۱۳۹۰/۲/۲۳

دو تاکتیک سوسیال دمکراسی در انقلاب دمکراتیک
6
خطر اينکه پرولتاريا در مبارزه با بورژوازى ناپيگير آزادى عمل را از دست بدهد از کجاست؟
مارکسيستها مسلماً معتقدند که انقلاب روسيه جنبه بورژوايى دارد، اين يعنى چه؟ يعنى اينکه آن اصلاحات دمکراتيک در رژيم سياسى و آن اصلاحات اجتماعى و اقتصادى که براى روسيه جنبه ضرورى پيدا کرده‌اند، - بخودى خود نه تنها موجبات اضمحلال سرمايه‌دارى و سيادت بورژوازى را فراهم نميسازند، بلکه بعکس براى اولين بار زمينه را بطور واقعى براى تکامل وسيع و سريع اروپايى و نه آسيايى، سرمايه‌دارى آماده مينمايند و براى اولين بار سيادت بورژوازى را بمثابه يک طبقه ميسر ميسازند، سوسياليست-رولوسيونرها نميتوانند اين قضيه را درک کنند، زيرا آنها الفباى قوانين تکامل توليد کالايى و سرمايه‌دارى را نميدانند و به اين موضوع پى نميبرند که حتى موفقيت تام قيام دهقانان، حتى تجديد تقسيم کليه اراضى بنفع دهقانان و بر طبق تمايل آنان ("تقسيم‌بندى سياه" يا چيزى از اين قبيل) نيز ابدا باعث نابودى سرمايه‌دارى نميشود بلکه برعکس به تکامل آن کمک نموده و تقسيم‌بندى طبقاتى خود دهقانان را تسريع خواهد کرد، عدم فهم اين حقيقت است که سوسياليست-رولوسيونرها را بدل به ايدئولوگ‌هاى غير‌آگاه خرده بورژوازى ميکند، اصرار در روى اين حقيقت براى سوسيال دمکراسى نه تنها از لحاظ تئورى بلکه از لحاظ سياست عملى نيز حائز اهميت عظيمى است زيرا از اينجاست که حتمى بودن استقلال طبقاتى حزب پرولتاريا در نهضت =دمکراتيک همگانى" فعلى ناشى ميگردد،
ولى به هيچ رو از اينجا چنين بر نميآيد که انقلاب دمکراتيک (که از لحاظ مضمون اجتماعى و اقتصادى خود بورژوايى است) مورد علاقه عظيم پرولتاريا نيست، به هيچ رو از اينجا چنين برنميآيد که انقلاب دمکراتيک، نميتواند هم بشکلى بوقوع بپيوندد که بيشتر سودمندى آن متوجه سرمايه‌دار بزرگ، سلطان سرمايه مالى و مالک "منوّرالفکر" باشد و هم بشکلى که براى دهقان و کارگر سودمند باشد،
نوايسکرايى‌ها مفهوم و اهميت مقوله انقلاب بورژوايى را از اساس غلط درک ميکنند، و دائما اين فکر از استدلالهاى آنها تراوش ميکند که گويا انقلاب بورژوايى انقلابى است که سودش فقط عايد بورژوازى خواهد شد، و حال آنکه هيچ چيزى خطاتر از اين انديشه نيست، انقلاب بورژوايى انقلابى است که از حدود رژيم اجتماعى و اقتصادى بورژوايى يعنى سرمايه‌دارى خارج نميشود، انقلاب بورژوايى مظهر تقاضاهاى تکامل سرمايه‌دارى است و نه فقط پايه‌هاى سرمايه‌دارى را محو نميسازد بلکه برعکس آنها را وسعت داده و عميقتر ميکند، به اين جهت اين انقلاب تنها منافع طبقه کارگر را منعکس ننموده بلکه منافع تمام بورژوازى را نيز منعکس مينمايد، چون در رژيم سرمايه‌دارى سيادت بورژوازى بر طبقه کارگر امرى است ناگزير، لذا با حقانيت کامل ميتوان گفت که انقلاب بورژوايى آنقدر که به نفع بورژوازى است به نفع پرولتاريا نيست، ولى اين فکر که انقلاب بورژوايى ابدا منافع پرولتاريا را منعکس نمينمايد کاملا بى اساس است، اين فکر بى اساس يا به تئورى عهد عتيق نارودنيکى منجر ميشود که ميگويد انقلاب بورژوايى با منافع پرولتاريا متضاد است و يه اين جهت آزادى سياسى بورژوازى براى ما لازم نيست و يا به آنارشيسم که هرگونه شرکت پرولتاريا را در سياست بورژوازى و انقلاب بورژوايى و پارلمانتاريسم بورژوازى نفى ميکند، از لحاظ تئورى اين فکر حاکى از فراموشى اصول مقدماتى مارکسيسم درباره ناگزير بودن تکامل سرمايه‌دارى بر زمينه توليد کالايى ميباشد، مارکسيسم بما ميآموزد که جامعه‌اى که بناى آن بر توليد کالايى گذارده شده و در حال مبادله با ملل متمدنه سرمايه‌دارى است، در مرحله معيّنى از تکامل خود ناگزير خود نيز به راه سرمايه‌دارى ميافتد، مارکسيسم بطلان هذيان‌گويى‌هاى نارودنيک‌ها و آنارشيستها را که تصور ميکردند مثلا روسيه ميتواند راه تکامل سرمايه‌دارى را نپيمايد و از راه ديگرى سواى مبارزه طبقاتى، که بر زمينه و در چهار ديوار همين سرمايه‌دارى انجام مييابد، از سرمايه‌دارى بيرون بجهد و يا اينکه از روى آن جهش نمايد، بطور تکذيب ناپذيرى به ثبوت رسانيد،
تمام اين اصول مارکسيسم با تفصيل کامل چه بطور عمومى و چه بطور خصوصى در مورد روسيه به ثبوت رسيده و حلاجى شده است، از اين اصول چنين مستقاد ميشود که فکر تجسس راه نجات براى طبقه کارگر در چيزى بجز ادامه تکامل سرمايه‌دارى، فکريست ارتجاعى، در کشورهايى مانند روسيه آنقدر که به طبقه کارگر از کافى نبودن تکامل سرمايه‌دارى آسيب ميرسد از خود سرمايه‌دارى نميرسد، از اينرو وسيعترين، آزادترين و سريعترين تکامل سرمايه‌دارى مورد علاقه مسّلم طبقه کارگر است، از بين بردن کليه بقاياى کهن، که بر پاى تکامل وسيع، آزاد و سريع سرمايه‌دارى بند نهاده است، مسلما به حال طبقه کارگر سودمند است،انقلاب بورژوايى همانا تحولى است که بقاياى کهن يا بقاياى سرواژ را (اين بقايا تنها شامل حکومت مطلقه نبود بلکه شامل سلطنت نيز ميشود) با قطعيت هر چه تمامتر از سر راه خود ميروبد و موجبات تکامل هر چه وسيعتر و هر چه آزادتر و هر چه سريعتر سرمايه‌دارى را به طرزى هر چه کاملتر فراهم مينمايد،
بدين سبب انقلاب بورژوازى به منتها درجه براى پرولتاريا سودمند است، انقلاب بورژوازى براى پرولتاريا مسّلما ضرورى است، هر چه انقلاب بورژوازى کاملتر و قطعى‌تر و هر چه پيگيرى آن بيشتر باشد، همانقدر هم مبارزه پرولتاريا با بورژوازى در راه نيل به سوسياليسم بيشتر تأمين خواهد بود، اين استنتاج فقط ممکن است براى اشخاصى که از الفباى سوسياليسم علمى بى اطلاع هستند تازه و عجيب و ضد و نقيض بنظر آيد، و در ضمن از اين استنتاج اين اصل نيز مستفاد ميگردد که انقلاب بورژوازى از لحاظ معيّنى براى پرولتاريا بيشتر سودمند است تا براى بورژوازى، اين اصل همانا از اين نقطه نظر مسّلم است که: نفع بورژوازى در اين است که بر ضد پرولتاريا، به بعضى از بقاياى کهن اتکاء نمايد؛ مثلا به رژيم سلطنت، به ارتش دائمى و غيره، نفع بورژوازى در اين است که انقلاب بورژوازى تمام بقاياى کهن را بطور قطعى معدوم نسازد و برخى از آنها را باقى بگذارد يعنى اين انقلاب کاملا پيگير نباشد، به هدف نهايى نرسد، قطعى و بيرحمانه نباشد، سوسيال دمکراتها غالبا اين فکر را کمى طرز ديگر بيان ميکنند و ميگويند که بورژوازى خودش به خودش خيانت مينمايد، بورژوازى به امر آزادى خيانت ميکند و براى دمکراتيسم پيگير مستعد نيست، نفع بورژوازى در اين است که اصلاحات لازمه‌اى که در جهت دمکراسى بورژوازى بعمل ميآيد کندتر، تدريجى‌تر، با احتياط‌تر، سست‌تر و از طريق رفرم باشد نه از طريق انقلاب، نفع وى در اين است که اين اصلاحات در مورد مؤسسات "محترم" دوران سرواژ (مثلا سلطنت) حتى‌الامکان با احتياط بيشترى بعمل آيد و هر قدر ممکن است فعاليت مستقل انقلابى و ابتکار و انرژى مردم عامى يعنى دهقانان و بخصوص کارگران را کمتر نشو و نما دهد، زيرا در غير اين صورت براى کارگران خيلى آسانتر خواهد بود که به اصطلاح فرانسويها "تفنگ را از دوشى به دوش ديگر اندازند" يعنى همان اسلحه‌اى را که انقلاب بورژوازى براى آنان مهيا خواهد نمود، همان آزادى را که اين انقلاب خواهد داد، همان مؤسسات دمکراتيکى را که بر زمينه‌اى بوجود خواهد آمد، که از سرواژ تصفيه شده است، بر ضد خود بورژوازى متوجه سازند،
براى کارگران، بعکس سودمندتر است که اصلاحات لازمه‌اى که در جهت دمکراسى بورژوازى بعمل ميآيد از طريق رفرم نبوده بلکه از طريق انقلاب باشد، زيرا راه رفرم راه تأخير است، رأى دفع‌الوقت است، راه زوال تدريجى و دردناک اعضايى از پيکر مردم است که در حال فساد ميباشد، از فاسد شدن اين اعضاء در درجه اول و بيش از همه پرولتاريا و دهقانان آسيب ميبينند، راه انقلابى عمل جراحى سريعى است که درد آن براى پرولتاريا از همه کمتر است، اين راه - راه قطع مستقيم اعضاى در حال فساد است، راه کمترين گذشت و کمترين احتياط نسبت به سلطنت و مؤسسات منفور و پليد وابسته به آن است که فساد آنها فضا را مسموم ميکند،
به اين جهت اگر ما ميبينيم که مطبوعات بورژوا ليبرال ما در مقابل امکان راه انقلابى زارى و شيون مينمايند، از انقلاب ميترسند، تزار را از انقلاب ميترسانند، همّ خود را مصروف اين مينمايند که از انقلاب احتراز شود و بخاطر رفرمهاى ناچيزى که بمثابه گامهاى اوليه‌اى در راه رفرم هستند تن به فرومايگى و آستان‌بوسى ميدهند - علتش تنها ملاحظه از سانسور و فقط ترس از صاحبان قدرت نيست، نه فقط نشريات "روسيکه ودوموستى"، "سين آنچستوا"، "ناشا ژيزن" و "ناشى دنى" بلکه مجله غير علنى و آزاد آسواباژدنيه نيز از همين نقطه نظر پيروى مينمايد، خود موقعيت بورژوازى، بعنوان طبقه‌اى در جامعه سرمايه‌دارى، ناگزير موجب ناپيگيريش در انقلاب دمکراتيک ميگردد، خود موقعيت پرولتاريا، بعنوان يک طبقه، وى را مجبور ميسازد که دمکرات پيگير باشد، بورژوازى از ترس پيشرفت و ترقى دمکراسى، که خطر افزايش قدرت پرولتاريا را در بر دارد، همواره به عقب مينگرد، پرولتاريا جز زنجير خود چيزى ندارد از دست بدهد، ولى به کمک دمکراتيسم، تمام جهان را بدست خواهد آورد، لذا هر اندازه انقلاب بورژوازى در اجراى اصلاحات دمکراتيک خود پيگيرتر باشد به همان اندازه نيز امکان اينکه اين انقلاب به چيزى محدود گردد که فايده آن منحصر به بورژوازى است کمتر خواهد بود، هر اندازه انقلاب بورژوازى پيگيرتر باشد به همان اندازه منافع پرولتاريا و دهقانان را در انقلاب دمکراتيک بيشتر تأمين خواهد نمود،
مارکسيسم به پرولتاريا نميآموزد که از انقلاب بورژوايى دورى جويد، در آن شرکت نکند، رهبرى را در اين انقلاب به بورژوازى واگذار کند، بلکه بعکس ميآموزد که با انرژى هر چه بيشترى در آن شرکت ورزد و براى رسيدن به يک دمکراتيسم پرولتاريايى پيگير و رساندن انقلاب به هدف نهايى آن به قطعى‌ترين وجهى مبارزه نمايد، ما نميتوانيم از چهار ديوار بورژوا دمکراتيک انقلاب روسيه يکباره بخارج آن جستن نماييم ولى ما ميتوانيم حدود اين چهار ديوار را به مقياس عظيمى وسعت دهيم، ما ميتوانيم و بايد در حدود اين چهار ديوار در راه منافع پرولتاريا و نيازمنديهاى مستقيم وى و در راه شرايطى که نيروهاى وى را براى پيروزى کامل آينده آماده ميسازد مبارزه کنيم، دمکراسى بورژوايى داريم تا دمکراسى بورژوايى، هم زمستوويست سلطنت‌طلب يا طرفدار مجلس اعيان که از حق انتخابات همگانى "دَم ميزند" ولى پنهانى و در پس پرده با تزاريسم در باره يک مشروطيت ناقص و سر و دُم بريده بند و بست ميکنند بورژوا دمکرات است و هم دهقانى که اسلحه بدست بر ضد ملاکان و مأمورين دولتى بپا ميخيزد و با "جمهوريخواهى ساده‌لوحانه" خود پيشنهاد "بيرون کردن تزار(1) را مينمايد، هم نظام آلمان را نظام بورژوا دمکراتيک ميگويند و هم نظامى را که در انگلستان حکمفرماست؛ هم نظامى را که در اتريش است نظام بورژوا دمکراتيک ميگويند و هم نظامى را که در آمريکا يا سوئيس حکمفرماست، ولى هيهات مارکسيستى که در دوره انقلاب دمکراتيک متوجه اين فرق موجود بين مراحل مختلف دمکراتيسم و بين جنبه‌هاى مختلف اَشکال گوناگون آن نشود و به "اظهار فضل" در باره اينکه به هر حال اين يک "انقلاب بورژوايى" و ميوه‌هاى "انقلاب بورژوايى" است اکتفا ورزد،
نوايسکرايى‌هاى ما درست از نوع همين فضل فروشانى هستند که به نزديک‌بينى خود مباهات ميکنند، آنها در همانجا و هنگامى به چون و چرا در باره جنبه بورژوايى انقلاب اکتفا ميورزند که درست در همانجا و همان هنگام بايد قادر بود فرق ميان دو دمکراسى بورژوايى يعنى دمکراسى بورژوايى جمهورى-انقلابى و دمکراسى بورژوايى سلطنتى-ليبرالى را تميز داد، ما ديگر درباره تميز بين دمکراتيسم ناپيگير بورژوازى و دمکراتيسم پيگير پرولتاريايى چيزى نميگوييم، آنها که گويى در حقيقت به بيمارى "آدم توى غلاف (2) مبتلا شده‌اند، به گفتگوهاى ماليخوليايى درباره "جريان مبارزه متقابل طبقات متضاد" اکتفا ميورزند و آنهم هنگامى که صحبت بر سر اين است که انقلاب فعلى از نقطه نظر دمکراتيک رهبرى شود، و اختلاف بين شعارهاى دمکراتيک پيشرو و شعارهاى خائنانه آقاى استرووه و همکارانش جدّاً توضيح داده شود و همچنين اختلاف بين نزديکترين وظايف مبارزه واقعا انقلابى پرولتاريا و دهقانان از يک طرف و دلّال‌منشى ليبرالى ملاکين و کارخانه‌داران از طرف ديگر صريحا و دقيقا نشان داده شود، تمام مطلب اکنون در همين مسأله است که شما آقايان متوجه آن نشده‌ايد؛ مطلب در اين است که آيا انقلاب ما به پيروزى عظيم واقعى منجر خواهد شد يا اينکه فقطه به معامله ناچيزى ختم ميگردد، آيا اين انقلاب به ديکتاتورى انقلابى و دمکراتيک پرولتاريا و دهقانان منجر خواهد شد يا اينکه بر سر مشروطيت شيپف ‌مآبانه ليبرالى "زورش ته خواهد کشيد"!
در نظر اول ممکن است اينطور وانمود شود که ما با طرح اين مسأله بکلى از موضوع اصلى منحرف ميشويم، ولى فقط در نظر اول ممکن است اينطور وانمود شود، در حقيقت امر ريشه اختلاف اصولى بين تاکتيک سوسيال دمکراتيک کنگره سوم حزب کارگر سوسيال دمکرات روسيه و تاکتيک کنفرانس نوايسکرايى‌ها يعنى اختلافى که اکنون ديگر کاملا هويدا شده است، در همين مسأله است، نوايسکرايى‌ها هنگامى که مسائل مربوط به تاکتيک حزب کارگر در لحظه انقلاب يعنى مسائلى را که براى حزب بمراتب بغرنج‌تر، مهمتر و حياتى‌تر است حل ميکردند اشتباهات اکونوميسم را احياء کرده و به اين طريق دو گام به پس را به سه گام تبديل کردند، به اين جهت است که ما بايد با منتهاى توجه روىِ تحليل مسأله مورد بحث مکث نماييم،
در آن قسمت از قطعنامه نوايسکرايى‌ها، که ما آن را در اينجا ذکر کرديم به اين خطر اشاره شده است که مبادا سوسيال دمکراسى در مبارزه بر ضد سياست ناپيگير بورژوازى آزادى عمل را از دست بدهد و مبادا در دمکراسى بورژوازى حل شود، تمام مطبوعات صرفا نوايسکرايى سرشار از انديشه اين خطر است، اين انديشه محور واقعى تمام آن خط مشى را تشکيل ميدهد که از لحاظ اصولى در انشعاب حزبى ما پيروى ميشد (از آن هنگامى که عوامل فتنه و جنجال در اين انشعاب کاملا تحت‌الشعاع عوامل بازگشت بسوى اکونوميسم قرار گرفت)، و ما بدون ذره‌اى پرده‌پوشى اعتراف ميکنيم که اين خطر حقيقتا وجود دارد و بخصوص اکنون در بحبوحه انقلاب روس اين خطر اهميت خاصى کسب کرده است، در برابر تمام ما تئوريسين‌ها يا پوبليسيستهاى سوسيال دمکراسى - که من اطلاق دومى را بخود بر اولى ترجيح ميدهم - وظيفه‌اى تعويق‌ناپذير و فوق‌العاده پُر مسئوليت قرار دارد و آن اينکه معيّن کنيم تهديد اين خطر در حقيقت امر از کدام طرف است، زيرا منبع اختلاف نظر ما در مشاجره بر سر اين موضوع نيست که آيا چنين خطرى وجود دارد يا خير، بلکه بر سر اين است که آيا اين خطر را جريان به اصطلاح دنباله‌روى "اقليت" ايجاد مينمايد يا به اصطلاح انقلابى‌گرى "اکثريت"، براى رفع هرگونه سوء تعبير و سوء تفاهمى قبل از همه متذکر ميشويم که خطرى که ما در باره آن صحبت ميکنيم مربوط به جنبه سوبژکتيف قضيه نبود، بلکه به جنبه ابژکتيف آن مربوط است يعنى اينکه اين خطر ناشى از آن خط مشى ظاهرى نيست که سوسيال دمکراسى در مبارزه خود تعقيب مينمايد بلکه ناشى از نتيجه نهايى مادى تمام مبارزه انقلابى است که اکنون انجام مييابد، مطلب در اين نيست که آيا اين و يا آن گروه سوسيال دمکرات ميخواهد در دمکراسى بورژوازى حل شود يا نه و آيا اين حل شدن را احساس ميکند يا نه، - از اين موضوع سخنى هم در ميان نيست، در اينکه هيچيک از سوسيال دمکراتها داراى چنين تمايلى نيستند ما هيچگونه شکى نداريم، بعلاوه اينجا به هيچ وجه صحبت بر سر تمايل نيست، و نيز مطلب در اين نيست که آيا اين يا آن گروه سوسيال دمکرات در طول تمام مدت انقلاب استقلال ظاهرى، خصوصيت و عدم وابستگى خود را در مقابل دمکراسى بورژوازى حفظ خواهد کرد يا نه، آنها ميتوانند نه تنها اين "استقلال" را اعلام نمايند، بلکه از نظر ظاهرى آن را حفظ هم بکنند، ولى با تمام اين احوال ممکن است جريان کار طورى بشود که آنها در مبارزه بر ضد ناپيگيرى بورژوازى آزادى عمل را از دست بدهند، نتيجه نهايى سياسى انقلاب ممکن است اينطور باشد که سوسيال دمکراسى با وجود "استقلال" ظاهرى و با وجود حفظ خصوصيت کامل حزبى و تشکيلاتى خود، در عمل استقلال خود را از دست بدهد، قادر نباشد مُهر و نشان استقلال پرولتاريايى خود را بر جريان حوادث بگذارد و آنقدر ضعيف از کار درآيد که دست آخر و در انتهاى کار رويهمرفته "حل شدن" آن در دمکراسى بورژوازى يک عمل انجام شده تاريخى گردد،
اين است آنچه که خطر واقعى را تشکيل ميدهد، حال ببينيم تهديد اين خطر از کدام طرف است: آيا از طرفى است که ما فکر ميکنيم يعنى از انحرافى است که سوسيال دمکراسى در وجود ايسکراى نو بطرف راست دارد يا از طرفى است که نوايسکرايى‌ها فکر ميکنند يعنى از انحرافى است که سوسيال دمکراسى در وجود "اکثريت" و روزنامه "وپريود" و هکذا بطرف چپ دارد؟
حل اين مسأله، همانطور که ما متذکر شديم، منوط به اين است که عمليات نيروهاى مختلف اجتماعى بطور ابژکتيف چگونه با يکديگر ترکيب شود، از لحاظ تئورى خصلت اين نيروها را تجزيه و تحليل مارکسيستى اوضاع روسيه معيّن کرده است و حالا اين خصلت بوسيله اقدامات آشکار گروهها و طبقات در جريان انقلاب از لحاظ عملى معيّن ميگردد، تمام تجزيه و تحليلى که مارکسيستها از مدتها قبل از دوران حاضر از لحاظ تئورى نموده‌اند و تمام مشاهداتى که از لحاظ عملى در مورد بسط حوادث انقلابى شده است به ما نشان ميدهد که از نقطه نظر شرايط ابژکتيف ممکن است جريان و نتيجه نهايى انقلاب روسيه دو جنبه پيدا کند، اصلاح رژيم اقتصادى و سياسى روسيه در جهت دمکراسى بورژوايى امرى است اجتناب ناپذير و غير قابل دفع، هيچ نيرويى در زمين يافت نميشود که بتواند از اين اصلاح ممانعت نمايد، ولى با ترکيب عمليات نيروهاى موجوده فعلى که موجِد اين اصلاح هستند ممکن است چنين حاصل شود که نتيجه و يا شکل اين اصلاح يکى از اين دو حال را پيدا کند: ١) يا کار به "پيروزى قطعى انقلاب بر تزاريسم" خاتمه مييابد و يا اينکه ٢) براى پيروزى قطعى، قوا کافى نخواهد بود و در نتيجه کار به بند و بست تزاريسم با "ناپيگيرترين" و "خودغرض‌ترين" عناصر بورژوازى خاتمه مييابد، تمام تنوعات بى حد و حصر در جزئيات و ترکيباتى که هيچکس قادر به پيش‌بينى آنها نيست رويهمرفته درست به يکى از اين دو نتيجه نهايى منجر ميگردد،
حال اين دو نتيجه را اولا از نقطه نظر اهميت اجتماعى آنها و ثانيا از نقطه نظر موقعيت سوسيال دمکراسى ("حل شدن" آن يا "آزادى عمل نداشتن" آن) در هر يک از اين دو مورد بررسى مينماييم،
معناى "پيروزى قطعى انقلاب بر تزاريسم" چيست؟ ما ديديم که نوايسکرايى‌ها هنگام استفاده از اين عبارت حتى نزديکترين معناى سياسى آن را نيز درک نميکنند، در مورد مضمون طبقاتى اين مفهوم عدم درک آنها از اين هم بيشتر است، و حال آنکه ما مارکسيستها به هيچ عنوانى نبايد نظير بسيارى از دمکراتهاى انقلابى (از قبيل گاپون) فريفته کلماتى از قبيل "انقلاب"، يا "انقلاب کبير روسيه" گرديم، ما بايد اين موضوع را دقيقا پيش خود حلاجى نماييم که آن نيروهاى اجتماعى واقعا موجودى که در مقابل "تزاريسم" قرار گرفته‌اند (تزاريسم نيروى کاملا موجودى است و براى همه کاملا قابل درک است) و به نيل "پيروزى قطعى" بر آن قادرند کدامند، چنين نيرويى نميتواند بورژوازى بزرگ، ملاکان، کارخانه‌داران و "انجمنى" که از پى هواداران آسواباژدنيه ميرود باشد، ما ميبينيم که آنها اساسا طالب پيروزى قطعى نيستند، ما ميدانيم که آنها بنا بر موقعيت طبقاتى خود قادر به مبارزه قطعى با تزاريسم نيستند؛ مالکيت خصوصى، سرمايه و زمين، بند گرانى است بر پاى آنها که اجازه نميدهد در راه مبارزه قطعى قدم بردارند، تزاريسم با دستگاه پليسى و بوروکراتيک و نيروهاى نظامى خود بر ضد پرولتاريا و دهقانان، به حدى براى آنها لازم است که نميتوانند خواهان محو تزاريسم باشند، خير، نيرويى که قادر است به "پيروزى قطعى بر تزاريسم" نائل گردد فقط ممکن است مردم يعنى پرولتاريا و دهقانان باشند، در صورتى که نيروهاى اساسى و بزرگ در نظر گرفته شود و خرده بورژوازى ده و شهر (که ايضا از "مردم" هستند) بين اين و آن تقسيم گردد، "پيروزى قطعى انقلاب، بر تزاريسم" عبارت است از استقرار ديکتاتورى انقلابى دمکراتيک کارگران و دهقانان، نوايسکرايى‌هاى ما در مقابل اين استنتاج که دير زمانى است "وپريود" به آن اشاره نموده است راه گريزى ندارند، جز اين نيرو، نيرويى نيست که بتواند به پيروزى قطعى بر تزاريسم نائل گردد،
و اين پيروزى همان ديکتاتورى خواهد بود، يعنى ناگزير بايد به نيروى جنگى، به مسلح ساختن توده و قيام اتکاء نمايد و نه اينکه به ارگانهاى مختلفى که از "طرق علنى" و "مسالمت‌آميز" ايجاد شده است، اين بجز ديکتاتورى چيزى ديگرى نميتواند باشد زيرا اجراى اصلاحاتى که براى پرولتاريا و دهقانان ضرورت فورى و حتمى دارد موجب مقاومت شديد ملاکان، بورژوازى بزرگ و تزاريسم خواهد شد، بدون ديکتاتورى در هم شکستن اين مقاومت و دفع تلاشهاى ضد انقلابى غير ممکن است، ولى واضح است که اين ديکتاتورى يک ديکتاتورى سوسياليستى نبوده بلکه ديکتاتورى دمکراتيک است، اين ديکتاتورى نميتواند (بدون طى يک سلسله مراحل بينابينى تکامل انقلاب) به پايه‌هاى سرمايه‌دارى گزندى وارد سازد، اين ديکتاتورى در بهترين حالات ميتواند تقسيم‌بندى اساسى جديدى را در مالکيت ارضى بنفع دهقانان عملى نمايد، دمکراتيسم پيگير و کامل و حتى جمهورى را عملى سازد، تمام خصوصيات اسارت‌آور آسيايى را نه فقط از زندگى دهات بلکه از زندگى کارخانه‌ها ريشه‌کن کند، به بهبود جدى وضعيت کارگران و ارتقاء سطح رفاه مادى آنان بپردازد و بالاخره اينکه شعله انقلاب را به اروپا سرايت دهد، يک چنين پيروزى هنوز به هيچ وجه انقلاب بورژوايى ما را به انقلاب سوسياليستى نخواهد رساند؛ انقلاب دمکراتيک مستقيما از قالب مناسبات اجتماعى-اقتصادى بورژوايى خارج نخواهد شد، ولى مع‌الوصف اين پيروزى خواه براى تکامل بعدى روسيه و خواه براى تمام جهان حائز اهميت شگرفى خواهد بود، هيچ چيز مانند اين پيروزى قطعى انقلابى که در روسيه آغاز گرديده است نميتواند انرژى انقلابى پرولتارياى تمام جهان را تا اين حد بالا ببرد و راهى را که به پيروزى کامل منتهى ميشود تا اين درجه کوتاه نمايد،
حال احتمال اين پيروزى تا چه درجه‌اى است، مسأله‌اى است جداگانه، در اين مورد ما به هيچ وجه طرفدار خوشبينى غير عُقلايى نيستيم، ما به هيچ وجه دشوارى عظيم اين وظيفه را فراموش نميکنيم، ولى وقتى به مبارزه اقدام مينماييم بايد خواهان پيروزى باشيم و بتوانيم راه واقعى وصول به آنان را نشان بدهيم، تمايلاتى که بتوانند ما را به اين پيروزى برسانند بدون شک موجود است، راست است که نفوذ ما يعنى نفوذ سوسيال دمکراسى بر توده پرولتاريا هنوز خيلى خيلى کم است؛ اِعمال نفوذ انقلابى در توده دهقانان بکلى ناچيز است؛ پراکندگى، بى‌فرهنگى، و جهل پرولتاريا و بالاخص دهقانان هنوز بى اندازه عظيم است، ولى انقلاب بسرعت مجتمع مينمايد و بسرعت اذهان را روشن ميسازد، هر گامى که انقلاب بسوى تکامل برميدارد توده را بيدار ميکند و با نيروى غير قابل دفعى او را بطرف برنامه انقلابى، يعنى يگانه چيزى که بطور پيگير و به نحو جامعى منافع واقعى و حياتى وى را منعکس ميکند، ميکشاند،
به موجب قانون مکانيک، کُنِش مساوى است با واکنش، در تاريخ هم شدت نيروى مخرب انقلاب تا درجه زيادى مربوط به اين است که تا چه اندازه سرکوبى تمايلات آزادى‌طلبى شديد و مداوم و تا چه اندازه تضاد بين "روبناى" عهد عتيق و نيروهاى فعال زمان معيّن عميق بوده است، و اما موقعيت سياسى بين‌المللى از بسيارى لحاظ صورتى بخود ميگيرد که براى انقلاب روسيه ديگر مساعدتر از اين ممکن نيست، قيام کارگران و دهقانان، هم اکنون آغاز شده است، اين قيام پراکنده و خودبخودى و ضعيف است ولى وجود نيروهايى را که قادر به مبارزه قطعى هستند و بسوى پيروزى قطعى ميروند بطور قطعى مسلّم ثابت مينمايد،
اگر اين نيروها کفايت نکرد، در اين صورت تزاريسم موفق به بند و بست خواهد شد، بند و بستى که هم حضرات بوليگين‌ها و هم حضرات استرووه‌ها از دو طرف زمينه آن را آماده ميسازند، در چنين صورتى کار به مشروطه ناقص و سر و دُم بريده و يا حتى - در بدترين حالات - به مسخره مشروطه ختم خواهد شد، اين نيز انقلاب بورژوايى خواهد بود، منتها يک انقلاب سِقط شده و يک مولود نارس و حرامزاده، سوسيال دمکراسى تخيلات واهى نميکند، از طبيعت خيانتکار بورژوازى آگاه است، روحيه خود را از دست نميدهد و از ثبات قدم، شکيبايى و متانت خود در کار پرورش طبقاتى پرولتاريا حتى در عادى‌ترين و يکنواخت‌ترين روزهاى رونق و رفاه "شيپف‌مآبانه" مشروطيت بوروژوازى دست برنخواهد داشت، چنين نتيجه‌اى کم و بيش شبيه به نتيجه تقريبا تمام انقلابهاى دمکراتيک اروپا در قرن نوزدهم خواهد بود و در اين صورت تکامل حزب ما از راهى دشوار، صَعب، طولانى ولى آشنا و کوبيده شده انجام خواهد گرفت،
حال سؤال ميشود که آيا سوسيال دمکراسى در کداميک از اين دو حالت ممکنه در مقابل بورژوازى ناپيگير و خودغرض واقعا آزادى عمل خود را از دست خواهد داد؟ در کداميک از اين دو حالت ممکنه سوسيال دمکراسى در دمکراسى بورژوايى عملا و يا تقريبا "حل ميشود"؟
کافى است اين سؤال واضح مطرح گردد تا بدون ذره‌اى دشوارى به آن جواب داده شود،
هرآينه بورژوازى موفق شود بوسيله بند و بست با تزار انقلاب روسيه را عقيم گذارد در اين صورت سوسيال دمکراسى در مقابل بورژوازى ناپيگير واقعا آزادى عمل خود را از دست خواهد داد، - در اين صورت سوسيال دمکراسى در دمکراسى بورژوايى "حل ميشود" به اين معنى، که پرولتاريا موفق نخواهد شد مُهر و نشان روشنى از خود بر انقلاب بگذارد، موفق نخواهد شد پرولتاريا‌منشانه يا چنانچه وقتى مارکس ميگفت "پِلِب ‌منشانه" حساب خود را با تزاريسم يکسره سازد،
هر آينه انقلاب به پيروزى قطعى برسد، - آنوقت ما طبق روش ژاکوبن‌ها يا اگر مايل باشيد به شيوه پِلِب‌ها حساب خود را با تزاريسم يکسره خواهيم ساخت، مارکس در جريده مشهور "روزنامه جديد راين"، در سال ١٨٤٨ مينويسد: "تروريسم فرانسه تماما همان تسويه حساب با دشمنان بورژوازى، با حکومت مطلقه، با فئوداليسم و با خرده بورژوازى، بشيوه پِلِب‌ها است" (مراجعه شود به کتاب Nachlass Marx منتشره از طرف مِرينگ، جلد سوم صفحه ٢١١)، آيا آن کسانى که کارگران سوسيال دمکرات روسيه را در عصر انقلاب دمکراتيک از مترسک "ژاکوبينيسم" ميترسانند هيچگاه درباره معناى اين کلمات مارکس فکر کرده‌اند؟
ژيروندن‌هاى سوسيال دمکراسى معاصر روس يعنى نوايسکرايى‌ها با هواداران آسواباژدنيه در هم نميآميزند ولى به حکم ماهيت شعارهاى خود عملا در دُم آنها قرار ميگيرند، و اما هواداران آسواباژدنيه يعنى نمايندگان بورژوازى ليبرال ميخواهند با تزاريسم از راه ملايمت يعنى به شيوه اصلاح‌طلبى، از راه گذشت، يعنى بدون اينکه اشراف، نجباء و دربار را برنجانند، - با احتياط يعنى بدون هيچ عمل قاطع، - با ملاطفت و ادب، آقامنشانه، دستکش سفيد بر دست (شبيه آن دستکشى که آقاى پترونکويچ در موقع شرفيابى "نمايندگان مردم"(؟؟) به حضور نيکلاى سفّاک از يکى از گردن‌کلفت‌ها عاريه گرفته بود، مراجعه شود به شماره ٥ "پرولتارى") تسويه حساب نمايند،
ژاکوبن‌هاى سوسيال دمکراسى معاصر يعنى بلشويکها، وپريوديست‌ها، کنگره‌اى‌ها و يا پرولتاريست‌ها(3) - نميدانم چه نام بگذارم - ميخواهند با شعارهاى خود، خرده بورژوازى انقلابى و جمهوريخواه و بخصوص دهقانان را به سطح دمکراتيسم پيگير پرولتاريا، که خصوصيت کامل طبقاتى خود را حفظ ميکند، ارتقاء دهند، آنها ميخواهند مردم يعنى پرولتاريا و دهقانان با سلطنت و اشراف "پِلِب‌منشانه" تسويه حساب نمايند، دشمنان آزادى را بيرحمانه نابود سازند، نيروى مقاومت آنان را با زور سرکوب نمايند، و نسبت به ميراث لعنتى سرواژ و آسيا منشى و تحقير نسبت به بشر، کوچکترين گذشتى روا ندارند،
البته معنى اين آن نيست که ما ميخواهيم حتما از ژاکوبن‌هاى سال ١٧٩٣ تقليد نماييم و نظريات، برنامه، شعارها و شيوه کار آنها را بپذيريم، ابدا چنين قصدى نداريم، ما داراى برنامه جديد هستيم نه قديم، و آن برنامه حداقل حزب کارگر سوسيال دمکرات روسيه است، ما داراى شعار جديد هستيم؛ ديکتاتورى انقلابى دمکراتيک پرولتاريا و دهقانان، هر آينه عمر ما تا پيروزى واقعى انقلاب کفاف دهد شيوه‌هاى عمل جديدى هم خواهيم داشت که متناسب خواهد بود با چگونگى و هدفهاى حزب طبقه کارگر که انقلاب کامل سوسياليستى را نصب‌العين خود قرار داده است، منظور ما از اين مقايسه فقط توضيح اين مطلب است که نمايندگان طبقه مترقى قرن بيستم، که پرولتاريا باشد، يعنى سوسيال دمکراتها نيز به همان دو جناحى (جناح اپورتونيستى و جناح انقلابى) تقسيم ميشوند که نمايندگان طبقه مترقى قرن هژدهم، که بورژوازى بود به آن تقسيم ميشدند، يعنى به ژيروندن‌ها و ژاکوبن‌ها،
فقط در صورتى که انقلاب دمکراتيک به پيروزى کامل برسد، پرولتاريا در مبارزه بر ضد بورژوازى ناپيگير آزادى عمل خواهد داشت، فقط در اين صورت وى در دمکراسى بورژوايى "حل نخواهد شد" و مُهر و نشان پرولتاريايى يا بعبارت صحيح‌تر پرولتاريايى و دهقانى خود را بر تمام انقلاب خواهد گذارد،
خلاصه: براى اينکه پرولتاريا در مبارزه بر ضد دمکراسى بورژوازى ناپيگير آزادى عمل داشته باشد بايد بقدر کافى آگاه و نيرومند باشد تا بتواند آگاهى دهقانان را به سطح خودآگاهى انقلابى ارتقاء دهد و تعرض آنها را هدايت نمايد و به اين طريق بالاستقلال به عملى نمودن يک دمکراتيسم پيگير پرولتارياى موفق گردد،
چنين است مسأله خطر فقدان آزادى عمل در مبارزه بر ضد بورژوازى ناپيگير که نوايسکرايى‌ها آن را تا اين اندازه ناشيانه حل کرده‌اند، بورژوازى هميشه ناپيگير خواهد بود، هيچ چيز ساده‌لوحانه‌تر و بى‌ثمرتر از اين اين نيست که سعى شود شرايط يا موادى(4) که با وجود اجراى آنها ممکن باشد دمکراسى بورژوازى را دوست بى‌رياى مردم محسوب نمود، تنها پرولتارياست که ميتواند مبارز پيگير راه دمکراتيسم باشد، او تنها وقتى ميتواند مبارز پيروزمند دمکراتيسم باشد که توده دهقانى نيز به مبارزه انقلابى وى بپيوندد، اگر نيروى پرولتاريا براى اين کار کفايت نکند آنگاه بورژوازى در رأس انقلاب دمکراتيک قرار خواهد گرفت و جنبه ناپيگير و خودغرضانه‌اى به آن خواهد داد، براى جلوگيرى از اين امر بوسيله ديگرى جز ديکتاتورى انقلابى دمکراتيک پرولتاريا و دهقانان وجود ندارد،
به اين طريق ما به اين نتيجه مسلّم ميرسيم که تاکتيک نوايسکرايى‌ها، چنانچه مفهوم عينى آن را در نظر گيريم، مطابق دلخواه دمکراسى بورژوازى است، تبليغ آشفتگى سازمانى که حتى به مرحله مراجعه به افکار عمومى و اصل سازش و جدايى مطبوعات حزبى از حزب ميرسد،- کاهش اهميت وظايف قيام مسلحانه،- اختلاط شعارهاى سياسى همگانى پرولتارياى انقلابى با شعارهاى بورژوازى سلطنت‌طلب،- تحريف عمدى در شرايط "پيروزى قطعى انقلاب بر تزاريسم"،- حاصل جمع تمام اينها درست همان سياست دنباله‌روى در لحظه انقلاب است که، بجاى اينکه يگانه راه رسيدن به پيروزى را نشان بدهد و تمام عناصر انقلابى و جمهوريخواه توده مردم را در پيرامون شعار پرولتاريا گِرد آورد، برعکس پرولتاريا را از راه منحرف ميکند، نظم تشکيلاتى وى را بر هم ميزند، ذهنش را مشوب ميسازد و از اهميت تاکتيک سوسيال دمکراسى ميکاهد،
براى اثبات صحت اين نتيجه که ما از راه تجزيه و تحليل قطعنامه به آن رسيديم، همان مسأله را از جهات ديگر مورد بررسى قرار ميدهيم، اولا ببينيم يک منشويک صاف و ساده و رُک‌گو در روزنامه "سوسيال دمکرات" گرجستان تاکتيک ايسکراى نو را چگونه تصوير مينمايد، ثانيا ببينيم در شرايط سياسى حاضر چه کسى عملا از شعارهاى "ايسکراى نو" استفاده ميکند،
زيرنويسها و توضيحات
(1) مراجعه شود به شماره ٧١ آسواباژدنيه، صفحه ٣٣٧، تبصره ٢،
(2) همان کارى که استاروور سعى داشت در قطعنامه خود که از طرف کنگره سوم (5) لغو شد بکند و همان کارى که کنفرانس کوشيده است در قطعنامه‌اى که از آن هم بدتر از آب در آمده است بکند،
(3) " آدم توى غلاف" - قهرمان يکى از داستانهاى چخوف است، نام خود اين داستان هم "آدم توى غلاف" است، منظور از اين اصطلاح، عاميان کوته‌فکرى هستند که از هر گونه نوآورى و ابتکار در هراسند،
(4) وپريوديستها، کنگره‌اى‌ها، پرولتاريست‌ها - اسامى مختلف بلشويکهاست، منظور از کنگره‌اى‌ها شرکت کنندگان در کنگره سوم حزب است، وپريوديست‌ها و پرولتاريست‌ها، از نامه روزنامه‌هاى "وپريود" و "پرولتارى" مشتق شده است که از سوى بلشويکها منتشر ميگرديد،
(5) منظور قطعنامه استاروور (نام مستعار آ،ن، پوترسف) درباره روش حزب نسبت به ليبرالها است که در کنگره دوم حزب کارگر سوسيال دمکرات روسيه صادر شده بود، لنين در مقاله "دمکراسى کارگرى و دمکراسى بورژوايى" نيز اين قطعنامه را مورد انتقاد قرار داده است،
٧
تاکتيک "برکنارى محافظه‌کارانه از حکومت"


مقاله نامبرده که در ارگان "کميته" منشويکى تفليس (شماره ١ "سوسيال دمکرات") درج شده، عنوانش "زمسکى سابور و تاکتيک ما" است، نويسنده آن هنوز کاملا برنامه ما را فراموش نکرده است، او شعار جمهورى ميدهد ولى در خصوص تاکتيک چنين استدلال مينمايد:

"براى حصول اين مقصود (جمهورى) دو راه ميتوان نشان داد: يا بايد به زمسکى سابور که از طرف دولت دعوت شده است هيچگونه توجهى نکرد و بوسيله اسلحه دولت را شکست داد و دولتى انقلابى تشکيل داد و مجلس مؤسسان را دعوت نمود، يا آنکه بايد اعلام داشت که زمسکى سابور مرکز عمليات ماست و اسلحه بدست نسبت به اعضاى آن و فعاليت آن اِعمال نفوذ نمود و به قوه جبريه آن را وادار کرد که خود را مجلس مؤسسان اعلام نمايد و يا توسط آن، مجلس مؤسسان را دعوت کرد، اين دو تاکتيک با يکديگر بسيار متفاوتند، حال ببينيم کداميک از آنها بيشتر براى ما سودمند است،"
اينست طرزى که نوايسکرايى‌هاى روسيه ايده‌هايى را که بعدا در قطعنامه‌اى که ما آن را تجزيه و تحليل کرديم منعکس شده است بيان مينمايد، توجه کنيد که اين مقاله قبل از حوادث تسوسيما و وقتى نوشته شده است که "لايحه" بوليگين هنوز پا به عرصه وجود نگذاشته بود، حتى طاقت ليبرالها طاق شد و بارها در صفحات جرايد علنى اظهار عدم اعتماد کردند، ولى سوسيال دمکرات نوايسکرايى از ليبرالها خوش‌باورتر در آمده است، او اعلام ميکند که زمسکى سابور "در حال تشکيل است" و به اندازه‌اى به قول تزار باور دارد که هنوز مجلس زمسکى سابور (شايد مجلس دوماى دولتى" و يا "مجلس مشاوره قانونگذارى"؟) بوجود نيامده پيشنهاد ميکند آن را مرکز عمليات خود قرار دهيم، اين تفليسى ما، که رُک‌گوتر و صاف و ساده jر از مصنفين قطعنامه مصوبه کنفرانس است، هر دو "تاکتيک" را (که با ساده‌لوحى بى نظيرى تشريح کرده است) در يک سطح قرار نميدهد و ميگويد که دومى "سودمندتر است"، گوش کنيد:
"تاکتيک اول، چنانچه ميدانيد انقلابى که در پيش است انقلابى بورژوايى يعنى هدفش آنچنان در رژيم کنونى است که نه فقط پرولتاريا بلکه تمام جامعه بورژوازى نيز نسبت به آن (يعنى نسبت به اين تغيير) علاقمند است، تمام طبقات حتى خود سرمايه‌داران نيز مخالف دولتند، پرولتارياى مبارز و بورژوازى مبارز در حدود معيّنى دوش بدوش هم ميروند و متفقا از دو جهت مختلف بر حکومت مطلقه حمله ميکنند، دولت در اينجا بکلى تنها بوده و از همدردى جامعه محروم است، بدين سبب برانداختن دولت کارى است بس آسان، پرولتارياى روسيه من حيث‌المجموع هنوز آنقدرها آگاه و متشکل نيست که خودش به تنهايى بتواند انقلاب کند، وانگهى اگر پرولتاريا قادر به انجام اين کار بود، انقلاب پرولتاريايى (سوسياليستى) ميکرد، نه انقلاب بورژوايى، پس صلاح و صرفه ما در اين است که دولت بدون متحد مانده نتواند در صفوف اپوزيسيون جدايى افکند، يعنى بورژوازى را بخود ملحق کند و پرولتاريا را منفرد سازد"،،،
پس صلاح و صرفه پرولتاريا در اين است که دولت تزارى نتواند بورژوازى و پرولتاريا را از هم جدا کند! شايد ارگان گرجستان بجاى اينکه آسواباژدنيه ناميده شود اشتباها "سوسيال دمکرات" ناميده شده است! ببينيد چه فلسفه بيمانندى در مورد انقلاب دمکراتيک ميبافد! مگر ما اينجا به رأى‌العين نميبينيم که تفليسى بيچاره با اين تعبير و تفسير درازگويانه آميخته با دنباله‌رَوى خود درباره مفهوم "انقلاب بورژوازى" چگونه سر در گم شده است؟ اين شخص از موضوع احتمال منفرد ماندن پرولتاريا در انقلاب دمکراتيک بحث مينمايد و يک موضوع را فراموش ميکند، يک موضوع بى اهميت،،، يعنى دهقانان را! از متحدين ممکنه پرولتاريا او زمستوويست‌هاى ملّاک را ميشناسد و باب طبع خود ميداند و از دهقانان اطلاعى ندارد و آنهم در جايى مانند قفقاز! با اين موضوع آيا ما حق نداشتيم از اينکه گفتيم ايسکراى نو با استدلالهاى خود به عوض اينکه دهقانان انقلابى را بالا بکشد و متفق خود سازد، خود تا سطح بورژوازى سلطنت‌طلب تنزل مينمايد؟
"،،، در صورت عکس، شکست پرولتاريا و پيروزى دولت ناگزير است، و حکومت مطلقه هم هدفش همين است، بدون ترديد حکومت مطلقه در زمسکى سابور خود، نمايندگان اشراف زمستواها، شهرها، دانشگاهها و ساير مؤسسات بورژوازى را بسوى خويش جلب خواهد نمود، اين حکومت خواهد کوشيد آنان را با گذشتهاى ناچيز اغفال نمايد و به اين طريق با خود آشتى دهد، و پس از اينکه به اين طريق موقعيت خود را مستحکم کرد تمام ضربات خود را متوجه مردم کارگرى که تنها مانده‌اند خواهد نمود، وظيفه ما اين است که از چنين عاقبت فلاکتبارى جلوگيرى کنيم، ولى آيا ميتوان اين عمل را از راه اول انجام داد؟ فرض کنيم که ما هيچ توجهى به زمسکى سابور نکرديم و خودمان شروع به آماده شدن براى قيام نموديم و در يکى از روزها سلاح بدست براى مبارزه به خيابان رفتيم و ديديم که در برابر ما يک دشمن نايستاده، بلکه دو دشمن ايستاده است؛ دولت و زمسکى سابور، طى مدتى که ما خود را آماده ميکرديم آنها فرصت کرده با هم کنار آمدند و بين خود سازش کردند، قانون مشروطيتى بنفع خود وضع کردند و حکومت را بين خود تقسيم نمودند، اين تاکتيکى است که نفعش مستقيما عايد دولت ميشود و ما بايد با شدتى هر چه تمامتر از آن احتراز جوييم"،،،
چقدر رُک و راست گفته شده! بايد از "تاکتيک" تهيه قيام احتراز جوييم زيرا "در طى اين مدت" دولت با بورژوازى داخل بند و بست ميشود! آيا ميتوان حتى در مطبوعات قديمى "اکونوميسم" کاملا دوآتشه نيز چنين چيزى يافت که اينگونه سوسيال دمکراسى انقلابى را لکه‌دار و مفتضح کرده باشد؟ قيامها و طغيانهاى کارگران و دهقانان که آتش آن گاه اينجا و گاه آنجا مشتعل ميشود - واقعيت است، ولى زمسکى سابور جز وعده و نويد بوليگينى چيزى نيست و آنوقت "سوسيال دمکرات" شهر تفليس مقرر ميدارد که: از تاکتيک تهيه و تدارک براى قيام احتراز جوييم و در انتظار تشکيل "مرکز اِعمال نفوذ" يعنى زمسکى سابور دست روى دست بگذاريم،،،
"،،، تاکتيک دوم، بعکس، عبارت از اين است که زمسکى سابور را تحت نظارت خود قرار دهيم و به آن امکان ندهيم طبق اراده خود عمل نمايد و با دولت کنار بيايد (1)
ما از زمسکى سابور تا آنجايى پشتيبانى خواهيم کرد که بر ضد حکومت مطلقه مبارزه مينمايد و در مواردى که با حکومت مطلقه از در آشتى درآيد با آن مبارزه خواهيم کرد، ما با مداخله جدى و با زور بين نمايندگان جدايى مياندازيم(2) راديکالها را بسوى خود جلب ميکنيم، محافظه‌کاران را از حکومت برکنار مينماييم و به اين طريق تمام زمسکى سابور را به راه انقلاب وارد ميکنيم، در سايه چنين تاکتيکى دولت همواره تنها و اپوزيسيون همواره نيرومند خواهد بود و به اين طريق استقرار رژيم دمکراسى آسان خواهد شد،"
بله، بله! حال بگذار بگويند که ما در مورد روآور شدن نوايسکرايى‌ها بسوى مبتذل‌ترين شبه اکونوميسم، مبالغه ميکنيم، اين درست قضيه همان گرد مشهور ضد مگس است که بنا بر آن بايد اول مگس را گرفت و از آن گرد رويش پاشيد تا بميرد، با زور جدا کردن نمايندگان زمسکى سابور از يکديگر، "برکنار نمودن محافظه‌کاران از حکومت" - و انداختن تمام زمسکى سابور به مجراى انقلابى،،، بدون هيچ قيام مسلحانه "ژاکوبينى"، بلکه همينطورى، نجيبانه، تقريبا با روش پارلمانى و "اِعمال نفوذ" نسبت به اعضاى زمسکى سابور،
بيچاره روسيه! ميگفتند که روسيه هميشه کلاههاى از مد افتاده و منسوخ اروپا را به سر ميگذارد، هنوز پارلمانش را نداريم و حتى بوليگين هم وعده‌اش را نداده است، ولى کرتينيسم پارلمانى(3) تا دلتان بخواهد داريم،
"،،، اين مداخله چگونه بايد صورت گيرد؟ قبل از همه ما طلب خواهيم کرد که زمسکى سابور از راه انتخاب همگانى، متساوى، مستقيم با اخذ رأى مخفى تشکيل گردد، با اعلام {در ايسکرا؟} اين طرز انتخابات بايد آزادى تام تبليغات پيش از انتخاباتى يعنى آزادى اجتماعات، آزادى بيان، آزادى قلم، مصونيت انتخاب کنندگان و انتخاب شوندگان و آزادى کليه مجرمين سياسى بوسيله قانون مسجّل گردد {بوسيله تزار نيکلا؟} ، خود انتخابات هم بايد هر قدر ممکن است به تعويق افتد تا ما براى آشنا کردن و آماده نمودن مردم وقت کافى داشته باشيم، و چون وضع مقررات مربوط به دعوت مجلس سابور به کميسيون تحت رياست بوليگين وزير کشور واگذار شده است ما بايد نسبت به اين کميسيون و اعضاى آن نيز اِعمال نفوذ نماييم {اين است معنى تاکتيک "برکنار کردن محافظه‌کاران از حکومت"!}، اگر کميسيون بوليگين از برآوردن تقاضاى ما امتناع ورزد {با يک چنين تاکتيک صحيح و عميقى از طرف ما، ديگر چنين چيزى ممکن نيست!} و حق انتخاب نمايندگان را فقط به توانگران بدهد، آنوقت ما بايد در امور اين انتخابات مداخله نماييم و از طريق انقلابى انتخاب کنندگان را وادار سازيم کانديدهاى مترقى انتخاب نمايند و در زمسکى سابور طلب کنيم که مجلس مؤسسان تشکيل گردد، بالأخره با کليه وسائل ممکنه، دمونستراسيون، اعتصاب و در صورت لزوم قيام، زمسکى سابور را وادار کنيم مجلس مؤسسان را دعوت نمايد و يا اينکه خود را يک چنين مجلسى اعلام کند، مدافع مجلس مؤسسان بايد پرولتارياى مسلح باشد و هر دو بالاتفاق {هم پرولتارياى مسلح و هم محافظه‌کارانى که "از حکومت برکنار شده‌اند"؟} بسوى جمهورى دمکراتيک رهسپار خواهند شد،
اين است تاکتيک سويال دمکراسى و فقط اين تاکتيک پيروزى را براى ما تأمين خواهد کرد،"
خواننده تصور نکند که اين اراجيف غير قابل تصور قلمفرسايى يک نوايسکرايى بى‌نفوذ و غير مسئول است، خير، اين در ارگان کميته مرکزى نوايسکرايى‌ها يعنى کميته تفليس گفته ميشود، از اين گذشته، اين اراجيف صريحا مورد تصويب ايسکرا قرار گرفته است، که در شماره صدم آن در خصوص اين شماره "سوسيال دمکرات" چنين ميخوانيم:
"شماره اول با روح و ذوقى سرشار نگاشته شده است، آزمودگى و قابليت نگارنده سطور کاملا مشهور است،،، با اطمينان ميتوان گفت که روزنامه وظيفه‌اى را که براى خود تعيين کرده است به وجه درخشانى انجام خواهد داد،"
آرى! اگر اين وظيفه عبارت از اين است که فساد کامل مسلکى ايسکراى نو آشکارا به همه و هر کس نشان داده شود بايد گفت که اين وظيفه واقعا به وجه "درخشانى" انجام يافته است، هيچکس ديگر نميتوانست تنزل نوايسکرايى‌ها را تا سطح اپورتونيسم بورژوا ليبرال "با روح و ذوق و قابليتى" بيش از اين بيان نمايد،
زيرنويسها و توضيحات
(1) - ولى براى اينکه آزادى اراده را از اعضاى زمستو سلب کنيد چه وسيله‌اى در دست داريد؟ شايد نوع مخصوصى از کاغذ تورنسل؟
(2)- جلّ‌الخالق! به اين ميگويند تاکتيک "بسط و تکامل داده شده"! براى مبارزه در خيابان زور نيست، ولى ميتوان "نمايندگان را با زور جدا کرد"، رفيق تفليسى، گوش کنيد، آخر دروغ گفتن هم حدى دارد،،،
(3) " -کرتينيسم پارلمانى" - اپورتونيستها معتقد بودند که سيستم پارلمانى کشوردارى سيستمى از هر جهت نيرومند و مبارزه پارلمانى يگانه شکل مبارزه سياسى و يا در هر شرايطى شکل عمده مبارزه سياسى است، لنين اين ايمان اپورتونيستها را کرتينيسم پارلمانى ميناميد، کرتينيسم نام بيمارى مخصوصى است که با اختلال دِماغ توأم است،
٨
خط مشى آسواباژدنيه و ايسکراى نو


اکنون به مطلب ديگرى که آشکارا مؤید اهميت سياسى خط مشى ايسکراى نو است بپردازيم،

آقاى استرووه در مقاله شايان توجه و بسيار اعلى و فوق‌العاده آموزنده‌اى تحت عنوان "چگونه بايد خود را يافت" (شماره ٧١ آسواباژدنيه) بر ضد "انقلابيگرى برنامه" احزاب افراطى ما به جنگ ميپردازد، آقاى استرووه بخصوص از شخص من ناراضى است(1) اما من از طرف خودم آنقدر از آقاى استرووه راضى هستم که حدى بر آن متصور نيست؛ من در مبارزه بر ضد اکونوميسم احيا شونده نوايسکرايى‌ها و بر ضد بى‌پرنسيپى کامل "سوسياليست رولوسيونرها" آرزوى متفقى از اين بهتر را هم نميتوانستم بکنم، ذکر اين موضوع که چگونه آقاى استرووه و آسواباژدنيه تمام جنبه ارتجاعى "اصلاحاتى" را که در طرح برنامه سوسيال رولوسيونرها در مارکسيسم شده است عملا به ثبوت رسانده‌اند ما براى بار ديگر ميگذاريم، در خصوص اينکه چگونه آقاى استرووه هر وقت از لحاظ اصولى نوايسکرايى‌ها را مورد تحسين قرار داده خدمتى صادقانه و شرافتمندانه و حقيقى به من کرده کى و کجا فيمابين من از يک طرف و ببل و کائوتسکى از طرف ديگر اختلاف نظرى به ظهور پيوسته است که از لحاظ جدى بودن ولو اندک شباهتى با اختلاف نظر بين ببل و کائوتسکى داشته و مثلا شبيه اختلاف نظرى باشد که در مورد مسأله ارضى در برسلو(2) بين آنها وجود داشت؟ بگذار آقاى استرووه براى آزمايش هم شده به اين سه پرسش پاسخ بدهد،
ولى ما به خوانندگان ميگوييم: بورژوازى ليبرال همه جا و هميشه شيوه‌اش اين است که همفکران خود را در کشور معيّن متقاعد کند که سوسيال دمکراتهاى اين کشور نامعقول ‌تر از همه، ولى رفقايشان در کشور همسايه "بچه‌هاى عاقلى" هستند، بورژوازى آلمان صدها بار سوسياليستهاى فرانسه را بعنوان "بچه‌هاى عاقل" به رخ ببل‌ها و کائوتسکى‌ها کشيده است، بورژوازى فرانسه همين چندى پيش ببل را بعنوان "بچه عاقل" به رخ سوسياليستهاى فرانسه ميکشيد، اين شيوه ديگر کهنه شده است، آقاى استرووه! شما فقط بچه‌ها و ابلهان را ميتوانيد به اين دام بياندازيد، همبستگى کامل سوسيال دمکراسى انقلابى بين‌المللى در تمام مسائل مهم برنامه و تاکتيک حقيقتى است غير قابل انکار، ما تاکنون به کرّات صحبت کرده‌ايم(3) و اکنون يکبار ديگر هم صحبت خواهيم کرد،
مقاله آقاى استرووه حاوى يک سلسله اظهارات کاملا جالب توجه است ولى ما به اين اظهارات در اينجا فقط ميتوانيم عبوراً اشاره‌اى بنماييم، او ميخواهد "دمکراسى روسيه را با اتکاء به همکارى طبقات ايجاد کند نه با اتکاء به مبارزه بين آنان" و در ضمن "روشنفکران داراى امتيازات اجتماعى" (از قبيل "اشراف متمدن" که آقاى استرووه با خضوع و خشوع يک ،،، پيشخدمت واقعى مجالس بزرگان در برابرشان جبهه به زمين ميسايد) "وزن و اعتبار مربوط به موقعيت اجتماعى خود (يعنى وزن کيسه پول) را به اين حزب "غير طبقاتى" وارد خواهند کرد، آقاى استرووه ابراز تمايل ميکند جوانان را با اين نکته آشنا سازد که "عبارت قالبى راديکالى حاکى از اينکه بورژوازى به وحشت افتاده و پرولتاريا و امر آزادى را به معرض خريد و فروش گذارده است" بيهوده و بيمصرف است، (ما از صميم قلب به اين ابراز تمايل شادباش ميگوييم، هيچ چيزى بهتر از جنگى که آقاى استرووه بر ضد اين "عبارات قالبى" مارکسيستى مينمايد صحت آن را ثابت نخواهد کرد، بفرماييد، آقاى استرووه، و اجراى نقشه درخشان خود را به آينده دور و دراز موکول نکنيد)!
از نظر مبحث ما، ذکر اين موضوع حائز اهميت است که اين نماينده بورژوازى روس که داراى شمّ سياسى است و در مقابل کوچکترين تغيير هوا حساس است در لحظه فعلى عليه چه شعارهاى عملى ميجنگد، اولا عليه شعار جمهوريت، آقاى استرووه اطمينان راسخ دارد به اينکه اين شعار "براى توده مردم نامفهوم و بيگانه است" (او فراموش ميکند اضافه نمايد: مفهوم است ولى بصرفه بورژوازى نيست!) ما خيلى مايل بوديم ببينيم آقاى استرووه در حوزه‌ها و مجامع ما چه پاسخى از کارگران دريافت ميکرد، شايد کارگران جزو مردم نيستند؟ ولى دهقانان چطور؟ طبق گفته آقاى استرووه آنها گاه از "جمهوريخواهى ساده‌لوحانه"‌اى پيروى ميکنند ("بيرون کردن تزار") - ولى بورژوازى ليبرال مطمئن است که بجاى جمهوريخواهى ساده‌لوحانه سلطنت‌طلبى آگاهانه خواهد آمد نه جمهوريخواهى آگاهانه! آقاى استرووه ça dépend، اين موضوع هنوز مربوط است به کيفيت اوضاع، نه تزاريسم و نه بورژوازى هيچيک نميتوانند از بهبود اساسى وضعيت دهقانان که بايد به حساب زمينهاى اربابى انجام گيرد جلوگيرى نکنند و طبقه کارگر هم نميتواند در اين کار به دهقانان کمک نکند،
ثانيا، آقاى استرووه تأکيد ميکند که "در جنگ داخلى همواره مهاجم حق بجانب نخواهد بود"، اين ايده کاملا با همان تمايلات نوايسکرايى‌ها که ما فوقا تشريح کرديم مطابقت دارد، ما البته نميگوييم که در جنگ داخلى هجوم همواره بصرفه است؛ خير، گاهى هم تاکتيک تدافعى موقتا لزوم حتمى دارد، ولى بکار بردن اصلى که آقاى استرووه وضع کرده است در مورد روسيه سال ١٩٠٥، اتفاقا معنايش نشان دادن گوشه‌اى از مفهوم "عبارت قالبى راديکالى" است ("بورژوازى به وحشت ميافتد و امر آزادى را به معرض خريد و فروش ميگذارد")، کسى که در لحظه کنونى نميخواهد به حکومت مطلقه و به ارتجاع حمله کند، کسى که خود را براى اين حمله حاضر نميکند، کسى که اين حمله را تبليغ نميکند - آن کس بيهوده نام طرفدار انقلاب روى خود ميگذارد،
آقاى استرووه شعار "پنهانکارى" و شعار"شورش" را تقبيح مينمايد (شورش را "قيام مينياتور" ميداند)، آقاى استرووه هم به اين و هم به آن - از لحاظ "راه يابى به توده‌ها" - با نظر حقارت مينگرد! ما ميخواستيم از آقاى استرووه سؤال کنيم که آيا ميتواند مثلا در "چه بايد کرد؟" که آن را اثر يک نفر انقلابى افراطى ميداند، جايى را نشان بدهد که شورش تبليغ شده باشد؟ مگر در خصوص "پنهانکارى" مثلا بين ما و آقاى استرووه اختلاف عظيمى وجود دارد؟ مگر ما هر دو در روزنامه "غير علنى" که "پنهانى" به روسيه وارد ميشود و مورد استفاده گروه‌هاى "پنهانى" "سايوز آسواباژدنيه" و حزب کارگر سوسيال دمکرات روسيه قرار ميگيرد کار نميکنيم؟ مجامع توده‌اى کارگرى ما اغلب "به حالت پنهانى" تشکيل ميشود - ما اين معصيت را مرتکب ميشويم، ولى جلسات آقايان هوادار آسواباژدنيه چطور؟ آيا شما چيزى داريد که بتوانيد در مقابل اين طرفداران منفور پنهانکارى منفور به آن مباهات کنيد؟
راست است، لازمه رساندن اسلحه به کارگران رعايت پنهانکارى شديد است، اينجا ديگر آقاى استرووه با صراحت بيشترى سخن ميگويد، گوش کنيد: "اما در خصوص قيام مسلحانه و يا انقلاب به معنى فنى آن بايد گفت که فقط ترويج توده‌اى برنامه دمکراتيک قادر به ايجاد شرايط اجتماعى و روحى لازم براى قيام مسلحانه همگانى است، به اين طريق حتى از آن نقطه نظرى هم که من با آن شريک نيستم و بنابرآن قيام مسلحانه پايان ناگزير مبارزه فعلى در راه رهايى است، - اشباع توده از ايده‌هاى اصلاحات دمکراتيک، اساسى‌ترين و ضرورى‌ترين کارها محسوب ميشود"،
آقاى استرووه سعى دارد از موضوع طفره رود، او بجاى اينکه از لزوم قيام به منظور پيروزى انقلاب صحبت کند از ناگزير بودن آن صحبت ميکند، قيام آماده نشده يا قيام خودبخودى و پراکنده هم اکنون آغاز گرديده است، شکى نيست که هيچ کس تضمين نخواهد کرد که اين قيام به يک قيام مسلحانه تمام و کمال مردم منتج گردد، زيرا اين موضوع هم به وضعيت نيروهاى انقلابى مربوط است (که سنجش کامل آن، فقط طى خود مبارزه ميسّر است) و هم بطرز رفتار دولت و بورژوازى و هم يک سلسله کيفيات ديگرى که دز نظر گرفتن دقيق آن غير ممکن است، درباره ناگزير بودن، يعنى اطمينان قطعى به يک حادثه مشخص، که آقاى استرووه سخن را به آنجا ميکشاند حاجتى به گفتار نيست، اگر شما ميخواهيد طرفدار انقلاب باشيد بايد درباره اين موضوع صحبت کنيد که آيا قيام براى پيروزى انقلاب لازم است؟ آيا لازمست موضوع قيام را فعالانه مطرح نمود، درباره آن تبليغ کرد و مجدّانه زمينه آن را بيدرنگ و با انرژى تمام فراهم ساخت يا خير؟ آقاى استرووه نميتواند معنى اين اختلاف را نفهمد؛ مثلا او که مسأله لزوم حق انتخاب همگانى را، که براى هر دمکرات مسأله‌اى مسلّم و قطعى است، بوسيله بميان کشيدن مسأله غير مسلّم ناگزير بودن تحصيل آن در جريان انقلاب حاضر، يعنى مسأله‌اى که براى يک نفر سياستمدار داراى جنبه مبرم نيست، پرده‌پوشى نميکند، آقاى استرووه، با طفره خود در مورد مسأله لزوم قيام، تمام کُنهِ ماهيت مکتوم خط مشى سياسى بورژوازى ليبرال را بيان ميکند، اولا بورژوازى معامله با حکومت مطلقه را بر قلع وقمع آن ترجيح ميدهد؛ بورژوازى درهرحال تمام بار مبارزه مسلحانه را بدوش کارگران مياندازد )اين ثانيا)، اين است معناى واقعى طفره‌روى آقاى استرووه از مطلب، به همين جهت است که او در مورد مسأله لزوم قيام راه قهقرا اختيار کرده و به مسأله شرايط "اجتماعى و روحى قيام" و "تبليغات" مقدماتى درباره آن متوسل ميشود، درست همانطور که بورژواهاى ياوه‌گو در سال ١٨٤٨ در پارلمان فرانکفورت، هنگامى که جريان اوضاع دفع نيروى مسلح حکومت را ايجاب ميکرد، هنگامى که جنبش "منجر به لزوم" مبارزه مسلحانه شده بود، هنگامى که اِعمال نفوذى که فقط از راه تبليغات انجام ميگرفت (و در دوره تهيه و تدارک قيام درجه لزوم آن صد برابر است) بدل به خمودگى و جُبن رذيلانه و بورژوامآبانه گشته بود، وقت خود را صَرف قطعنامه ‌نويسى، تهيه بيانيه‌ها و تصميم‌نامه‌ها و "ترويج توده‌اى" و آماده کردن "شرايط اجتماعى و روحى" مينمودند، درست همينطور هم آقاى استرووه خود را در پس جملات پنهان کردن از مسأله قيام طفره ميرود، آقاى استرووه آنچه را که عده زيادى از سوسيال دمکراتها اصرار دارند نبينند، با وضوح کامل به ما نشان ميدهد و آن اينکه: وجه تمايز لحظه انقلاب با لحظات تهيه و تدارک معمولى و عادى تاريخى همين است که در اين لحظه حالت روحى، هيجان و اعتقاد توده بايد درعمل متظاهر گردد و متظاهر هم ميگردد،
انقلابيگرى مبتذل نميفهمد که حرف هم عمل است؛ اين اصل در مورد تاريخ بطور کلى و يا در مورد آن عصرهايى از تاريخ که برآمد سياسى آشکارى از طرف توده‌ها وجود ندارد و هيچ کودتايى نميتواند جايگزين آن شود يا مصنوعا آن را بوجود آورد، مسّلما صدق مينمايد، انقلابيونِ دنباله‌رو نميفهمند که وقتى لحظه انقلاب فرا رسيد، وقتى "روبناى کهنه" جامعه از هر طرف شکاف برداشت، وقتى که برآمد سياسى آشکار طبقات و توده‌ها که در کار ايجاد روبناى جديدى براى خود هستند صورت واقعيت بخود گرفت، هنگامى که جنگ داخلى آغاز شد، - آنوقت بشيوه گذشته به "حرف" اکتفا نمودن و در عين حال براى پرداختن به "عمل" شعار صريح ندادن و شانه خالى کردن از عمل با استناد به "شرايط روحى" و "تبليغات" بطور کلى، معنايش جُمود فکرى، رخوت و درازگويى يا به عبارت ديگر خيانت به انقلاب و غدر ورزى در آن است، ياوه‌سرايان بورژوا دمکرات فرانکفورت، - نمونه تاريخى فراموش نشدنى يک چنين خيانت يا کُندذهنى آميخته با درازگويى هستند،
آيا ميخواهيد فرق بين انقلابيگرى مبتذل و دنباله‌روى انقلابى‌ها، از روى تاريخ جنبش سوسيال دمکراتيک روسيه براى شما توضيح داده شود؟ ما آن را براى شما چنين توضيح ميدهيم: سالهاى ١٩٠١ و ١٩٠٢ را که تازه گذشته ولى بنظر ما اکنون بمثابه روايات باستانى است بياد بياوريد، در آن موقع تظاهرات آغاز شد، انقلابيگرى مبتذل قيل و قالى درباره "هجوم" راه انداخت ("رابوچيه دلو(4) پخش "شبنامه‌هاى خونين" شروع شد (که اگر حافظه‌ام خطا نکند منشاء آن در برلين بود) و به "مطبوعات‌بازى" و به ايده‌اى که حاکى بود بايد به وسيله يک روزنامه در سراسر روسيه دست به تبليغات زد حمله آغاز گرديد و گفته شد که اين ايده ثمره خيالبافى کابينه‌نشينان است (نادژدين) (5) دنباله‌روى انقلابى‌ها در آنوقت، برعکس به تبليغ اين موضوع پرداخت که "بهترين" وسيله براى تبليغات سياسى "مبارزه اقتصادى" است، ولى سوسيال دمکراسى انقلابى چه روشى در پيش گرفته بود؟ سوسيال دمکراسى انقلابى به هر دوى اين جريانها حمله ميکرد، آشوب‌اندازى و قيل و قال درباره هجوم را سرزنش مينمود زيرا همه آشکارا ميديدند و يا ميبايستى ميديدند که قيام آشکار توده کار فردا است، سوسيال دمکراسى دنباله‌روى را هم تقبيح مينمود و حتى شعار قيام مسلحانه همگانى را هم مستقيما به ميان ميکشيد ولى نه به مفهوم دعوت آشکار (آقاى استرووه آن زمان نميتوانست دعوت به "شورش" را بين ما بيابد) بلکه به مفهوم يک استنتاج ناگزير، به مفهوم "تبليغات" (که آقاى استرووه فقط اکنون به ياد آن افتاده است، - آقاى استرووه محترم ما اصول هميشه چند سال عقب است)، به مفهوم فراهم کردن همان "شرايط اجتماعى و روحى" که نمايندگان دستپاچه بورژوازى معامله‌گر اکنون درباره آن "با حالتى اندوهبار و بيموقع" قلمفرسايى مينمايند، آن موقع ترويج (پروپاگاند) و تبليغ (آژيتاسيون) و تبليغ و ترويج به حکم شرايط عينى زمان واقعا جاى اول را احراز نميکرد، آن موقع موضوع تأسيس يک روزنامه سياسى براى سراسر روسيه را، که انتشار هفتگى آن يک ايده‌آل محسوب ميشد، ممکن بود بعنوان سنگِ مَحَکى براى تهيه و تدارک قيام مطرح کرد (و در رساله "چه بايد کرد؟" هم اين موضوع مطرح شده بود) آن موقع شعار تبليغات توده‌اى بجاى قيامهاى مسلحانه مستقيم و شعار فراهم نمودن شرايط اجتماعى و روحى قيام بجاى آشوب اندازى يگانه شعارهاى صحيح سوسيال دمکراسى انقلابى بودند، اکنون حوادث بر اين شعارها پيشى گرفته است، جنبش به جلو رفته و اين شعارها ديگر کهنه و منسوخ شده‌اند و فقط به درد پرده‌پوشى رياکارى آسواباژدنيه و نيز دنباله‌روى ايسکراى نو ميخورند!
يا شايد من اشتباه ميکنم؟ شايد انقلاب هنوز آغاز نشده است؟ شايد لحظه برآمد آشکار سياسى طبقات هنوز فرا نرسيده است؟‌ شايد جنگ داخلى هنوز وجود ندارد و انتقاد سلاح را نبايد هم‌اکنون جانشين، وارث، وصىّ و متمِّم ناگزير و حتمى سلاح انتقاد نمود؟
به اطراف خود نگاه کنيد، سر خود را از پنجره کابينه کار خود بيرون بياوريد تا بتوانيد به اين سؤالات پاسخ بدهيد، مگر خود حکومت اکنون با تيرباران‌هاى دسته‌جمعى افراد مسالمت‌جو و بى‌اسلحه در همه جا، جنگ داخلى را شروع نکرده است؟ مگر باندهاى مسلح سياه بمثابه "بُرهان" حکومت مطلقه مشغول عمليات نيستند؟ مگر بورژوازى - حتى بورژوازى - به لزوم ايجاد ميليس کشورى پى نبرده است؟ مگر خود آقاى استرووه که منتها درجه معتدل و محتاط است نميگويد (افسوس که فقط ميگويد براى اينکه چيزى گفته باشد!) "آشکار بودن عمليات انقلابى" (ببينيد امروز ما با چه زبانى صحبت ميکنيم!) "اکنون يکى از مهمترين شرايط نفوذ تربيتى در توده‌هاى مردم است"؟
کسى که داراى چشم بينا است ممکن نيست در اين باره شکى داشته باشد که امروز طرفداران انقلاب مسأله قيام مسلحانه را چگونه بايد مطرح کنند، اينک نظرى به سه طرز طرح اين مسأله بيفکنيد که در ارگانهاى مطبوعات آزاد، که کم يا بيش قادرند در توده‌ها نفوذ داشته باشند، تشريح شده است،
طرح اول، قطعنامه کنگره سوم حزب کارگر سوسيال دمکرات روسيه است (6) در اين قطعنامه تصديق و با بانگى رسا اظهار شده است که جنبش عمومى انقلابى دمکراتيک ديگر به مرحله ضرورت قيام مسلحانه رسيده است، متشکل کردن پرولتاريا براى قيام، يکى از وظايف حياتى، مهم و ضرورى حزب محسوب گرديده و به عنوان مسأله روز مطرح شده است، در آن دستور داده شده است که براى تسليح پرولتاريا و تأمين امکان رهبرى مستيم قيام، جدى‌ترين اقدامات بعمل آيد،
طرح دوم، مقاله‌اى است اصولى که "پيشواى مشروطه‌طلبان روسيه" (اين عنوانى است که "روزنامه فرانکفورت" ارگان کاملا متنفذ بورژوازى اروپا چندى پيش به آقاى استرووه داده است) يا پيشواى بورژوازى مترقى روس در آسواباژدنيه نوشته است، اوبا عقيده ناگزير بودن قيام شريک نيست، پنهانکارى وشورش- شيوه‌هاى خاص انقلابيگرى نامعقول است، جمهوريخواهى شيوه تخدير اعصاب است، قيام مسلحانه مسأله‌اى است که در واقع جنبه فنى دارد و حال آنکه ترويج توده‌اى و فراهم ساختن شرايط اجتماعى و روحى "اساسى‌ترين و ضرورى‌ترين مسائل" است،
طرح سوم، قطعنامه کنفرانس نوايسکرايى‌ها است، بموجب آن وظيفه ما - تهيه و تدارک قيام است، قيام از روى نقشه غير ممکن شمرده ميشود، آنچه شرايط مساعدى را براى قيام فراهم ميسازد عبارت است از ايجاد نظمى در دستگاه دولت و اقدام به تبليغات و تشکيلات از طرف ما، فقط در آن موقع است که "تدارکات جنگى و فنى ميتواند اهميت کم و بيش جدّى احراز نمايد"،
همين؟ آرى همين، ولى اين که آيا قيام لزوم پيدا کرده است يا نه موضوعى ايت که رهبران نوايسکرايى پرولتاريا هنوز از آن اطلاع ندارند، اين که آيا متشکل ساختن پرولتاريا براى مبارزه مستقيم يک وظيفه فورى و فوتى است يا نه موضوعى است که براى آنها هنوز روشن نيست، به عقيده آنها دعوت به عملى نمودن جدى‌ترين اقدامات لزومى ندارد و چيزى که به مراتب مهمتر است (در سال ١٩٠٥ نه در سال ١٩٠٢) اين است که اجمالاً توضيح داده شود در چه شرايطى اين اقدامات "ممکن است" اهميت "کم و بيش جدى" احراز نمايد،،،
رفقاى نوايسکرايى حال ملاحظه ميکنيد، رو آور شدن به سوى خط مشى مارتينفى شما را به کجا رسانده است؟ آيا ميفهميد که فلسفه سياسى شما بمثابه برگردان فلسفه هواداران آسواباژدنيه و شما (عليرغم اراده خود و مستقل از شعور خود) به دنبال بورژوازى سلطنت‌طلب افتاده‌ايد؟ آيا اکنون ديگر برايتان واضح است که، شما ضمن تکرار بديهيات و تکميل شدن در درازگويى، اين نکته را از نظر دور داشته‌ايد که بنا بر سخنان فراموش نشدنى مقاله فراموش نشدنى پتر استرووه - "آشکار بودن عمليات انقلابى اکنون يکى از مهمترين شرايط نفوذ تربيتى در توده‌هاى مردم است"؟
زيرنويسها و توضيحات
(1) " انقلابيگرى سوسيال دمکراسى اروپاى باخترى يعنى ببل و حتى کائوتسکى در مقابل آقاى لنين و رفقايشان اپورتونيسم است، ولى امواج تاريخ، ارکان اصولى اين انقلابيگرى ملايم شده را هم سائيده و در هم فرو ريخته است"، تعرض خشماگينى است، ولى آقاى استرووه بيهوده تصور ميکند من حاضرم هر چه او ميگويد را بى چون و چرا گوش کنم، کافى است من آقاى استرووه را به ميدان بطلبم تا وى هرگز قادر به پذيرفتن آن نباشد، کى و کجا من انقلابيگرى ببل و کائوتسکى‌را "اپورتونيسم" ناميده‌ام؟ کى و کجا من ادعاى ايجاد خط مشى مخصوصى را در سوسيال دمکراسى بين‌المللى کرده‌ام که با خط مشى ببل و کائوتسکى يکى نبوده است؟
(2) - به خواننده يادآور ميشويم که آسواباژدنيه به مقاله "چه نبايد کرد؟" (شماره ٥٢ ايسکرا) با هياهو و سر و صدا تهنيت و شادباش گفت و آن را "يک چرخش بسيار مهم" بسوى گذشت نسبت به اپورتونيست‌ها دانست، آسواباژدنيه تمايلات اصولى نوايسکرايى‌ها را بطرز خاصى در مقاله مربوط به انشعاب در بين سوسيال دمکراتهاى روسيه مورد تحسين قرار داده بود، آسواباژدنيه در خصوص جزوه تروتسکى موسوم به "وظايف سياسى ما" به همگون بودن افکار اين نويسنده با آنچه که يک وقتى "رابوچيه دليست‌ها" يعنى کريچفسکى، مارتينف، آکيمف مينوشتند و ميگفتند (رجوع شود به ورقه تحت عنوان "ليبرال حاضر بخدمت" منتشره از طرف روزنامه "وپريود") اشاره کرده بود، آسواباژدنيه به جزوه مارتينف درباره ديکتاتورى تهنيت گفت (مراجعه شود به مقاله "وپريود" شماره ٩)، بالأخره شکايتهاى تأخير شده استرووه در خصوص شعار قديمى ايسکراى قديم يعنى شعار "ابتدا مرزبندى و بعد اتحاد" با اظهار همدردى خاصى از طرف آسواباژدنيه مواجه گرديد،
(3) اينک متن کامل قطعنامه کنگره سوم حزب:
"نظر به اينکه:
١) پرولتاريا که به حکم موقعيت خود پيشروترين طبقات و يگانه طبقه انقلابى پيگير است، مأموريت ايفاى نقش رهبرى جنبش دمکراتيک عمومى انقلابى روسيه را بر عهده دارد؛
٢) اين جنبش در لحظه کنونى ديگر به مرحله لزوم قيام مسلحانه رسيده است؛
٣) پرولتاريا ناگزير در اين قيام به جدى‌ترين طرزى شرکت ميکند و اين شرکت است که سرنوشت انقلاب روسيه را معيّن مينمايد؛
٤) پرولتاريا نقش رهبرى را در اين انقلاب فقط در صورتى ميتواند ايفا کند که به شکل نيروى سياسى واحد و مستقلى زير پرچم حزب کارگر سوسيال دمکرات، که علاوه بر رهبرى مسلکى از لحاظ عملى نيز مبارزه وى را رهبرى مينمايد، گرد آيد؛
٥) فقط ايفاى چنين نقشى ميتواند براى مبارزه پرولتاريا در راه سوسياليسم و عليه طبقات ثروتمند بورژوا-دمکرات روسيه، مساعدترين شرايط را فراهم سازد،،،،
سومين کنگره حزب کارگر سوسيال دمکرات روسيه تصديق مينمايد که وظيفه متشکل ساختن پرولتاريا براى مبارزه مستقيم عليه حکومت مطلقه از طريق قيام مسلحانه، يکى از مهمترين و فوتى‌ترين وظايف حزب در لحظه انقلابى کنونى است،
بنابراين کنگره به عموم سازمانهاى حزبى دستور ميدهد:
الف) از راه ترويج و تبليغ نه فقط معناى سياسى قيام مسلحانه‌اى را که در پيش است بلکه جنبه تشکيلاتى و عملى آن نيز براى پرولتاريا توضيح داده شود،
ب) به وسيله اين ترويج و تبليغ نقش اعتصابات سياسى توده‌اى، که در آغاز و در خود جريان قيام ميتواند داراى اهميت اساسى باشد، توضيح داده شود،
ج) براى تسليح پرولتاريا و همچنين براى تنظيم نقشه قيام مسلحانه و رهبرى مستقيم اين قيام، جدى‌ترين اقدامات بعمل آيد و براى اين منظور، به حد لزوم دسته‌هاى مخصوصى از کارکنان حزبى تشکيل گردد"، (تبصره لنين در چاپ سال ١٩٠٧)
(4) منظور اختلاف نظرى است که در سال ١٨٩٥ هنگام بحث در اطراف طرح برنامه ارضى در کنگره حزب سوسيال دمکرات آلمان در برسلاو بروز نموده بود،
(5) "رابوچيه دلو" - نام مجله "اکونوميستها" ارگان "سازمان سوسيال دمکراتهاى روسيه در خارجه" بود که در سالهاى ١٨٩٩ تا ١٩٠٢ بطور غير منظّم در ژنو انتشار مييافت، لنين نظرات اعضاى "رابوچيه دلو" را در کتاب "چه بايد کرد؟" مورد انتقاد قرار داده است،
(5) منظور مقاله‌اى است که نادژدين (نام مستعار اى،او، زلنسکى) بر ضد نقشه ايسکراى لنينى در جرايد منتشر ساخته بود، اين مقاله را لنين در سال ١٩٠٢ در کتاب خود موسوم به "چه بايد کرد؟" مورد انتقاد قرار داد،
٩
معناى حزب اپوزيسيون افراطى بودن در هنگام انقلاب چيست؟

حال به قطعنامه مربوط به حکومت موقت برگرديم، ما نشان داديم که تاکتيک نو ايسکرايى‌ها انقلاب را به جلو سوق نداده (اين همان چيزى است که آنها ميخواستند با قطعنامه خود موجبات آن را فراهم سازند) بلکه به عقب ميبرد، ما نشان داديم که همانا اين تاکتيک است که در مبارزه بر ضد بورژوازى ناپيگير آزادى عمل را از سوسيال دمکراسى سلب مينمايند و آن را از حل شدن در دمکراسى بورژوايى مصون نميدارد، بديهى است که از مقدمات نادرست قطعنامه نتيجه نادرست حاصل ميشود، "از اين رو سوسيال دمکراسى نبايد هدف خود را تصرف قدرت يا تقسيم آن در حکومت موقت قرار دهد بلکه بايد بصورت حزب اپوزيسيون افراطى انقلابى باقى بماند"، به نيمه اول اين استنتاج که مربوط به طرح هدفهاست نظرى بيفکنيد، آيا نوايسکرايى‌ها هدف فعاليت سوسيال دمکراتيک را پيروزى قطعى انقلاب بر تزاريسم قرار ميدهند؟‌ آرى قرار ميدهند، آنها شرايط پيروزى قطعى را نميتوانند صحيحا فرمولبندى کنند و فرمولبندى آنها با فرمولبندى آسواباژدنيه شباهت پيدا ميکند، ولى هدف نامبرده را در برابر خود قرار ميدهند، و بعد، آيا آنها موضوع حکومت موقت را با مسأله قيام مربوط ميسازند؟ آرى مستقيما مربوط ميسازند و ميگويند که حکومت موقت "از قيام پيروزمندانه مردم برون ميآيد"، بالأخره، آيا آنها رهبرى قيام را هدف خود قرار ميدهند؟ - بله، آنها گرچه مانند آقاى استرووه از اعتراف به لزوم و فوريت قيام شانه خالى ميکنند ولى فرقشان با آقاى استرووه اين است که در عين حال ميگويند "سوسيال دمکراسى ميکوشد آن را (قيام را) تابع نفوذ و رهبرى خود نمايند و از آن به نفع طبقه کارگر استفاده کند"،

خيلى منطقى و با يکديگر مربوط است، اينطور نيست؟ ما هدف خود را اين قرار ميدهيم که قيام توده‌ها را اعم از پرولتاريا و غير پرولتاريا تابع نفوذ و رهبرى خود نماييم و از آن، به نفع خود استفاده کنيم، و لذا ما هدف خود را اين قرار ميدهيم که در موقع قيام هم پرولتاريا و هم بورژوازى انقلابى و هم خرده بورژوازى ("گروههاى غير پرولتاريايى") را رهبرى نماييم يعنى رهبرى قيام را بين سوسيال دمکراسى و بورژوازى انقلابى "تقسيم کنيم"، ما هدف خود را پيروزى قيام قرار ميدهيم که بايد به استقرار حکومت موقت ("که از قيام پيروزمندانه مردم برون ميآيد") منجر گردد، به اين جهت،،، ما نبايد منظور خود را تصرف قدرت يا تقسيم در حکومت انقلابى موقت قرار دهيم!!
دوستان ما به هيچ وجه نميتوانند سر و ته موضوع را به هم وصل کنند، آنها بين نظر استرووه که از قيام احتراز ميجويد و نظر سوسيال دمکراسى انقلابى، که دعوت ميکند انجام اين وظيفه فورى بر عهده گرفته شود، مردّد مانده‌اند، آنها بين آنارشيسم که هر گونه شرکتى را در حکومت انقلابى موقت از لحاظ اصولى بمثابه خيانت نسبت به پرولتاريا تقبيح مينمايد و مارکسيسم، که در صورت وجود نفوذ رهبرى کننده سوسيال دمکراسى درقيام(1) چنين شرکتى را طلب ميکند مردّد مانده‌اند، آنها داراى هيچگونه خط مشى مستقلى نيستند؛ نه داراى خط مشى آقاى استرووه، که در صدد معامله با تزاريسم است و به اين جهت هم در مورد مسأله قيام بايد از مطلب بگريزد و راه طفره در پيش گيرد؛ نه داراى خط مشى آنارشيستها که هر گونه اِعمال نفوذ "از بالا" وهر گونه شرکتى را در انقلاب بورژوازى تقبيح مينمايند، نوايسکرايى‌ها معامله با تزاريسم و پيروزى بر تزاريسم را با يکديگر مخلوط مينمايند، آنها ميخواهند در انقلاب بورژوايى شرکت نمايند، آنها از "دو ديکتاتورى" مارتينف کمى گام فراتر گذارده‌اند، آنها حتى حاضرند قيام مردم را رهبرى نمايند - به منظور آنکه بلافاصله پس از پيروزى (يا شايد درست در آستان پيروزى؟) از اين رهبرى صرفنظر کنند، يعنى بمنظور آنکه از ثمره‌هاى پيروزى استفاده نکنند و تمام ثمره‌هاى آن را کلا به بورژوازى واگذار نمايند، اين موضوع را آنها "استفاده از قيام به نفع طبقه کارگر"،،، مينامند،
بيش از اين به مکث روى اين آشفته‌فکرى حاجتى نيست، بهتر است منشاء اين آشفته‌فکرى را ضمن فرمولبندى آن که حاکيست "بايد بصورت يک حزب اپوزيسيون افراطى انقلابى باقى ماند" بررسى نماييم،
اين يکى از اصول سوسيال دمکراسى انقلابى بين‌المللى است که ما با آن آشنا هستيم، اين يک اصل کاملا صحيحى است، اين اصل براى تمام مخالفين رويزيونيسم يا اپورتونيسم در کشورهاى پارلمانى جزو اصول بديهى شده است، اين اصل، بمثابه يک ردّيه ضرورى و مشروع عليه "کرتينيسم پارلمانى"، ميلرانيسم، برنشتينيسم (2) و رفرميسم ايتاليايى به شيوه توراتى، حق اهليت يافته است، نوايسکرايى‌هاى شريف ما اين اصل نيکو را از بَر کرده و با پشتکار تمام بکار ميبرند،،، ولى کاملا بيجا، مقوله‌هايى از مبارزه پارلمانى در قطعنامه‌هايى گنجانده شده که براى شرايطى که در آن هيچگونه پارلمانى وجود ندارد نوشته شده است، مفهوم "اپوزيسيون" که منعکس کننده و مبيّن آن وضعيت سياسى است که در آن هيچکس بطور جدى از قيام صحبت نميکند، به طرزى بى معنى در مورد وضعيتى بکار برده ميشود که در آن قيام شروع شده و تمام طرفداران انقلاب درباره رهبرى آن فکر و صحبت ميکنند، تمايل به "باقى ماندن" در همان وضعيت سابق، يعنى در شرايطى که منحصرا بايد "از پايين" اِعمال نفوذ نمود، درست در آن هنگامى با طمطراق تمام اظهار ميشود که انقلاب مسأله لزوم اِعمال نفوذ از بالا را در صورت پيروزى قيام در دستور روز قرار داده است،
خير، بخت و اقبال کاملا از نوايسکرايى‌هاى ما روى برتافته است! حتى وقتى هم که آنها يک اصل صحيح سوسيال دمکراسى را بيان ميکنند از بکار بردن صحيح آن عاجزند، آنها فکر نکرده‌اند در عصرى که انقلاب آغاز شده است و در آن پارلمان وجود ندارد و جنگ داخلى جريان داشته و شعله‌هاى قيام زبانه ميگيرد چگونه مفهوم‌ها و اصلاحات مبارزه پارلمانى تغيير کرده و به نقيض خود مبدل ميشوند، آنها فکر نکرده‌اند که در شرايطى که مورد بحث ماست اصلاح و تصحيح، از طريق تظاهرات خيابانى پيشنهاد ميشود و استيضاح از طريق عمليات تعرضى افراد مسلح صورت ميگيرد و اپوزيسيون بر ضد حکومت از طريق واژگون ساختن جبرى حکومت بعمل ميآيد،
همانطور که قهرمان نامى يکى از داستانهاى ملى ما اندرزهاى نيک را وقتى تکرار ميکرد که اتفاقا موقع آنها گذشته بود، همانطور هم مداحّان مارتينف ما، درسهاى پارلمانتاريسم زمان صلح را درست موقعى تکرار ميکنند که خودشان آغاز عمليات آشکار جنگى را تأييد مينمايند، هيچ چيز از اين شعار "اپوزيسيون افراطى" مضحک‌تر نيست که با تبختر تمام در قطعنامه‌اى ذکر ميشود که با اشاره به "پيروزى قطعى انقلاب" و "قيام مردم" آغاز ميگردد! درست فکر کنيد آقايان، و ببينيد معناى داشتن خط مشى "اپوزيسيون افراطى" در دوره قيام چيست؟ آيا معناى آن افشا نمودن دولت است يا سرنگون ساختن آن؟ آيا معناى آن رأى مخالف دادن به دولت است يا شکست وارد ساختن به نيروهاى جنگى آن در نبرد آشکار؟ آيا معناى آن امتناع از پُر کردن خزانه دولت است يا تصرف اين خزانه از راه انقلاب به منظور مصرف آن براى حوائج قيام و مسلح نمودن کارگران و دهقانان و دعوت مجلس مؤسسان؟ آقايان آيا بالأخره نميخواهيد بفهميد که مفهوم "اپوزيسيون افراطى" فقط عبارت از عمليات منفى يعنى افشا نمودن، رأى مخالف دادن و امتناع کردن است؟ به چه دليل؟ به اين دليل که اين مفهوم فقط مربوط است به مبارزه پارلمانى و آن هم مربوط به عصرى که هيچکس هدف مستقيم مبارزه را "پيروزى قطعى" قرار نميدهد، آيا بالأخره نميخواهيد بفهميد از آن لحظه‌اى که توده مورد زجر و ستم سياسى به منظور مبارزه حيات و ممات براى نيل به پيروزى هجوم قطعى خود را از هر سو آغاز مينمايد جريان کار از اساس دگرگون ميگردد؟
کارگران از ما ميپرسند، آيا لازم است براى عمل تأخير ناپذير قيام جداً دست بکار شد؟ چه بايد کرد که قيام آغاز شده پيروز گردد؟ چگونه بايد از پيروزى استفاده کرد؟ چه برنامه‌اى را ميتوان و بايد در آن موقع عملى کرد؟ نوايسکرايى‌ها که در کار عميق ساختن مارکسيسم هستند، جواب ميدهند: بايد بصورت حزب اپوزيسيون افراطى باقى ماند،،، با اين حال آيا ما حق نداشتيم وقتى اين پهلوانان را استادان شيرينکار کوته‌فکرى ناميديم؟
زيرنويسها و توضيحات
(1) رجوع شود به روزنامه "پرولتارى" شماره سوم "درباره حکومت انقلابى موقت"، مقاله دوم، (رجوع شود به جلد هشتم کليات، صفحه ٤٤٠-٤٤٧، هـ،ت).
(2) "برنشتينيسم" - جريانى ضد مارکسيستى در سوسيال دمکراسى بين‌المللى بود که در اواخر قرن ١٩ در آلمان پديد آمد و بنام ادوارد برنشتين سوسيال دمکرات آلمانى ناميده ميشد، برنشتين آموزش انقلابى مارکس را مطابق با روح ليبراليسم بورژوايى مورد تجديد نظر قرار داده بود، طرفداران برنشتين در روسيه "مارکسيستهاى علنى"، "اکونوميستها"، بونديست‌ها و منشويک‌ها بودند،
١٠
"کمونهاى انقلابى" و ديکتاتورى انقلابى دمکراتيک پرولتاريا و دهقانان

کنفرانس نوايسکرايى‌ها نتوانست در موضع آنارشيستى که ايسکراى نو به آن رسيده بود (فقط اِعمال نفوذ "از پايين" نه اينکه "هم از پايين و هم از بالا") پايدار بماند، بطلان تجويز قيام و در عين حال عدم تجويز پيروزى و شرکت در حکومت انقلابى موقت بيش از حد واضح بود، به اين جهت قطعنامه در مورد راه حلى که مارتينف و مارتف براى اين مسأله پيشنهاد کرده بودند قيود و محدوديتهايى قائل گرديد، حال اين قيود را که در قسمت بعدى قطعنامه بيان شده مورد بررسى قرار ميدهيم:

"البته اين تاکتيک ("باقى ماندن بصورت حزب اپوزيسيون افراطى انقلابى") به هيچ وجه صلاح بودن تصرف جزئى و اپيزوديک حکومت و تشکيل کمونهاى انقلابى در فلان و بهمان شهر يا فلان و بهمان استان را که منظور از آن فقط و فقط کمک به توسعه قيام و ايجاد بى‌نظمى در دستگاه دولت باشد، نفى نميکند،"
اگر اينطور است پس معلوم ميشود که از لحاظ اصولى نه تنها اِعمال نفوذ از پايين بلکه اِعمال نفوذ از بالا هم مجاز شمرده شده است، معلوم ميشود آن تزى که مارتف در مقاله مشهور مندرجه در ايسکرا (شماره ٩٣) مطرح کرده است بطلانش ثابت و تاکتيک روزنامه "وپريود" که اضافه بر اِعمال نفوذ "از پايين" اِعمال نفوذ "از بالا" را نيز توصيه مينمايد صحتش مورد اذعان است،
وانگهى، واضح است که منظور از تصرف حکومت (ولو بطور جزئى، اپيزوديک و هکذا) منحصر به شرکت سوسيال دمکراسى فقط و پرولتارياى فقط نيست، زيرا فقط پرولتاريا نيست که در انقلاب دمکراتيک ذينفع است و بطرز مؤثرى در آن شرکت ميکند، زيرا قيام، همانطور که در آغاز قطعنامه مورد بحث گفته ميشود، مربوط به تمام "مردم" است و "گروههاى غير پرولتاريايى" (اصطلاح قطعنامه کنفرانس‌چى‌ها در مورد قيام) يعنى گروههاى بورژوايى هم در آن شرکت مينمايند، پس اصلى که هر گونه شرکت سوسياليستها را با خرده بورژوازى در حکومت موقت خيانتى نسبت به طبقه کارگر ميدانست، از طرف کنفرانس بدور انداخته شد و همان شد که منظور "وپريود" بود، "خيانت" به صِرف اينکه در مورد جزئى از کل انجام گرفته و اپيزوديک و محلى و غيره باشد جنبه خيانت بودن خود را از دست نميدهد، پس اصلى که شرکت در حکومت انقلابى موقت را با ژورسيسم مبتذل همتراز ميدانست از طرف کنفرانس بدور انداخته شد و همان شد که منظور "وپريود" بود، حکومت، به استناد اينکه قدرتش در بسيارى از شهرها بسط نداشته و منحصر به يک شهر باشد، در بسيار از استانها بسط نداشته و منحصر به يک استان باشد و همچنين از اينکه داراى اين نام يا آن نام باشد، جنبه حکومت بودن خود را از دست نميدهد، به اين طريق کنفرانس از آن شيوه طرح اصولى که ايسکراى نو سعى ميکرد به اين مسأله بدهد سر باز زد،
حال ببينيم آن محدوديتهايى که کنفرانس براى تشکيل حکومتهاى انقلابى - که اکنون از نظر اصولى جايز است - و براى شرکت در آنها قائل ميشود عُقَلايى است يا خير، ما نميفهميم چه فرقى بين مفهوم "اپيزوديک" و "موقتى" وجود دارد، ميترسيم که منظور از استعمال اين کلمه خارجى و "نو" فقط استتارى براى فقدان صراحت فکر باشد، اين کلمه در ظاهر "عميقتر" بنظر ميآيد ولى در حقيقت فقط موضوع را تاريکتر و پيچيده‌تر ميکند، چه فرقى است بين "صلاح بودن" "تصرف حکومت" بطور جزئى، در يک شهر يا استان از يک طرف و شرکت در حکومت انقلابى موقت تمام کشور از طرف ديگر؟ مگر ميان "شهرها" شهرى مانند پترزبورگ نيست که جريان نهم ژانويه در آنجا اتفاق افتاد؟ مگر قفقاز، که از بسيارى کشورها بزرگتر است، جزو استانها نيست؟ مگر در موقع "تصرف حکومت" نه تنها در استان بلکه حتى در يک شهر هم وظايفى (که سابقا موجب نگرانى ايسکراى نو بود) از قبيل طرز رفتار با زندانها، پليس، خزانه‌دارى و غيره در مقابل ما عرض اندام نميکند؟ البته هيچکس منکر اين نيست که در صورت عدم تکافوى قوا، در صورت موفقيت ناقص قيام، در صورت عدم قطعيت پيروزى آن، تشکيل حکومتهاى انقلابى موقت بطور جزئى يعنى در بعضى شهرها و غيره ممکن است، ولى اين چه دخلى به مطلب دارد، آقايان؟ مگر خود شما در ابتداى قطعنامه از "پيروزى قطعى انقلاب" و از "قيام پيروزمندانه مردم" صحبت نميکنيد؟؟ از چه وقت سوسيال دمکراتها کار آنارشيست‌ها يعنى پراکندگى توجه و هدفهاى پرولتاريا را پيش گرفته‌اند و بجاى هدايت وى بسوى يک هدف همگانى، واحد، جامع و کامل، بسوى هدفهاى "جزئى" هدايتش ميکنند؟ خود شما ضمن فرض "تصرف حکومت" در يک شهر از "بسط و توسعه قيام" صحبت ميکنيد - آيا جسارتاً ممکن است فکر کنيم که اينجا منظور بسط و توسعه آن به شهر ديگر است؟ اجازه ميفرماييد اميدوار شويم که اينجا منظور بسط و توسعه آن در همه شهرها است؟‌ آقايان نتيجه‌گيرى‌هاى شما هم درست مثل مقدماتتان بى پَر و پا، تصادفى، ضد و نقيض و در هم و بر هم است، کنگره سوم حزب کارگر سوسيال دمکرات روسيه به مسأله مربوط به حکومت انقلابى موقت بطور کلى پاسخ جامع و واضحى داده است، اين پاسخ شامل تمام حکومتهاى موقتى هم که بطور جزئى تشکيل شده باشند ميشود، ولى کنفرانس که در پاسخ خود بطور مصنوعى و خودسرانه جزئى از مسأله را از کل مجزا ميکند فقط از پاسخ به اين مسأله من حيث‌المجموع طفره ميرود (ولى بدون موفقيت) و توليد درهم و برهمى ميکند،
معنى "کمونهاى انقلابى" چيست؟ آيا فرقى ميان اين مفهوم و "حکومت انقلابى موقت" هست و اگر هست در چيست؟ آقايان کنفرانس‌چى‌ها خودشان هم اين موضوع را نميدانند، آشفته‌فکرى انقلابى بطورى که اغلب ديده ميشود آنها را به مرحله جمله‌بافى انقلابى ميکشاند، آرى، استعمال کلمه "کمون انقلابى" در قطعنامه نمايندگان سوسيال دمکراسى فقط يک جمله‌بافى انقلابى است و لاغير، مارکس به کرّات اين قبيل جمله‌بافى‌ها را، که به وسيله آنها با اصطلاحات "فريبنده و جذاب" مربوط به دوران سپرى شده، به روى وظايف آينده پرده ميکشند تقبيح نموده است، فريبندگى و جذابيت يک اصطلاح که نقش خود را در تاريخ بازى کرده است، در چنين مواردى جنبه زينت‌آلات بدلى پُر زرق و برق را پيدا ميکند که زيب پيکر عروسک پر سر و صدايى کرده باشند، ما بايد به کارگران و به تمام مردم با صراحت و بدون ذره‌اى ابهام بفهمانيم براى چه ما ميخواهيم حکومت انقلابى موقت تشکيل دهيم، و اگر فردا قيام مردم که اکنون آغاز گرديده پيروزمندانه خاتمه پذيرد و ما به قطعى‌ترين طرزى در حکومت نفوذ داشته باشيم چه اصلاحات بخصوصى را عملى خواهيم نمود، اين است پرسشهايى که در برابر رهبران سياسى قرار دارد،
کنگره سوم حزب کارگر سوسيال دمکرات روسيه در کمال وضوح به اين پرسشها پاسخ ميدهد و برنامه کامل اين اصلاحات را که عبارت است از برنامه حداقل حزب ما تعيين مينمايد، ولى کلمه "کمون" هيچ پاسخى به اين پرسش‌ها نداده فقط مغز را با آوازى دور دست،،، يا آواز دُهُل مانندى آکنده مينمايد، به همان نسبتى که فرضا کمون سال ١٨٧١ پاريس در نزد ما عزيز و گرامى است به همان اندازه هم ما کمتر مجازيم، بدون تجزيه و تحليل اشتباهات و شرايط مخصوص آن، به آن استناد ورزيم، استناد به کمون بدون تجزيه و تحليل اشتباهات و شرايط مخصوص آن، تکرار عمل نابخردانه بلانکيست‌ها است که از هر عمل کمون(در "بيانيه سال ١٨٧٤ خود) ستايش ميکردند(1)و به همين جهت هم انگلس آنها را مورد استهزاء قرار ميداد، اگر کارگرى از يکى از کنفرانس‌چى‌ها بپرسد اين "کمون انقلابى" که در قطعنامه از آن يادآورى ميشود چيست او چه جواب خواهد داد؟ او تنها جوابى که ميتواند بدهد اين است که در تاريخ، يک حکومت کارگرى به اين نام معروف است که دانايى و توانايى تشخيص بين عوامل دمکراتيک و سوسياليستى را نداشت، وظايف مبارزه در راه جمهورى و مبارزه در راه سوسياليسم را با يکديگر مخلوط مينمود، از عهده حل مسأله تعرض جدّى جنگى بر ضد ورساى بر نيامد، در مورد بانک فرانسه مرتکب اشتباه شد و آن را ضبط نکرد و قس‌عليهذا، خلاصه اعم از اينکه شما در پاسخ خود به کمون پاريس استناد جوييد يا به کمون ديگر، ناچار بايد بگوييد: اين حکومتى بود که حکومت ما نبايد مثل آن باشد، جوابى بسيار عالى است و جاى حرف هم نيست! ولى آيا سکوت در مورد برنامه عملى حزب و تدريس بيجاى تاريخ در يک قطعنامه گواه بر درازگويى اشخاص مُلّانُقَطى و عجز و زبونى فرد انقلابى نيست؟ آيا اين نشانه اشتباهى نيست که بيهوده ميکوشيدند آن را به ما نسبت دهند؛ يعنى مخلوط نمودن انقلاب دمکراتيک با انقلاب سوسياليستى که هيچيک از "کمون‌ها" تفاوت بين اين دو را تشخيص نميدادند؟
هدف حکومت موقت (که آنقدر بيجا نام کمون به آن داده شده است) "منحصرا" بسط و توسعه قيام و ايجاد بينظمى در دستگاه حکومت معيّن شده است، اين کلمه "منحصرا" که بمثابه بخارى است که از منجلاب همان تئورى مُهمَل اِعمال نفوذ "فقط از پايين" متصاعد شده است بر حسب معنى لغوى خود، هرگونه وظايف ديگرى را نفى ميکند، ولى نفى وظايف ديگر با اين طريق و اين نحوه، اثبات ديگرى است بر کوته‌بينى و عدم تعقّل، "کمون انقلابى" يا به عبارت ديگر حکومت انقلابى، ولو در يک شهر هم که باشد، ناگزير مجبور خواهد بود کليه امور دولتى را (ولو بطور موقت و "جزئى و اپيزوديک") انجام دهد و سر زير برف کردن در اينجا منتهاى نابخردى است، اين حکومت بايد هم به روزکار ٨ ساعته صورت قانونى بدهد، هم بازرسى کارگرى را در کارخانه‌ها برقرار سازد، هم آموزش مجانى همگانى را اجرا نمايد، هم انتخابى بودن قضات را معمول دارد، هم کميته‌هاى دهقانى را تشکيل دهد، و هم غيره و غيره - مختصر کلام اين حکومت حتما بايد يک سلسله رفرمهايى را به موقع اجرا گذارد، خلاصه کردن اين رفرمها در مفهوم "کمک به بسط و توسعه قيام" معنايش بازى با الفاظ و تشديد عمدى ابهام در آن جايى است که احتياج به وضوح کامل دارد،
قسمت آخر قطعنامه نوايسکرايى‌ها موضوع جديدى براى انتقاد از تمايلات اصولى "اکونوميسم" که در حزب ما احيا شده بدست نميدهد ولى مطالب فوق‌الذکر را اندکى به شکل ديگر تصوير مينمايد،
اينک آن قسمت:
"فقط در يک صورت سوسيال دمکراسى بنا به ابتکار خود بايد هدف مساعى خويش را اين موضوع قرار دهد که قدرت را بکف آوَرَد و حتى‌الامکان آن را مدت زيادترى در دست خود نگاه دارد و اين همانا در صورتى است که دامنه انقلاب به کشورهاى مترقى اروپاى باخترى که در آنجا شرايط لازم براى عملى نمودن سوسياليسم به نضج معيّنى(؟) رسيده است، بسط يابد، در اين صورت است که حدود محدود تاريخى انقلاب روسيه را ميتوان بطور قابل ملاحظه‌اى وسعت داد و در اين صورت است که اقدام به اصلاحات سوسياليستى امکانپذير خواهد بود،
سوسيال دمکراسى با مبتنى نمودن تاکتيک خود بر روى اين حساب که حزب سوسيال دمکرات را در طول تمام دوره انقلاب نسبت به تمام دولتهايى که در جريان انقلاب پى در پى روى کار ميآيند در موقعيت اپوزيسيون افراطى انقلابى نگهدارد، در عين حال به بهترين طرزى ميتواند خود را براى استفاده از قدرت حکومت در صورتى که بدستش بيفتد(؟؟) آماده نمايد"،
فکر اصلى در اينجا همان است که "وپريود" بکرّات اظهار کرده است: ما نبايد از پيروزى کامل سوسيال دمکراسى در انقلاب دمکراتيک يعنى از ديکتاتورى انقلابى دمکراتيک پرولتاريا و دهقانان بترسيم (نظير مارتينف) زيرا اين پيروزى به ما امکان خواهد داد اروپا را برانگيزيم و پرولتارياى سوسياليست اروپا هم پس از اينکه يوغ بورژوازى را از گردن خود بدور افکند به نوبه خود در انجام انقلاب سوسياليستى به ما کمک خواهد کرد، ولى ببينيد اين فکر در بيان نوايسکرايى‌ها چقدر ضايع شده است، ما روى جزئيات مسأله از قبيل اين فکر مُهمَل که بموجب آن گويى ممکن است قدرت بدست حزب آگاهى که تاکتيک تصرف قدرت را مضر ميداند "بيفتد" و نيز روى اين موضوع که در اروپا شرايط براى سوسياليسم تنها به نضج معيّن نرسيده بلکه بطور کلى نضج يافته است، - روى اين موضوع که برنامه حزبى ما معتقد به هيچگونه اصلاحات سوسياليستى نيست مگر به انقلاب سوسياليستى - مکث نميکنيم، ما فقط فرق عمده و اساسى موجوده بين ايده "وپريود" و قطعنامه را در نظر ميگيريم، وظيفه‌اى که "وپريود" در مقابل پرولتارياى انقلابى قرار داده است وظيفه‌اى است داراى جنبه فعال و آن عبارت است از پيروزى در مبارزه براى دمکراسى و استفاده از اين پيروزى براى بسط دامنه انقلاب به اروپا، ولى قطعنامه به ارتباطى که بين "پيروزى قطعى" ما (نه به آن مفهومى که نوايسکرايى‌ها قائلند) و انقلاب اروپا موجود است پى نميبرد و به اين جهت از وظايف پرولتاريا و دورنماى پيروزى وى صحبتى نميکند، بلکه يکى از امکانات را بطور کلى مورد بحث قرار ميدهد: "در صورتى که دامنه انقلاب بسط يابد"،،، "وپريود" صريح و آشکار معيّن کرده است - و اين مراتب در قطعنامه کنگره سوم حزب کارگر سوسيال دمکرات روسيه هم قيد شده است که - بويژه چگونه ميتوان و بايد به نفع پرولتاريا از "قدرت حکومت استفاده کرد" و در عين حال اين موضوع را در نظر گرفت که در مرحله کنونى تکامل اجتماعى، چه کارى را ميتوان بلافاصله انجام داد و چه کارى را لازم است بَدواً به مثابه تهيه مقدمات دمکراتيک مبارزه در راه سوسياليسم انجام داد، قطعنامه در اينجا هم نوميدانه دنبال جريان را گرفته و ميگويد: "ميتواند خود را براى استفاده آماده نمايد"، ولى نميتواند بگويد که چگونه ميتواند و چگونه خود را آماده نمايد، براى چه استفاده‌اى ما شکى نداريم که مثلا نوايسکرايى‌ها "ميتوانند خود را براى استفاده" از مقام رهبرى در حزب "آماده نمايند" ولى تمام مطلب اينجاست که تاکنون تجربه آنها در مورد اين استفاده و نيز آمادگى آنها جاى اميدى را باقى نميگذارد که آنها بتوانند امکان را به واقعيت مبدل سازند،،،
"وپريود" اين موضوع را به دقت متذکر گرديده است که "امکان" واقعى "در دست نگاه داشتن حکومت" در چيست، - اين امکان در ديکتاتورى انقلابى دمکراتيک پرولتاريا و دهقانان است، در نيروى مشترک و توده‌اى آنها است که قادر است بر تمام نيروهاى ضد انقلاب فائق آيد، و نيز در تطابق ناگزير منافع آنها در مورد اصلاحات دمکراتيک است، قطعنامه کنفرانس در اينجا نيز هيچ چيز مثبتى نداده و فقط از موضوع طفره ميرود، مگر نه اين است که امکان نگهدارى حکومت در روسيه مشروط به چگونگى ترکيب نيروهاى اجتماعى خود روسيه و شرايط انقلاب دمکراتيکى است که هم اکنون در کشور ما به وقوع ميپيوندد؟ مگر نه اين است که پيروزى پرولتاريا در اروپا (از بسط دامنه انقلاب به اروپا تا پيروزى پرولتاريا هنوز مقدارى فاصله است) موجب بروز مبارزه شديد ضد انقلابى بورژوازى روس خواهد شد؟ - قطعنامه نوايسکرايى‌ها درباره اين نيروى ضد انقلابى که اهميت آن در قطعنامه کنگره سوم حزب کارگر سوسيال دمکرات روسيه مورد سنجش قرار گرفته است کلمه‌اى هم سخن نميگويد، اگر ما در مبارزه براى جمهورى و دمکراسى امکان اين را نداشتيم که به غير از پرولتاريا به دهقانان نيز اتکاء نماييم در اين صورت "نگهدارى قدرت" اقدام نوميدانه‌اى بود، ولى وقتى چنين اقدامى نوميدانه نيست و وقتى پيروزى قطعى بر تزاريسم چنين امکانى را براى ما ميسّر ميسازد، - در اين صورت ما بايد به آن اشاره کنيم، ما بايد مُجدّانه دعوت نماييم که اين امکان را به واقعيت بدل سازند، ما بايد نه فقط در صورت بسط دامنه انقلاب به اروپا بلکه براى بسط دامنه آن به اروپا نيز شعارهاى عملى بدهيم، استناد دنباله‌روهاى سوسيال دمکراسى به "مرزهاى محدود تاريخى انقلاب روسيه" فقط پرده‌اى است براى استتار محدوديت فهم آنها در مورد وظايف اين انقلاب دمکراتيک و نقش پيشرو پرولتاريا در آن!
يکى از اعتراضاتى که بر ضد شعار "ديکتاتورى انقلابى دمکراتيک پرولتاريا و دهقانان" ميشود اين است که اين ديکتاتورى لازمه‌اش "اراده واحد" است (ايسکرا شماره ٩٥) در حالى که پرولتاريا نميتواند با خرده بورژوازى اراده واحد داشته باشد، اين اعتراض بى پايه است زيرا بناى آن بر تفسير مجرّد و "متافيزيکى" مفهوم "اراده واحد" گذاشته شده است، اراده ممکن است در موردى واحد باشد و در مورد ديگر نباشد، فقدان وحدت در مسائل سوسياليسم و در مبارزه براى سوسياليسم مانع وحدت اراده در مسائل دمکراتيسم و مبارزه در راه جمهورى نميگردد، فراموش کردن اين موضوع به معناى فراموش کردن فرق منطقى و تاريخى ميان انقلاب دمکراتيک و سوسياليستى است، فراموش کردن اين موضوع يعنى فراموش نمودن جنبه همگانى انقلاب دمکراتيک و سوسياليستى است، فراموش کردن اين موضوع يعنى فراموش نمودن جنبه همگانى انقلاب دمکراتيک زيرا: وقتى اين انقلاب "همگانى" بود در اين صورت در همان حدودى که اين انقلاب حوائج و تقاضاهاى همگانى را برآورده مينمايد در همان حدود هم در آن وحدت اراده وجود دارد، در خارج از حدود دمکراتيسم از وحدت اراده بين پرولتاريا و بورژوازى دهقانى جاى سخنى هم نميتواند باشد، مبارزه طبقاتى بين آنها امرى است ناگزير، ولى در زمينه جمهورى دمکراتيک اين مبارزه عميق‌ترين و وسيع‌ترين مبارزه مردم در راه سوسياليسم خواهد بود، ديکتاتورى انقلابى دمکراتيک پرولتاريا و دهقانان هم مانند هر پديده‌اى در عالَم داراى يک گذشته و يک آينده است، گذشته آن - حکومت مطلقه، سرواژ، سلطنت و ممتازيت است، در مبارزه با اين گذشته، در مبارزه با ضد انقلاب "وحدت اراده" پرولتاريا و دهقانان ممکن است زيرا وحدت منافع وجود دارد،
آينده آن - مبارزه با مالکيت خصوصى، مبارزه کارگر روزمزد با صاحبکار و مبارزه در راه سوسياليسم است، اينجا وحدت اراده غير ممکن است (2) در اينجا راهى که در برابر ما قرار دارد راهى نيست که از حکومت مطلقه به جمهورى ميرود بلکه راهى است که از جمهورى دمکراتيک خرده بورژوازى بسوى سوسياليسم ميرود،
البته در شرايط تاريخى مشخص عناصر گذشته و آينده در هم آميخته و دو راه با هم مخلوط ميشوند، کار روزمزدى و مبارزه آن عليه مالکيت خصوصى در زمان حکومت مطلقه نيز وجود دارد و حتى نطفه آن در رژيم سرواژ بسته ميشود، ولى اين موضوع به هيچ وجه مانع آن نيست که ما از نظر منطق و از لحاظ تاريخى مراحل بزرگ تکامل را از يکديگر تفکيک نماييم، ما همه انقلاب بورژوايى و سوسياليستى را در نقطه مقابل هم قرار ميدهيم، ما همه بدون چون و چرا روى لزوم تفکيک کامل آنها از يکديگر اصرار ميورزيم، ولى آيا ميتوان منکر اين شد که عناصر خاص و جداگانه‌اى از اين دو انقلاب در در تاريخ با يکديگر در ميآميزند؟ مگر عصر انقلابهاى دمکراتيک اروپا شاهد يک سلسله نهضت‌هاى سوسياليستى و تلاشهاى سوسياليستى نبوده است؟ و مگر انقلاب سوسياليستى اروپا در آينده هنوز کارهاى بسيار فراوانى که بايد در رشته دمکراتيسم به انجام برساند در پيش ندارد؟
يک سوسيال دمکرات هرگز و حتى يک لحظه هم نبايد مبارزه ناگزير طبقاتى پرولتاريا را در راه سوسياليسم بر ضد دمکراتيک‌ترين و جمهوريخواه‌ترين بورژوازى و خرده بورژوازى از ياد ببرد، در اين مسأله چون و چرا نيست، از اينجا نتيجه ميشود که سوسيال دمکراسى بايد حتما و بدون چون و چرا حزبى جداگانه و مستقل و داراى جنبه شديد طبقاتى باشد، از اينجا چنين بر ميآيد که تز ما حاکى از اين که به اتفاق بورژوازى "بايد با هم کوبيد" داراى جنبه موقتى است و ما موظفيم "متفق را مانند يک دشمن" شديدا تحت مراقبت قرار دهيم و الخ، در تمام اينها هم جاى کوچکترين چون و چرا نيست، ولى خيلى مضحک و ارتجاعى ميبود اگر از اينجا چنين استنباط ميشد که بايد وظايف حياتى مربوط به لحظه فعلى را، ولو اين وظايف گذرنده و موقتى هم باشند، فراموش کرد و به آنها اعتنايى ننمود و يا به نظر حقارت به آنها نگريست، مبارزه با حکومت مطلقه وظيفه گذرنده و موقتى سوسياليست‌ها است، ولى هرگونه بى اعتنايى نسبت به اين وظيفه يا حقير شمردن آن مساوى است با خيانت به سوسياليسم و خدمت به ارتجاع، ديکتاتورى انقلابى دمکراتيک پرولتاريا و دهقانان البته فقط يک وظيفه گذرنده و موقتى سوسياليست‌ها است ولى بى اعتنايى به اين وظيفه در عصر انقلاب دمکراتيک - ارتجاع محض است،
وظايف سياسى مشخص را بايد در شرايط مشخص مطرح نمود، همه چيز نسبى است، همه چيز گذرنده است، همه چيز متغير است، سوسيال دمکراسى آلمان در برنامه خود خواستِ جمهورى را مطرح نميکند، در آنجا وضعيت طورى است که مشکل بتوان اين مسأله را در عمل از مسأله سوسياليسم تفکيک نمود (گو اينکه انگلس در مورد آلمان هم در سال ١٨٩١ در خصوص طرح برنامه ارفورت بر حذر ميدارد از اينکه به نقش جمهورى و مبارزه در راه جمهورى کم بها داده شود )! (3)در سوسيال دمکراسى روسيه حتى صحبتى هم از اين که خواست جمهورى از برنامه و تبليغات حذف شود بميان نيامده است، زيرا در کشور ما درباره ارتباط لاينفک مسأله جمهورى با مسأله سوسياليسم جاى سخنى هم نميتواند باشد، سوسيال دمکراسى آلمان که در سال ١٨٩٨ مسأله بخصوص جمهورى را در درجه اول اهميت قرار نميدهد پديده‌اى است طبيعى که موجب هيچگونه حيرت يا تقبيحى نيست، اگر يک سوسيال دمکرات آلمانى در سال ١٨٤٨ مسأله جمهورى را ناديده ميگرفت آشکارا به انقلاب خيانت کرده بود، حقيقت مجرّد وجود ندارد، حقيقت هميشه مشخص است،
زمانى ميرسد - که مبارزه، عليه حکومت مطلقه روسيه به پايان ميرسد - دوره انقلاب دمکراتيک در روسيه سپرى ميشود - آنوقت ديگر حتى صحبت درباره "وحدت اراده" پرولتاريا و دهقانان و درباره ديکتاتورى دمکراتيک و غيره مضحک خواهد بود، آنوقت ما مستقيما درباره ديکتاتورى سوسياليستى پرولتاريا فکر کرده با تفصيل بيشترى از آن سخن خواهيم گفت، ولى در حال حاضر حزب طبقه پيشرو نميتواند با تمام قوا براى پيروزى قطعى انقلاب دمکراتيک بر تزاريسم نکوشد، و اما پيروزى قطعى چيز ديگرى نيست جز ديکتاتورى انقلابى دمکراتيک پرولتاريا و دهقانان،
تبصره (4)
- به خواننده يادآورى مينماييم که ايسکرا در جريان جرّ و بحث با "وپريود" ضمنا به نامه انگلس به توراتى استناد ميکرد که انگلس در آن پيشواى (آينده) رفرميست‌هاى ايتاليا را از اختلاط دو مفهوم انقلاب دمکراتيک و سوسياليستى بر حذر ميداشت، انگلس درباره وضعيت سياسى ايتاليا در سال ١٨٩٤ نوشت که انقلابى که در ايتاليا در پيش است انقلاب سوسياليستى نبوده بلکه انقلاب خرده بورژوايى و دمکراتيک است، ايسکرا "وپريود" را سرزنش ميکرد که از اصلى که انگلس مقرر داشته منحرف شده است، اين سرزنش صحيح نيست، زيرا "وپريود" (شماره ١٤) به صحت کليات تئورى مارکس درباره وجود اختلاف سه نيروى عمده انقلاب قرن نوزدهم کاملا اذعان داشت، به موجب اين اين تئورى نيروهايى که بر ضد نظام کهن يعنى حکومت مطلقه فئوداليسم و سرواژ بپا ميخيزند عبارتند از ١( بورژوازى بزرگ ليبرال؛ ٢) خرده بورژوازى راديکال؛ ٣) پرولتاريا،
اولى مبارزه‌اش از حدود سلطنت مشروطه تجاوز نميکند؛ دومى براى نيل به استقرار جمهورى دمکراتيک مبارزه ميکند و سومى در راه انقلاب سوسياليستى، مخلوط نمودن مفهوم مبارزه خرده بورژوازى که هدف آن انقلاب کامل دمکراتيک است با مبارزه پرولتاريايى که هدف آن انقلاب سوسياليستى است - سوسياليست را به ورشکستگى سياسى تهديد مينمايد، اين بر حذر داشتن مارکس کاملا صحيح است، ولى درست به همين علت شعار "کمونهاى انقلابى" اشتباه است، زيرا کمونهايى که در تاريخ مشهورند درست همين انقلاب دمکراتيک و سوسياليستى را با هم مخلوط ميکردند، برعکس شعار ما يعنى ديکتاتورى انقلابى دمکراتيک پرولتاريا و دهقانان کاملا ما را از اين اشتباه مصون ميدارد، شعار ما با تصديق اين موضوع که اين انقلاب جنبه مسّلما بورژوايى دارد و قادر نيست مستقيما از حدود انقلاب صِرفاً دمکراتيک خارج شود، اين انقلاب معيّن را بجلو سوق ميدهد، - بالنتيجه ميکوشد از انقلاب دمکراتيک به منظور موفقيت‌آميزترين مبارزه پرولتاريا در راه سوسياليسم حداکثر استفاده را بنمايد،
زيرنويسها و توضيحات
(1)تکامل سرمايه‌دارى که وسعت و سرعت آن در دوره آزادى بيشتر است ناگزير وحدت اراده را بسرعت خاتمه خواهد داد - و اين سرعت به همان نسبتى که ضد انقلاب و ارتجاع سريعتر سرکوب شود، زيادتر خواهد بود،
(2)منظور لنين برنامه‌اى است که در سال ١٨٧٤ از طرف گروه بلانکيست‌هاى لندن، اعضاى سابق کمون پاريس صادر شده بود،
بلانکيست‌ها - طرفداران لويى اوگوست بلانکى - انقلابى فرانسوى (١٨٠٥-١٨٨١) هستند، کلاسيکهاى مارکسيسم-لنينيسم در عين حال که بلانکى را بمثابه يک انقلابى برجسته و طرفدار سوسياليسم توصيف کرده‌اند، به علت شيوه سکتاريستى و اسلوبهاى توطئه‌گرانه وى او را مورد انتقاد قرار داده‌اند، بلانکيسم مبارزه طبقاتى را نفى ميکرد و راه خلاصى بشر را از قيد بردگى مزدورى، مبارزه طبقاتى پرولتاريا ندانسته بلکه توطئه اقليت کوچکى از روشنفکران ميدانست،
(3) برنامه ارفورت اين برنامه متعلق به سوسيال دمکراسى آلمان بود که در اکتبر سال ١٨٩١ در کنگره ارفورت بجاى برنامه سال ١٨٧٥ يعنى برنامه گتا پذيرفته شد، انگلس اشتباهات برنامه ارفورت را در کتاب خود تحت عنوان "راجع به انتقاد از طرح برنامه سوسيال دمکراتيک سال ١٨٩١" مورد انتقاد قرار داده است،
(4) لنين در ژوئيه سال ١٩٠٥ براى فصل دهم کتاب "دو تاکتيک سوسيال دمکراسى در انقلاب دمکراتيک" تبصره‌اى نوشت، اين تبصره در چاپ اول طبع نشد، اولين بار در سال ١٩٢٦ در جلد پنجم مجموعه آثار لنين بچاپ رسيد،

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر