوان "مبارزه" آن ژاپنى را عليه الحاق‌طلبى صادقانه و از نظر سياسى شرافتمندانه دانست که همان کس عليه الحاق کره به ژاپن هم قيام کند و آزادى جدايى کره از ژاپن را هم طلب نمايد؟
هم تجزيه و تحليل تئوريک کائوتسکى درباره امپرياليسم و هم انتقاد اقتصادى و سياسى او از امپرياليسم هر دو سراپا آغشته به روحى است که بکلى با مارکسيسم منافات دارد، زيرا در آنها کوشش ميشود ريشه‌اى‌ترين تضادها پرده‌پوشى و ماستمالى گردد و به هر قيمتى شده از وحدت با اپورتونيسم در جنبش کارگرى اروپا يعنى همان وحدتى که شيرازه آن در حال از هم پاشيدن است دفاع شود.
________________________
زيرنويسها و توضيحات فصل ٩
(1) Welt wirtschaftliches Archiv, Bd. II. بايگانى اقتصاد جهانى، جلد دوم) ص ١٩٣.
(2) موهيکان‌ها - گروهى از قبايل سرخپوستان آمريکاى شمالى هستند که در حال زوال و از بين رفتنند. آخرين موهيکان‌ها - نام رمان يکى از نويسندگان آمريکايى بنام فنيمور کوپر است. بطور کلى آخرين نمايندگان جريانهاى اجتماعى در حال زوال را "آخرين موهيکان‌ها" مينامند. هـ.ت.
(3) J. Patouillet; "L'impérialisme américain", Dijon.
 (ژ. پاتوييه؛ "امپرياليسم آمريکا")، ديژون ١٩٠٤، ص ٢٧٢.
(4) Bulletin de l'Institut International de Statistique, T. XIX, livr. II, p.225.
 (بولتن پژوهشگاه آمار بين‌المللى، جلد ١٩، کتاب ٢، ص ٢٢٥)
(5) Kautsky; "Nationalstaat, imperialistischer Staat und Staatenbund", Nürnberg. 1915.
 کائوتسکى؛ "دولت ملى، دولت امپرياليستى و اتحاد دولتها"، نورنبرگ ١٩١٥، ص. ٧٠ و ٧٢.
(6) "سرمايه مالى"، ص ٥٦٧.
(7) "Die Bank"، سال ١٩٠٩، شماره ٢، ص ٨١٩ و صفحات بعدى.
(8) "Neue Zeit"، ٣ آوريل ١٩١٥، ص ١٤٤.
(9) David Jayne Hill; "A History of the Diplomacy in the international development of Europe",
 vol I, p. X.
 ديويد جين هيل؛ "تاريخ ديپلماسى در تکامل بين‌المللى اروپا"، جلد ١، ص ١٠.
(10) Schilder، اثر نامبرده، ص ١٧٨.
(11) "سرمايه مالى"، ص ٤٨٧.
(*) قيام بوکسورها - قيام مردم چين در سال ١٩٠٠ بر ضد تسلط امپرياليستهاى بيگانه. اين قيام بنام "بوکسور" موسوم گشت زيرا به توسط يکى از انجمنهاى مخفى چين بنام "مشت بزرگ" بر پا شده بود. قيام از طرف سپاه کيفر دول امپرياليستى تحت فرماندهى ژنرال آلمانى والدرزيه بيرحمانه سرکوب شد. امپرياليستهاى آلمان، ژاپن، انگليس و آمريکا در سرکوب اين قيام نقش بزرگى بازى کردند. در سال ١٩٠١ چين مجبور شد "صورتجلسه‌هاى اختتامى" مخصوصى را که به موجب آن پرداخت غرامات عظيمى را متعهد ميگرديد امضاء کند. چين به اين طريق بطور قطعى به نيمه مستعمره امپرياليسم بيگانه مبدل شد. هـ.ت.
۱۰- جايگاه تاريخى امپرياليسم
ديديم که امپرياليسم از لحاظ ماهيت اقتصادى خود، سرمايه‌دارى انحصارى است. تنها همين موضوع جايگاه تاريخى امپرياليسم را معيّن ميکند، زيرا انحصار که بر زمينه رقابت آزاد بوجود آمده و همانا زاييده رقابت آزاد است يک دوران انتقالى از نظام سرمايه‌دارى به نظام اقتصادى-اجتماعى عاليترى است. بايد بويژه چهار نوع عمده انحصار يا چهار پديده عمده سرمايه‌دارى انحصارى را که براى دوران مورد بحث سرمايه‌دارى جنبه شاخص دارد در اينجا ذکر نمود.
اولا، انحصار زاييده تمرکز توليد در مدارج بسيار عالى تکامل آن و عبارت است از اتحادهاى انحصارى سرمايه‌داران يعنى کارتلها، سنديکاها و تراستها. ما ديديم که اين اتحادها در زندگى اقتصادى کنونى چه نقش عظيمى بازى ميکنند. مقارن شروع قرن بيستم اين اتحادها در کشورهاى پيشرو تفوق کامل حاصل نمودند. و گرچه نخستين گامها را در راه ايجاد کارتلها قبل از همه کشورهايى برداشتند که بوسيله تعرفه‌هاى گزاف گمرکى از صنايع خود حمايت ميکردند (آلمان، آمريکا) ولى در انگلستان نيز با وجود بازرگانى آزاد آن فقط اندکى ديرتر، همان واقعيت اساسى يعنى پيدايش انحصارها در نتيجه تمرکز توليد - مشاهده گرديد.
ثانيا، انحصارها موجب تصرف بيش از پيش مهمترين منابع مواد خام و بخصوص منابعى گرديد که صنايع عمده جامعه سرمايه‌دارى يعنى صنايعى که بيش از همه کارتليزه بودند نظير زغال سنگ و فلزسازى به آن نياز داشتند. تملک انحصارى بزرگترين منابع مواد خام بطور دهشتناکى بر اقتدار سرمايه بزرگ افزود و تضاد بين صنايع کارتليزه و غير کارتليزه را شديدتر ساخت.
ثالثا، انحصار زاييده بانکهاست. بانکها از مؤسسات ميانجى ساده به انحصار کنندگان سرمايه مالى مبدل شدند. چهار پنج بانک از بزرگترين بانکهاى هر يک از پيشروترين کشورهاى سرمايه‌دارى "اتحادى شخصى" از سرمايه صنعتى و مالى تشکيل داد، و ميلياردها سرمايه را که شامل قسمت اعظمى از سرمايه‌ها و درآمدهاى پولى يک کشور تام و تمام است، در دست خود متمرکز ساخته‌اند. بارزترين نمودار اين انحصار - اليگارشى مالى است که بدون استثناء تمام مؤسسات اقتصادى و سياسى جامعه بورژوازى معاصر را به کمک شبکه انبوهى از ارتباطات بخود وابسته نموده است.
رابعا، انحصار زاييده سياست استعمارى است. سرمايه مالى مبارزه براى منابع مواد خام، صدور سرمايه، "مناطق نفوذ" يعنى مناطق معاملات سودمند، امتيازات، سودهاى انحصارى و غيره و بالأخره مبارزه براى سرزمينهاى اقتصادى بطور کلى را - به انگيزه‌هاى متعدد سياست استعمارى "سابق" افزود. هنگامى که دول اروپايى مثلا در سال ١٨٧٦، يک دهم آفريقا را بعنوان مستعمره خود تحت اشغال داشتند - سياست استعمارى ميتوانست از طريقى غير از انحصار و به شکل باصطلاح "اشغال آزادانه" اراضى بسط و تکامل يابد. ولى هنگامى که نُه دهم آفريقا تحت اشغال درآمد (مقارن سال ١٩٠٠) و هنگامى که تقسيم جهان به پايان رسيد ناگزير عصر تملک انحصارى مستعمرات و بنابراين دوران مبارزه فوق‌العاده شديد براى تقسيم و تجديد تقسيم جهان فرا رسيد.
اينکه سرمايه انحصارى تا چه اندازه بر حدت تمام تضادهاى سرمايه‌دارى افزوده است، مطلبى است بر همه معلوم. در اين مورد کافى است به گرانى فوق‌العاده قيمتها و فشار کارتلها اشاره شود. اين حدت تضادها پُر قدرت‌ترين نيروى محرک آن دوران انتقالى تاريخى است که از هنگام پيروزى قطعى سرمايه جهانى مالى آغاز شده است.
انحصار، اليگارشى، کوشش براى احراز سيادت بجاى کوشش براى نيل به آزادى، استثمار تعداد روزافزونى از دول کوچک و ضعيف از طرف عده قليلى از غنى‌ترين يا نيرومندترين ملتها - همه اينها موجب پيدايش آن علائم مشخصه امپرياليسم است که واميدارد امپرياليسم را بمثابه سرمايه‌دارى طفيلى و پوسيده توصيف نماييم. ايجاد "کشور تنزيل‌بگير" يا کشور رباخوارى که بورژوازى آن بطور روزافزونى با صدور سرمايه و "سفته‌بازى" گذران ميکند، بيش از پيش و هر روز بطور بارزترى بمثابه يکى از تمايلات ديگر امپرياليسم متظاهر ميگردد. اشتباه بود اگر تصور ميشد اين تمايل بسوى گنديدگى، رشد سريع سرمايه‌دارى را منتفى ميکند، خير، رشته‌هاى گوناگون صنايع، قشرهاى گوناگون بورژوازى و کشورهاى گوناگون در دوران امپرياليسم با نيرويى کم يا بيش گاه تمايل بسوى گنديدگى و گاه تمايل بسوى رشد سريع را متظاهر ميسازند. رويهمرفته سرمايه‌دارى با سرعتى بمراتب بيش از پيش رشد مييابد، ولى اين رشد نه تنها بطور اعم ناموزنتر ميشود، بلکه بطور اخص نيز اين ناموزونى بصورت گنديدگى کشورهايى که از لحاظ ميزان سرمايه از همه نيرومندترند نمودار ميگردد (انگلستان).
ريسر، مؤلف يک اثر تحقيقى درباره بانکهاى آلمان در خصوص سرعت تکامل اقتصادى آلمان چنين مينويسد: "نسبت سرعت ترقيات عصر پيشين (١٨٤٨-١٨٧٠) که چندان هم کُند نبوده است به سرعت تکامل تمام اقتصاد آلمان و منجمله بانکهاى آن در عصر حاضر (١٨٧٠-١٩٠٥) تقريبا مساوى است با نسبت سرعت حرکت کالسکه پُستى قديم به سرعت اتومبيل کنونى که بقدرى سريع‌السير است هم براى پياده بى مبالات خطرناک است و هم براى کسانى که در آن سوارند". و اما اين سرمايه مالى که با سرعت خارق‌العاده‌اى رشد يافته است، بعلت همين رشد خود، بى ميل نيست با "آرامش خاطر" بيشترى به تصاحب مستعمرات بپردازد و حال آنکه همين مستعمرات موضوعى براى برون کشيدن از چنگال دول ثروتمندترند و اين عمل هم تنها از طرق مسالمت‌آميز انجام نميپذيرد. ولى سرعت تکامل اقتصادى ايالات متحده طى چند دهساله اخير از آلمان هم بيشتر بوده و در نتيجه همين امر، علائم طفيلى‌گرى سرمايه‌دارى نوين آمريکا با وضوح خاصى نمايان گرديده است. از طرف ديگر مقايسه مثلا بورژوازى جمهوريخواه آمريکا با بورژوازى سلطنت‌طلب ژاپن يا آلمان نشان ميدهد که در دوران امپرياليسم حتى بزرگترين تفاوت سياسى نيز بى اندازه کاهش ميپذيرد و علت اين امر آن نيست که تفاوت مزبور بطور کلى بى اهميت است، بلکه آن است که در تمام اين موارد سخن بر سر بورژوازى داراى علائم معيّنى از طفيلى‌گرى است.
سرمايه‌داران يکى از رشته‌هاى کثير صنايع در يکى از کشورهاى کثير و غيره در نتيجه بدست آوردن سودهاى انحصارى هنگفت، از لحاظ اقتصادى امکان مييابند قشرهاى معيّنى از کارگران و حتى بطور موقت اقليت قابل ملاحظه‌اى از آنان را تطميع نموده به هوادارى از بورژوازى رشته معيّن عليه ملل ديگر جلب کنند و تصادم خصومت‌آميز شديد دول امپرياليستى در مورد تقسيم جهان نيز موجب تشديد اين کوشش ميشود. به اين طريق بين امپرياليسم و اپورتونيسم رابطه‌اى بوجود ميآيد که قبل از همه و نمايان‌تر از همه در انگلستان آشکار گرديد، زيرا برخى از علائم امپرياليستى تکامل در اين کشور خيلى زودتر از ساير کشورها پديد آمد. بعضى از نويسندگان، مثلا ل. مارتف، دوست دارند واقعيت رابطه امپرياليسم با اپورتونيسم موجوده در جنبش کارگرى را که اکنون با شدت خاصى جلب نظر مينمايد - بکمک استدلالات "فرمايشى خوش‌بينانه‌اى" (طبق روح استدلالات کائوتسکى و هوئيسمانس) نفى کنند. آنها ميگويند: اگر بخصوص سرمايه‌دارى پيشرو کار را به تشديد اپوتونيسم منجر ميکرد يا اگر بخصوص کارگرانى که بهترين دستمزدها را دريافت ميدارند به اپورتونيسم متمايل ميشدند و غيره، آنوقت کار مخالفين سرمايه‌دارى زار ميشد و از اين قبيل. در مورد مفهوم اين "خوشبينى" نبايد دچار خودفريبى شد: اين خوشبينى - خوشبينى درباره اپورتونيسم و وسيله‌اى است براى پرده‌پوشى اپورتونيسم. ولى در حقيقت امر سرعت فوق‌العاده و تکامل اپورتونيسم که جنبه بخصوص نفرت‌انگيزى دارد به هيچ وجه ضامن پيروزى استوار آن نبوده و نظير سرعت رشد دُمَل خطرناک در بدن سالمى است که فقط موجب تسريع سر باز کردن دُمَل گرديده و بدن را از شر آن رهايى خواهد بخشيد. خطرناکترين افراد در اين مورد کسانى هستند که نميخواهند به اين نکته پى ببرند که اگر مبارزه عليه امپرياليسم بطور لاينفکى با مبارزه عليه اپورتونيسم توأم نباشد جز عبارت‌پردازى پوچ و دروغ چيزى نخواهد بود.
از تمام مطالبى که فوقا درباره ماهيت اقتصادى امپرياليسم گفته شد اين نتيجه بدست ميآيد که امپرياليسم را بايد بمثابه سرمايه‌دارى انتقالى يا به عبارت صحيحتر سرمايه‌دارى در حال احتضار توصيف نمود. نکته بسيار آموزنده در اين مورد اين است که اقتصاددانان بورژوا در توصيف سرمايه‌دارى نوين کلمات متداولى نظير "بهم پيوستگى" و "فقدان انزوا و پراکندگى" و غيره را استعمال مينمايد؛ بانکها "بنگاههايى هستند که از لحاظ وظايف و سير تکامل خود جنبه اقتصادى صرفا خصوصى نداشته و دامنه عمل آنها وسعت يافته بيش از پيش از حيطه تنظيم امور اقتصادى صرفا خصوصى فراتر ميروند". همان ريسر که کلمات اخير از اوست با قيافه‌اى بسيار جدى اظهار ميدارد "پيشگويى" مارکسيستها در خصوص "اجتماعى شدن" "جامه عمل بخود نپوشيد"!
پس از کلمه "بهم پيوستگى" مبيّن چيست؟ اين کلمه فقط مبيّن مشهودترين علامت آن پروسه‌اى است که در برابر چشم ما انجام مييابد. اين کلمه نشان ميدهد که ناظر جريان، جنگل را نديده و از درختهاى جداگانه‌اى دَم ميزند. اين کلمه بطور کورکورانه آن چيزى را منعکس ميکند که جنبه ظاهرى، تصادفى و پُر هرج و مرج دارد. اين کلمه نشان ميدهد ناظر شخصى است که در بين مشتى مدارک خام سر در گم شده و به هيچ وجه از مفهوم و معناى آنها سر در نميآورد. سهامدارى و مناسبات مالکين خصوصى "بطور تصادفى بهم پيوسته‌اند". ولى آنچه که در زير اين بهم پيوستگى قرار دارد، آنچه که پايه آن را تشکيل ميدهد، مناسبات اجتماعى متغير توليد است. هنگامى که بنگاه بزرگ به بنگاهى هيولا مبدل ميشود و از روى نقشه و بموجب محاسبه دقيقى که از روى انبوهى مدارک انجام ميگيرد موجبات تحصيل مواد خام اوليه را به ميزانى برابر با دو سوم يا سه چهارم تمام احتياجات دهها ميليون سکنه فراهم ميسازد؛ هنگامى که امر حمل و نقل اين مواد خام به مناسبترين مراکز توليد، که گاهى صدها و هزاران ورست از يکديگر فاصله دارند، منظما انجام ميگيرد؛ هنگامى که اداره تمام مراحل پياپى تبديل مواد خام و تهيه محصول و حتى توليد يک رشته از انواع گوناگون محصولات حاضر از يک مرکز واحد انجام ميگيرد؛ هنگامى که توزيع اين محصولات بين دهها و صدها ميليون مصرف‌کننده طبقه نقشه واحدى انجام ميپذيرد (نفت چه در آمريکا و چه در آلمان به توسط "تراست نفت" آمريکايى بفروش ميرسد) آنگاه واضح ميشود که آنچه ما با آن روبرو هستيم به هيچ وجه يک "بهم پيوستگى" ساده نبوده بلکه اجتماعى شدن توليد است و مناسبات اقتصادى خصوصى و مناسبات مالکيت خصوصى پوسته‌اى است که ديگر با هسته خود مطابقت نداشته و اگر دفع آن مصنوعا به تأخير انداخته شود، ناگزير خواهد گنديد. اين پوسته ممکن است (در بدترين حالات و در صورتى که معالجه دُمَل اپورتونيستى بطول انجامد) مدت نسبتا مديدى در حال گنديدگى باقى خواهد ماند، ولى با تمام اين احوال بطور حتم دفع خواهند گرديد.
شولتسه گورنيتس، ستايشگر پُرشور امپرياليسم آلمان اعلام ميدارد:
"اگر هم رهبرى بانکهاى آلمان، سرانجام، در دست عده قليلى از افراد باشد، در عوض فعاليت آنان از نقطه نظر خير و صلاح مردم مهمتر از فعاليت اکثريت وزراء دولت است" (اينجا صلاح در اين بوده است که موضوع "بهم پيوستگى" رهبران بانکى و وزراء و کارخانه‌داران و تنزيل‌بگيران فراموش شود...) ..."اگر در کُنه مسأله مربوط به بسط و تکامل آن تمايلاتى که ما ديديم تعمق شود اين نتيجه بدست ميآيد: "سرمايه پولى ملت در بانکها جمع شده است، بانکها از طريق کارتل با يکديگر وابسته‌اند، سرمايه ملت که براى بکار افتادن در جستجوى محلى است، به شکل اوراق بهادار درآمده است. اينجاست که سخنان داهيانه سن‌سيمون جامه عمل بخود ميپوشد: "هرج و مرج کنونى توليد که مطابق است با اين واقعيت که مناسبات اقتصادى بدون عمل تنظيمى متحد‌الشکلى بسط و گسترش مييابد، بايد جاى خود را به سازمان متشکل توليد واگذار نمايد. اداره توليد ديگر در دست کارفرمايان منفردى نخواهد بود که با يکديگر ارتباطى نداشته و از نيازمنديهاى اقتصادى مردم بيخبرند. اين عمل را مؤسسه اجتماعى معيّنى انجام خواهد داد. کميته مرکزى اداره‌اى که امکان دارد بر حيطه وسيع اقتصاد اجتماعى از ديدگاه مرتفعترى نظاره نمايد، آن را طورى منظم خواهد کرد که براى تمام جامعه مفيد باشد. اين کميته وسايل توليد را به کسانى خواهد سپرد که براى اين کار مناسب باشند و بخصوص همّ خود را مصروف بر اين خواهد داشت که بين توليد و مصرف هماهنگى دائمى برقرار باشد. مؤسساتى وجود دارند که قسمت معيّنى از کار متشکل ساختن امور اقتصادى را در دايره وظايف خود وارد کرده‌اند: اينها بانکها هستند". هنوز خيلى مانده است اين سخنان سن‌سيمون جامه عمل بخود پوشد ولى ما هم‌اکنون در راه عملى ساختن اين سخنان گام برميداريم؛ اين مارکسيسمى است غير از آنچه که مارکس پيش خود تصور ميکرد ولى فقط از لحاظ شکل غير از آن است"(1)
جاى حرف باقى نيست؛ سخنان مارکس خيلى خوب "رد" شده و در آن از تجزيه و تحليل علمى دقيق مارکس، گامى به عقب يعنى بسوى حدسيات سن‌سيمون برداشته شده است. اين حدسيات گرچه داهيانه است ولى مع‌الوصف چيزى نيست جز همان حدسيات.
_____________________________
(1) Grundris der Sozialökonomik، نشريه "ارگان اقتصاد اجتماعى"، ٢٤٦.
بازنويسى براى انتشاردراينترنت:"آرشيو عمومى لنين"،اکتبر ٢٠٠٧ -از روى منتخب يکجلدى آثار لنين بفارسى، صفحات ٣٩٢ تا ٤٤٠.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر