چهار مقاله از لنین
جنگجویان روشنفکرمآب برعلیه سلطه روشنفکران
قسمت دوم (ب) قطعنامۀ مورد مطالعه* به مسئله کنگرۀ کارگری مربوط می باشد.
طرح اوليه تزهای مربوط به مسأله ملی و مستعمراتی
سوسياليسم و دهقانان
جنگجویان روشنفکرمآب برعلیه سلطه روشنفکران
در شماره 13 نشریه نارودنایا دوما(1)، قطعنامه فوق العاده طویلی درباره تشکیلات توده ای کارگران و کنگره های کارگری منتشر شده است؛ این قطعنامه طرحی است برای کنگره آتی، که توسط گروهی از نویسندگان و منشویکهای درگیر در فعالیت عملی تهیه شده است. در این نوشته اسامی نویسندگان قطعنامه ذکر نشده است و از این بابت با سایر قطعنامه های منشویکی (درباره دومای دولتی و « پلاتفرم تاکتیکی ») تفاوت دارد. و از این لحاظ مشخص نیست که آیا این لغزش تصادفی بوده یا آنکه نشانه وجود گروهبندی متفاوتی از منشویکها پیرامون مسئله مورد نظر می باشد. ما به یاد داریم که منشویکی پر حرارت و قهرمان کنگره کارگری نظیر «ال» گفته بود که «تنها بخشی از منشویکها دیدگاه موافقت آمیزی نسبت به کنگره کارگری دارند.» (ص 82 مجموعه کنگره کارگری سراسر روسیه، برای کنگره جاری ح.س.د.ک.ر).
اما اجازه بدهید به محتوای قطعنامه بپردازیم. قطعنامه به دو بخش تقسیم می گردد – الف و ب. در پیشگفتار بخش اول اظهارات پیش پا افتادۀ بی انتهایی اندر فواید سازماندهی و متحد ساختن تودۀ کارگر وجود دارد. بنا به گفته بازارف(2) «به دلیل اهمیت»، سازماندهی تبدیل به خودسازماندهی می شود. درست است که این جمله به خودی خود چیزی نمی گوید یا هیچ ایده روشنی را دربر ندارد، معهذا بسیار باب طبع قهرمان کنگره کارگری می باشد! لازم به توضیح نیست که این «خودسازماندهی» تنها ابزاری روشنفکرانه برای پوشاندن فقدان ایده های تشکیلاتی واقعی بوده – و هرگز به مغز یک کارگر هم خطور نخواهد کرد که چیزی به نام «خودسازماندهی» را اختراع نماید ...
پیشگفتار، سوسیال دموکراسی را به خاطر آنکه «روشنفکران در مقایسه با عناصر پرولتری نقشی مسلط و تعیین کننده در آن ایفا می کنند» به باد انتقاد می گیرد. انتقادی جالب است. ما فعلا به بررسی اهمیت تاریخی – اجتماعی این مسئله نخواهیم پرداخت – چرا که این کار موجب خواهد شد به کلی از موضوع فعلی دور شویم. ما فقط سؤال می کنیم – رفقای «نویسندگان و منشویکهایی که درگیر فعالیتهای عملی هستید»، چرا از خودتان شروع نمی کنید؟ چرا این طبیب خود را معالجه نمی کند؟ آنچه را که شما «نقش مسلط و تعیین کننده روشنفکران» می نامید از هر جمله قطعنامه خودتان می توان مشاهده کرد! چرا «روشنفکران ِ» خودِ شما، با کنار رفتن و اجازه دادن به «عناصر پرولتری» برای طرح قطعنامه، شروع نمی کنند؟ چه تضمینی وجود دارد که در آن «خودسازماندهی» که شما ترسیم می کنید، همان پدیده توسط «نویسندگان و منشویکهایی که در فعالیت عملی درگیرند» تکرار نشود؟
لارین، ال و بسیاری دیگر از قهرمانان کنگره کارگری، سوسیال دموکراسی را سرزنش می کنند که قطعنامه ها را به زور تحمیل می کند. و نویسندگان برای به کرسی نشاندن این انتقاد، دورههای طولانی جدید، کسالت آور و خسته کننده ای از «خودسازماندهی» را «به زور تحمیل می کنند» ... عجب منظره ای!
قطعنامه به «نفوذ ایدئولوژیک و سیاسی» حزب سوسیال دموکرات روس (یعنی ح.س.د.ک.ر یا اینکه عمداً عبارت وسیعتری بکار گرفته شده تا پرکوپوویچ، کوسکوا، پوسه و دیگران را هم دربر بگیرد؟) بر روی اقشار پیشرو پرولتاریا اشاره کرده، و از تمایل به «متحد ساختن» سوسیال دموکراسی روس « با عناصر از نظر سیاسی آگاه پرولتاریا » سخن می گوید. (الف، بند 6)
رفقا، برای یکبار هم که شده سعی کنید درباره لغاتی که برای بیان عباراتتان بکار می برید، فکر کنید! آیا ممکن است پرولتاریای «از نظر سیاسی آگاهی»ی وجود داشته باشد که سوسیال دموکرات نباشد؟ اگر چنین چیزی ممکن نیست، در این صورت گفتار شما چیزی نیست مگر عبارت پردازی پوچ، و حجویات مشعشع پرطمطراق. آنگاه شما باید از گسترش ح.س.د.ک.ر صحبت کنید تا آنکه سوسیال دموکراتهائی را که هنوز به صفوف آن نپیوسته اند، دربر بگیرد.
و اگر چنین چیزی امکان دارد، پس شما دارید پرولتاریای سوسیالیست رولوسیونر را پرولتاریای از لحاظ سیاسی آگاه خطاب می کنید. احمقانه است که «آگاهی سیاسی» او را انکار کنیم! و لذا نتیجه این می شود که، شما زیر پوشش جملات دهان پرکن درباره «خودسازماندهی» و «استقلال» یک حزب طبقاتی، در واقع دارید عدم سازمانیابی پرولتاریا را، با بکار گرفتن ایدئولوگهای غیر پرولتری، با اشتباه کردن استقلال واقعی (سوسیال دموکراسی) با عدم استقلال، با وابستگی به ایدئولوژی بورژوایی و سیاست بورژوایی (سوسیالیست رولوسیونرها) موعظه می کنید.
شما برای یک مقصد حرکت کرده بودید، اما به مقصد دیگری رسیدید ... (3)
این درست شبیه اکونومیست های روشنفکر قدیمی دوره سالهای 1901-1895 است که تنگ نظری، نا استواری، بزدلی و شتابزدگی خودشان را زیر پرچم «خودسازماندهی» جنبش «خالص طبقه کارگر»، و قس علیهذا به کارگران قالب می کردند!(4)
نتیجه ای که در قسمت الف گرفته شده است:«کنگره معتقد است که مهم ترین وظیفه کنونی سوسیال دموکراسی روس آن است که دست در دست عناصر پیشرو توده های طبقه کارگر [که همچنین به معنای این است که دست در دست سوسیالیست رولوسیونرهای کارگری و نه علیه آنها؟] کار کنند تا آنها را در یک تشکیلات مستقل، صرف نظر از آنکه خصلت آن بنا به تحمیل شرایط زمانی و مکانی تا چه حد معتدل باشد یا مجبور به تحمل چنین خصلتی باشد، تحکیم نمایند.»
چه چیز قطعی و مشخصی در این گلایه های روشنفکرانه یا در وراء آنها وجود دارد؟ کسی نمی داند.
بگذارید انجمن های مصرف کنندگان را در نظر بگیریم. این انجمن ها بلاتردید بیانگر همبستگی کارگران هستند. خصلت آنها از لحاظ سیاسی به قدر کافی معتدل است. آیا آنها تشکیلات «مستقل» می باشند؟ این بستگی به دیدگاهها دارد. از دیدگاه سوسیال دمکراتها، انجمنهای کارگران وقتی واقعاً مستقل هستند که سرشار از روحیه سوسیال دموکراتیک، و نه فقط سرشار از [هر گونه] «روحیه» ای بوده، و نیز از لحاظ تاکتیکی و سیاسی – یا از طریق ورود به حزب سوسیال دموکرات یا از طریق وابستگی به آن – با سوسیال دموکراسی مرتبط باشند.
برعکس، سندیکالیست ها، گروه بززاگلاویا(5)، هواداران پوسه(6)، سوسیالیست رولوسیونرها و «پروگرسیست های غیر حزبی [بورژوایی]»، تنها آن انجمنهای کارگری را مستقل می دانند که به حزب سوسیال دموکرات وارد نشده و به آن وابسته نباشند، با سوسیال دموکراسی، و تنها با سوسیال دموکراسی، در سیاست حقیقی و تاکتیکشان مرتبط نباشند.
این اختلاف در دو دیدگاه را ما اختراع نکرده ایم. همه قبول دارند که این دو دیدگاه وجود دارند، و متقابلا جمع نشدنی بوده، و هر کجا و به هر مناسبتی که کارگران به هر دلیلی «مجتمع شده باشند» در تقابل با هم قرار می گیرند. این دو نظر آشتی ناپذیر هستند زیرا، برای سوسیال دموکراتها، «عدم جانبداری» (در تاکتیک و در سیاست بطور کلی) فقط یک پوشش است و به همین جهت روشی است بسیار خطرناک در کشانیدن کارگران به زیر یوغ ایدئولوژی بورژوازی.
نتیجه: قطعنامه در خاتمه خود هیچ چیز درباره جوهر مطلب بیان نمی کند. در بهترین حالت، خاتمه آن چیزی جز عبارت پردازی پوچ نیست. و در بدترین حالت، عبارت پردازی خطرناکی است که پرولتاریا را به انحراف می کشاند، الفبای اولیه واقعیات سوسیال دموکراتیک را پرده پوشی می کند، و درها را به روی هر بورژوازی جدا شده از طبقه اش از قبیل آنهائیکه برای مدتهای مدیدی به جنبش سوسیال دموکراتیک طبقه کارگر در کلیه کشورهای اروپایی آسیب رسانده اند، کاملا باز می گذارد.
چگونه قطعنامه باید اصلاح بشود؟
این عبارات توخالی باید کنار گذاشته شوند. می باید به سادگی گفته شود که سوسیال دموکراسی بایستی از سازماندهی انجمنهای متنوع کارگری، از قبیل انجمنهای مصرف کنندگان، حمایت کند، با رعایت این ملاحظه دائمی که با هر انجمن کارگری بمثابه مرکزی برای ترویج، تبلیغ و سازماندهی دقیقاً سوسیال دموکراتیک رفتار نماید.
چنین چیزی در واقع یک قطعنامه «معتدل سیاسی» اما دارای نقشه عملی و سوسیال دموکراتیک خواهد بود. و شما آقایان، شما جنگجویان روشنفکرمآب علیه «نقش مسلط و تعیین کننده روشنفکران»، شما نه یک آرمان پرولتری، بلکه یک عبارت پردازی روشنفکرانه عرضه کرده اید.
ما دفعه آینده به قسمت دوم (ب) قطعنامه خواهیم پرداخت.
منتشره طبق متن ناشه اکو
ناشه اکو، شماره 5
30 مارس 1907
مجموعه آثار، جلد 12
توضیحات
1- نارودنایا دوما (دومای خلقی) – روزنامه ای منشویکی بود که در مارس و آوریل 1907 به عوض روسکایا ژیزن که از طرف مقامات دولتی تعطیل شده بود، در سن پترزبورگ منتشر می شد. بیست و یک شماره از آن انتشار یافت.
2- بازاروف – یکی از کاراکترهای اصلی در « پدران و پسران » اثر تورگنیف.
3- لنین از سوفیا در کمدی wit works woe اثر گریبویدف نقل قول می کند.
4- اکونومیسم – گرایشی اپورتونیستی در سوسیال دموکراسی روس در اواخر قرن 19 و نوعی از اپورتونیسم بین المللی بود. روزنامه رابوچایا میسل (اندیشه کارگران)، 1902-1897 و مجله رابوچیه دلو (آرمان کارگران)، 1902-1899، نشریات اکونومیستی بودند. برنامه اکونومیستها که لنین آنها را « برنشتاینیست های روسی » می نامید، در کردو که توسط ای.د. کوسکوا در 1899 نوشته شده بود، گنجانده شده بود.
اکونومیستها وظیفه طبقه کارگر را به مبارزه اقتصادی برای دستمزد بالاتر، شرایط کار بهتر و غیره محدود می ساختند و مبارزه سیاسی را از آن بورژوازی لیبرال می شمردند. آنها نقش پیشرو حزب طبقه کارگر را انکار کرده، و حزب را فقط نظاره گر رشد جریان خودبخودی جنبش و نگارنده وقایع می دانستند. اکونومیستها با سر فرود آوردن در مقابل جنبش خودبخودی طبقه کارگر، اهمیت تئوری انقلابی و آگاهی طبقاتی را خوار شمرده، معتقد بودند ایدئولوژی سوسیالیستی می تواند از جنبش خودبخودی بیرون بیاید، ضرورت وجود یک حزب مارکسیستی را که آگاهی سوسیالیستی را به درون جنبش طبقه کارگر ببرد انکار می نمودند، و از این طریق راه را برای ایدئولوژی بورژوازی هموار می کردند. اکونومیستها با ضرورت یک حزب متمرکز طبقه کارگر مخالفت می ورزیدند؛ اکونومیسم به عنوان یک گرایش، این خطر را داشت که کارگران را از مسیر مبارزه انقلابی منحرف ساخته و به دنبالچه بورژوازی مبدل سازد.
لنین در مقالات متعددی نظرات اکونومیستها را وسیعاً به نقد کشید - «اعتراضی توسط سوسیال دموکراتهای روس»(که در زمان تبعید در سیبری در 1899 نوشت؛ این مقاله علیه کردو بود و به امضاء هفده سوسیال دموکرات تبعیدی رسید)؛ «گرایش قهقرائی در سوسیال دموکراسی روس»؛ «سخنی با مدافعین اکونومیسم»(مراجعه کنید به جلد پنجم مجموعه آثار)؛« Apropos of the profession de foi »(مراجعه کنید به جلد چهارم مجموعه آثار). لنین تهاجم نهائی خود به اکونومیسم را با کتابش چه باید کرد؟ به انجام رساند(مراجعه کنید به جلد 5، مجموعه آثار). روزنامه لنین، ایسکرا، نقش مهمی در مبارزه علیه اکونومیستها ایفا نمود.
5- گروه بززاگلاویا (بدون عنوان) – گروهی نیمه کادت – نیمه منشویکی از روشنفکران بورژوای روس بود (س.ن. پروکوپوویچ، ای.د. کوسکوا، و.ی. بوگوچارسکی، و.و. پورتوگالوف، و.و. کژنیاکف و سایرین) که در هنگام فروکش کردن انقلاب 7-1905 روس ایجاد شد. گروه اسم خود را از روزنامه ای که به سردبیری پروکوپوویچ از ژانویه تا مه 1906 در سن پترزبورگ، به نام بززاگلاویا منتشر می شد، گرفته بود. همین افراد بعدها به گرد روزنامه کادتهای چپ تواریش جمع شدند. گروه بززاگلاویا که پشت پرده فرمان غیر حزبی پنهان شده بودند، لیبرالیسم و اپورتونیسم را اشاعه می دادند؛ آنها از رویزیونیسم در سوسیال دموکراسی روسیه و بین المللی دفاع می کردند.
6- پوسه، و.ا. – روزنامه نگار و فردی ملی بورژوائی، که در سال 1906 و 1907 پیشنهاد تأسیس تعاونیهای کارگری روس مستقل از حزب سوسیال دموکرات را مطرح ساخت.
منشویکها آنقدر درباره این مسئله نوشته اند و گفته اند که بد نبود قطعنامه ای صادر می شد که واقعاً تمامی مطالب را جمعبندی کرده و کلیه سوء تفاهمات و اختلافات در تشریح این ایده را از بین می برد، قطعنامه ای که یک رهنمود روشن و قطعی حزبی ارائه می داد. کافی است خاطرنشان کرد که آخرین نوشته جات روسی درباره کنگرۀ کارگری (جزوۀ فوق الذکر، کنگرۀ کارگری سراسر روسیه) از پانزده رساله و مجله که از جنبه منشویکی به مسئله پرداخته اند، نام می برد.
اجازه بدهید ببینیم این «مباحثات» به کجا انجامیده است.
ماده اول از پیشگفتار:
« سازمانهای توده ای کارگران، که تنها بر اساس نیازها و ملزومات اتحادیه ای، محلی[؟] و گروهی[؟]، بطور کلی[؟] به وجود آمده اند و روی زمین سبز می شوند، چنانچه زیر نفوذ احزاب یا سازمانهای سوسیال دموکراتیک پرولتری قرار نداشته باشند، و به حال خود رها شوند، گرایش مستقیمی دارند تا افق های فکری و سیاسی توده های طبقۀ کارگر را به دایرۀ تنگ اتحادیهای و، بطور کلی، به منافع خاص حوائج روزمرۀ اقشار و گروههای مجزای پرولتری محدود سازند.»
اینکه کدام سازمانهای توده ای می توانند بر زمینه نیازهای گروهی سبز شوند، تنها خدا می داند. همیشه منظور از گروه چیز کوچکی مدّ نظر است که کاملا در نقطه مقابل توده قرار دارد. نویسندگان قطعنامه کلمات را کنار هم ردیف می کنند بدون آنکه دربارۀ محتوای مشخص و معین آن بیندیشند.
پس معنای این چیست – سازمانهای توده ای بر اساس نیازهای محلی؟ اینکه نویسندگان قطعنامه چه نوع سازمانهایی را در نظر دارند روشن نیست. اگر آنها از سازمانهائی نظیر انجمن های مصرف کنندگان، تعاونیها و امثالهم صحبت می کنند، خصوصیت مشخصۀ آنها، قطعاً صفت محلی آنها نیست. دلبستگی منشویکها به عبارات دهان پرکن، طفره رفتن آنها از توضیح مشخص یک مسئله، یک ویژگی خالصاً روشنفکرانه است. این خصلت از ریشه با پرولتاریا بیگانه بوده و از نقطه نظر پرولتاریا زیان آور است.
منظور واقعی آنها از کلمات «سازمانهای توده ای کارگران، بر اساس نیازها و ملزومات محلی» شامل شوراهای نمایندگان کارگران می باشد. این نوعی از سازمانهای کارگران است که در دورۀ انقلابی در روسیه به خوبی شناخته شده است. ما در کمال صحت می توانیم ادعا کنیم به ندرت ممکن است مقاله ای درباره کنگرۀ کارگری و سازمانهای توده ای طبقۀ کارگر بطور کلی، نوشته شود و به این نوع سازمان نپردازد. اما از آنجائیکه این قطعنامه خواست ارائۀ مشخص و دقیق ایده ها و شعارهای معین را به ریشخند می گیرد، کلمه ای دربارۀ شوراهای کارگران، کلمه ای دربارۀ شوراهای هیئت نمایندگان کارگران و نظایر آن بر زبان نمی آورد.
اما آنچه که در پیش روی ما قرار داده می شود گونه ای انتقاد ناقص از پاره ای سازمانهای توده ای محلی است، انتقادی که هیچگونه برخوردی به مسئلۀ اهمیت مثبت آنها، شرایطی که آنها تحت آن عمل می کنند و غیره، ندارد.
به علاوه، هر قدر هم که شما این اولین مادۀ زشت بد قواره را، قطعه قطعه اصلاح کنید، باز هم هنوز اشتباه اساسی و کلی پابرجا خواهد بود. نه تنها سازمانهای اتحادیه ای، محلی و گروهی، بلکه سازمانهای توده ای سیاسی که محلی نیز نیستند، «چنانچه زیر نفوذ احزاب سوسیال دموکراتیک پرولتری قرار نداشته باشند»، « تمایل دارند که افق سیاسی کارگران را محدود سازند.»
ایدۀ نویسندگان قطعنامه این بوده که مادۀ اول پیشگفتار انتقال به «کنگرۀ کارگری سراسر روسیه» را توضیح بدهد؛ آنها می خواستند بگویند که سازمانهای محلی، اتحادیه ای و سایر سازمانها، افق فکری را محدود می سازند، اما اکنون ما کنگرۀ کارگری سراسر روسیه را داریم و قس علیهذا. اما «نویسندگان و منشویکهای دیگر در کار عملی» بسیار محترم، کاملا منطق را از دست دادهاند، زیرا نفوذ سوسیال دموکراسی، یا فقدان چنین نفوذی، در هر دو حال امکان پذیر است! بجای مقایسه، سردرگمی نصیبمان می شود ...
ماده دوم از پیشگفتار:
« ایدۀ تشکیل یک کنگرۀ کارگری سراسر روسیه به منظور بنیان گذاری انجمن سیاسی کارگران روس، که مورد حمایت محافل کارگری واقع شده، عنصر وحدت را به درون فعالیتهای سازمانی توده های طبقۀ کارگر خواهد برد، و منافع مشترک طبقۀ کارگر و وظایف او را در انقلاب کنونی روسیه در مقابل میدان دید او قرار خواهد داد.»
در وحلۀ اول، آیا این درست است که این «ایدۀ» رسوا مورد حمایت محافل کارگری قرار گرفته است؟ ماده پنجم پیشگفتار همان قطعنامه می گوید:«اشتیاق خود کارگران به برگذاری آن [کنگرۀ کارگری] هنوز از جانب آنها از طریق هیچگونه گام عملی جدی به صورت مهیا شدن برای آن تظاهر پیدا ننموده است.»
در اینجا حقیقت از پرده بیرون افتاده است. ما انبوهی از نوشته های روشنفکران دربارۀ کنگرۀ کارگری را در مقابل خود داریم. اما از هیچگونه گام عملی از جانب خود کارگران خبری نیست. تلاش در جهت انداختن گناه این اختراع روشنفکرانه به گردن کارگران محکوم به شکست است.
بگذارید ادامه بدهیم. کنگرۀ کارگری چیست؟ هدف آن «بنیان گذاری انجمن سیاسی کارگران روسیه» است.
و بنابراین ح.س.د.ک.ر چنین انجمنی را بنیان نگذارده و نه تظاهرات 1902 رستف، یا اعتصابات اکتبر 1903، یا 9 ژانویه 1905 یا اعتصاب اکتبر 1905 چنین نکردند! ما تا به حال [نوعی] تاریخ داشته ایم، اما اکنون هیچ نداریم! انجمن فقط توسط آکسلرود و شرکاء، با اندیشیدن دربارۀ یک کنگرۀ کارگری، «بنیان گزاری» شده است. آیا می توانید منکر آن شوید؟
مفهوم انجمن «سیاسی» کارگران چیست؟ چنانچه نویسندگان قطعنامه اصطلاحات خاصی برای قطعنامۀ حاضر ابداع نکرده باشند، معنی آن مجتمع شدن حول یک برنامه سیاسی و تاکتیک معین است. و دقیقاً حول کدامیک؟ مطمئناً روشنفکران ما باید بدانند که در سراسر جهان انجمنهای سیاسی کارگری زیر پرچم سیاست بورژوائی وجود داشته اند. شاید این امر دربارۀ روسیۀ مقدس صدق نمی کند؟ شاید در روسیۀ مقدس هر انجمن سیاسی کارگری خودبخود یک انجمن سوسیال دموکراتیک است؟
بیچاره نویسندگان قطعنامه؛ از آنجا که جرأت نکرده اند رک و پوست کنده بگویند که در زیر نام کنگرۀ کارگری چه ایده ای نهفته است، ایده ای که مدتها قبل قهرمانان جوانتر و صادق تر و پرشورتر آن، آن را اصولی می شمردند، چنین به تقلا افتاده اند. این ایده این است که کنگرۀ کارگری قرار است یک کنگرۀ کارگری غیرحزبی باشد. از این که بگذریم، به راستی این درست است که دربارۀ کنگرۀ کارگری حزبی سخن بگوئیم؟
اما منشویکهای ما می ترسند که حقیقت را آشکار و سر راست بگویند - «یک انجمن سیاسی کارگری غیرحزبی ...».
در پایان این ماده می خوانیم: ایده فراخواندن کنگره «عنصر وحدت را به درون فعالیتهای سازمانی توده های طبقۀ کارگر خواهد برد، و منافع مشترک طبقۀ کارگر و وظایف او را در انقلاب کنونی روسیه در مقابل میدان دید او قرار خواهد داد ...». ابتدا فعالیتهای سازمانی و سپس وظایف، یعنی برنامه و تاکتیک! رفقای «نویسندگان و منشویکهایی که درگیر فعالیتهای عملی هستید»، فکر نمی کنید باید از راه معکوس بحث کنید؟ فکر کنید – آیا می توانید فعالیتهای سازمانی را متحد سازید، در حالیکه هیچگونه استنباط متحدانه ای از منافع و وظایف طبقه وجود نداشته باشد؟ اگر دربارۀ آن بیندیشید، خواهید دید که نمی توانید.
احزاب مختلف درک های متفاوتی از منافع طبقۀ کارگر و وظایف او در انقلاب حاضر دارند. حتی در درون حزب واحد سوسیال دموکرات کارگری روسیه نیز منشویکها، طرفداران تروتسکی و بلشویکها درکهای مختلفی دارند. فکر کنید رفقا: چگونه ممکن است این اختلافات بر کنگرۀ کارگری تأثیر نگذارند؟ چگونه ممکن است در آنجا خود را بروز ندهند؟ چطور امکان دارد این اختلافها توسط آنارشیست ها، و سوسیالیست رولوسیونرها، ترودیکها، و غیره و غیره، تشدید نشوند؟ آیا «ایدۀ برپائی یک کنگرۀ کارگری» یا دعوت به تشکیل آن این اختلافات را از بین می برد؟
و لذا وعده نویسندگان قطعنامه مبنی بر اینکه «ایده برپائی یک کنگرۀ کارگری عنصر وحدت را به میان می آورد و غیره» یا رؤیای معصومانه روشنفکر بسیار جوانی است که به دنبال آخرین کتابی که خوانده افتاده است، یا آنکه عوامفریبی است، یعنی فریفتن توده ها با وعده هائی که تحقق پذیر نیستند.
شما در اشتباهید رفقا. این مبارزه واقعی است که وحدت می آفریند. این گسترش احزاب، و مبارزۀ مداوم آنها در درون و بیرون پارلمان است که وحدت ایجاد می کند، این اعتصاب عمومی و امثال آن است که متحد می سازد. اما امتحان کردن برپائی یک کنگرۀ غیرحزبی هیچگونه وحدت واقعی نخواهد آورد، و منجر به حصول استنباطی همسان از «منافع و وظایف» نخواهد گشت.
البته می توان گفت که مبارزه احزاب مختلف در کنگرۀ کارگری منجر به پیدایش عرصه عمل وسیعتری برای سوسیال دموکراتها و پیروزی آنها می گردد. اگر شما از این زاویه به کنگرۀ کارگری نگاه می کنید، باید رک و پوست کنده آن را بازگو کنید و وعده های شیرین «عنصر وحدت» را ندهید. اگر شما این مطالب را بطور صریح نگوئید، دست به این ریسک زده اید که کارگران، گمراه و کور شده از این وعده ها، به خاطر وحدت سیاست به کنگره بیایند، اما در عمل با اختلافات عظیم و آشتی ناپذیر در سیاستها مواجه شوند، ببینند که وحدت فوری سوسیالیست رولوسیونرها، سوسیال دموکراتها و غیره امکان ناپذیر است، آن وقت مأیوس و سرخورده پراکنده شوند، در حالیکه به روشنفکرانی که آنها را فریب داده اند، دشنام می دهند، به هر چه «سیاست» است دشنام می دهند و بطور کلی به سوسیالیسم دشنام می دهند. حاصل ناگزیر چنین سرخوردگی ای فریاد «مرگ بر سیاست! مرگ بر سوسیالیسم! اینها کارگران را متفرق می سازند و متحد نمی کنند!» خواهد بود. پاره ای از اشکال اولیه تردیونیونیسم ناب یا سوسیالیسم عامیانه از این امر جان خواهند گرفت.
البته سوسیال دموکراسی در نهایت بر همه چیز غلبه خواهد یافت؛ همۀ آزمونها را از سر خواهد گذراند، و همۀ کارگران را متحد خواهد ساخت. اما، آیا این گفته، با سیاست ریسک آوانتوریستی خوانائی دارد؟
ماده سوم از پیشگفتار:
« با بردن یک چنین هدف وحدت آفرین مشخصی همچون کنگرۀ عمومی کارگری [حالا دیگر نه از یک کنگرۀ سراسری روسیه، بلکه از یک کنگرۀ عمومی صحبت می شود! یعنی چه، عمومی حزب یا غیرحزبی؟ نگران نباشید رفقا!] به درون فعالیتهای سازمانی پراکندۀ توده های اجتماعاً فعال پرولتاریا [چه کلمات دهان پرکنی بکار می برند!]، ترویج و تبلیغ در جهت برپائی آن، انگیزه نیرومندی برای تشویق آن اقشار به سوی خودسازماندهی [یعنی، مفهوم آن این است که بدون نفوذ سوسیال دموکراسی، اینطور نیست؟ چون در غیر این صورت دیگر خودسازماندهی نخواهد بود] به آنها داده، و فعالیت آنها را در آن جهت افزایش خواهد داد.»
این را می گویند دور خود چرخیدن. ماده دوم: کنگرۀ کارگری عنصر وحدت را پیش خواهد آورد. ماده سوم: وحدت برای هدف مشخص کنگرۀ کارگری، انگیزه ای برای خودسازماندهی ایجاد خواهد کرد. این خود سازماندهی برای چیست؟ برای کنگرۀ کارگری. این کنگرۀ کارگری برای چیست؟ برای خودسازماندهی. این قطعنامۀ فوق ادبی علیه سلطۀ روشنفکران برای چیست؟ برای رضایت خاطر روشنفکران!
ماده چهارم:
« با توجه به محبوبیت روزافزون ایدۀ کنگرۀ کارگری در محافل طبقۀ کارگر، برخورد منفعلانه و بخصوص خصمانه از جانب احزاب [؟؟ اشتباه چاپی است؟ حزب سوسیال دموکرات؟] نسبت به کوششهایی که برای به تحقق درآوردن آن انجام می شود، وسیعترین چشم انداز را برای ماجراجویان بازخواهد گذاشت تا بدون پای بند بودن به اصول، کارگران را به مسیری انحرافی کشانده، و آنها را به سمت عوامفریبی سوق دهند.»
مادۀ فوق بسیار خشمگینانه است. محتوای آن حکایت از دستپاچگی دارد. آنها خودشان مطمئن نیستند به چه کسی باید حمله کنند، به همین جهت سلاحشان را به طرف صفوف خودشان گرفتهاند.
من آخرین شماره، شمارۀ پنجم آتگولوسکی(2) را انتخاب می کنم. ای. چارسکی علیه ی. لارین می نویسد: ی. لارین «به ناگهان یک اکسیر تشکیلاتی کشف کرده است» ... «یک دستور العمل غیر منتظره»... «یک گیجی» ... «ی. لارین متوجه نیست که او دارد با عملی «آگاهانه»، پیشنهاد می کند که ماهیت پراکندگی انقلاب جاودانه شود، ایده ای که دشمن مستقیم با آرمان وحدت طبقاتی توده های کارگر است. و تمام اینها بخاطر منافع کنگرۀ کارگری است که دارد انجام می شود ...». «به هر جهت، ما خاک بسیار مرغوبی، مناسب انواع «عوامفریبی های زمینی» پیش روی خود داریم ... نتیجۀ افکار مغشوش رفیق لارین.»
به نظر می رسد همین کافی باشد. لارین از جانب منشویکها بخاطر عوامفریبی و ماجراجوئی، هر دو، متهم می شود، چرا که مقولات «دستور العمل»، «اکسیر» و تعارفات مشابه، دقیقاً آوانتوریسم را مشخص می کند.
به این ترتیب آنها، یک نقطه را نشانه می گیرند و به نقطه ای دیگر می زنند. جداً که خودش هم نمی داند چه می گوید. و لطفاً بیشتر توجه کنید که، اگر نویسندگان قطعنامه لارین را ماجراجو و عوامفریب می شناسند، ال و شرکاء، از لارین هم فراتر می روند. ال آشکارا می نویسد (کنگرۀ کارگری سراسر روسیه، مسکو، 1907) که دو گرایش درباره مسئلۀ کنگره وجود دارد، و اینکه آنها، منشویکهای مسکو، نه با منشویکهای سن پترزبورگ (ص 10) و نه با لارین موافق نیستند. منشویکهای سن پترزبورگ خواهان یک کنگره از طبقۀ کارگر پیشاهنگ می باشند، و آن هم فقط «گونه ای از کنگرۀ حزبی» است (ص 11-10). لارین در سن پترزبورگ به عنوان «یک مرتد و مسامحه کار» شناخته می شود (ص 10). لارین خواهان یک «حزب کارگری سراسر روسیه» است. منشویکهای مسکو خواهان یک اتحادیۀ سراسری کارگران روسیه می باشند. پس ما ممکن است سؤال کنیم: چنانچه لارین چنین «پیش کشی» از طرف آتگولوسکی دریافت کرده، ما ال، Ahmet Ts، آرخانگلسکی، سالومین و شرکاء را چگونه باید ارزیابی کنیم؟ به نظر می رسد هم لارین و هم منشویکهای مسکو به غضب ماده چهارم گرفتار آمده اند!
اما، رفقا، اگر شما عصبانی هستید و قطعنامه تان «راه انحرافی» را محکوم می کند، لااقل وظیفه شما اینستکه بگوئید راه درست کدام است؟ در غیر اینصورت دستپاچگی توأم با عصبانیت شما کاملا مضحک است. اما، شما پس از رد هر دوی «اتحادیۀ سراسر کارگران روسیه» و «حزب کارگری سراسر روسیه» حتی یک کلمه هم درباره اهداف عملی ای که بخاطر آنها خواهان کنگرۀ کارگری هستید چیزی نمی گوئید!
عوامفریبان و آوانتوریستها قادرند یک کنگرۀ کارگری برای مقاصد غلط برپا دارند. بنابراین ما سوسیال دموکراتها باید نظر حمایت آمیزی نسبت به کنگرۀ کارگری داشته، و ابداً هیچ هدفی برای این کنگره قائل نباشیم ... براستی که، قطعنامۀ منشویکها کلکسیونی از مجموعه درهم و برهمی است.
ماده پنجم:
« از طرف دیگر، مسئلۀ وظایف کنگرۀ کارگری، طرق و ابزار تدارک آن، هنوز در محافل سوسیال دموکراتیک بسیار کم تشریح شده اند [اما آنها به منظور مشخص شدن صریح وظایف کنگره و طرق و ابزار آن، به اندازۀ کافی برای لارین و منشویکهای مسکو تشریح شده اند. رفقای سن پترزبورگی، هیچ فایده ای ندارد که سرهایتان را زیر بالهایتان پنهان کنید، این امر سبب نمی شود که جوجه اردکهایی که توسط آکسلرود پرورش یافته اند از برکه قدم به خشکی بگذارند!*]، و اینکه خود کارگران برای تشکیل آن هنوز هیچگونه اشتیاقی از طریق برداشتن گام عملی جدی به صورت مهیا شدن برای آن، نشان نداده اند، و کنگره تنها بیان حقیقی و نه ساختگی خواست جمعی اقشار دارای آگاهی سیاسی پرولتاریا بوده و هنگامی که از طریق فعالیت مستقل تشکیلاتی خود آنها، به همراه همکاری نقشه مند فزایندۀ حزب، برای برپایی کنگره تدارک دیده می شود، در خدمت وحدت طبقاتی آنها قرار می گیرد.»
این را می گویند سقوط از تعالی به مسخرگی. لارین و منشویکهای جوان مسکو تازه شروع به نمایش «فعالیت مستقل» کرده بودند که منشویکهای سن پترزبورگ فریاد زدند: دست نگهدارید! شما هنوز آن کسی نیستید که خواست جمعی را بیان کند! شما هنوز به اندازه کافی تشریح نکردهاید! تدارک تشکیل کنگره (غیر حزبی) هنوز به همکاریهای بیشتری از طرف حزب نیاز دارد!
بیچاره رفقا ال، Ahmet Ts و شرکاء! آنها با شوق و حرارت بسیار قابل توجهی خیلی خوب پیش رفته بودند؛ آنها دو مجموعه کامل از مقالات درباره کنگرۀ کارگری منتشر کرده، و مسئله را از کلیۀ زوایا بررسی کرده بودند، اهمیت «عمومی – سیاسی» و تشکیلاتی آن، دیدگاه نسبت به دوما، نسبت به حزب و «نیروی عنصر خرده بورژوا» را تشریح کرده بودند ولی ناگهان دستیاران آکسلرود یک چنین تغییری را موجب شدند!
ما می ترسیم که اگر تاکنون لارین به تنهائی (بخاطر بیاورید:«مرتد و مسامحه کار») علیه منشویسم کوته نظرانه*، شورش می کرد، اینک دیگر شورش به یک قیام گسترش پیدا کند ... آکسلرود عمل مستقل و کنگرۀ حقیقتاً کارگری را علیه سلطۀ روشنفکران وعده داده بود – و حالا نویسندگان سن پترزبورگی تصمیم می گیرند و توضیح می دهند که از فعالیت مستقل باید همان برداشتی شود که از طرف همان حزب «روشنفکری» بسیار بد نام مجاز شمرده می شود!
_______________________________
جای تعجب نیست که از چنین پیشگفتاری یک چنین نتیجه عجیبی هم گرفته شود:
« به پیروی از این احکام، کنگرۀ ح.س.د.ک.ر به کارگران و روشنفکران [واقعاً؟ چه لطف بزرگی است از طرف جنگجویان علیه «سلطه روشنفکران»!] پیشنهاد می نماید که به مباحثات همه جانبه درباره مسائل مربوط به برنامه و اهداف کنگرۀ کارگری [اما نه آنطوری که لارین و Ahmet Ts انجام می دهند!]، به کار ترویجی، تبلیغی و تشکیلاتی برای تدارک آن، و طرق و ابزار تشکیل آن بپردازند.
کنگرۀ حزب در عین حال وظیفه کلیۀ نهادهای حزبی می داند که همه گونه حمایتی از کوششهای تبلیغی، ترویجی و تشکیلاتی در جهت تدارک کنگرۀ کارگری به عمل آورند؛ کنگره معتقد است هر گونه تبلیغ خصمانه علیه چنین کوششهایی از نظر اصولی غیرمجاز است، زیرا چنین عداوتی بر آنستکه رژیم کهنه شدۀ حزبی را که دیگر با سطح کنونی تکامل، و خواستههای عناصر پرولتری که در درون حزب و خارج آن گرد آمده اند، و با خواسته های انقلاب، خوانائی ندارد، در سوسیال دموکراسی روسیه حفظ و تحکیم نماید.»
این را چه چیزی می توان نامید جز دستپاچگی توأم با عصبانیت؟ چه کار می شود کرد جز آنکه به این قطعنامه خندید؟ کنگرۀ حزب دفاع از رژیم کهنه شدۀ حزبی را، که خود رژیم کنگره آن را تأیید می نماید، ممنوع اعلام می کند!
کنگرۀ حزب هیچگونه رفرمی در رژیم کهنه شده را پیشنهاد نمی کند، او حتی «کنگرۀ کارگری» کذائی را به تعویق می اندازد (با هدف ایجاد یک «انجمن سیاسی» امکان ناپذیر) و در عین حال حمایت از «تلاش ها» را یک وظیفه قرار می دهد!
این است نق زدن روشنفکرانه و عاجزانۀ ناب؛ من از رژیم حزبی کهنه شده کنونی راضی نیستم، من نمی خواهم آن را حفظ و تحکیم کنم! عالی است. شما نمی خواهید آن را حفظ کنید، پس تغییرات معینی را پیشنهاد کنید و ما مشتاقانه درباره آن بحث خواهیم کرد. خواهش می کنم لطف کنید بفرمائید شما چه نوع کنگرۀ کارگری را مناسب می دانید. این مسئله هنوز روشن نشده – تشکیل کنگره تدارک دیده نشده است. ما باید به بحث بنشینیم. عالی است. رفقای عزیز من، جداً فایده ای ندارد که قطعنامه هائی دربارۀ «به بحث نشستن» بنویسیم، زیرا ما مدت مدیدی است داریم این کار را می کنیم. اما یک حزب کارگری «باشگاهی» برای تمرین «بحثهای» روشنفکرانه نیست – بلکه یک سازمان رزمندۀ پرولتری است. بحث کردن بجای خود بسیار خوب است، اما باید زندگی و عمل کنیم. در کدام نوع از سازمان حزبی زندگی و عمل کردن مجاز است؟ در نوع قدیمی؟ مبادا از سازمان کهنه شدۀ قدیمی دفاع کنید، مبادا آن را حفظ و تقویت کنید! عالی است و قس علیهذا.
این قصه سر دراز دارد. روشنفکر از نااستواری و دستپاچگی خودش آزرده و عصبانی است.
این است آخرین کلام «منشویسم کوته نظرانه».
_________________________________
نویسندگان منشویک ما، در حالیکه کاملا سرگردان شده اند، از کنار مسئله ای که به حد کافی به صورت مبرم درآمده که در عمل و در نوشته ها مطرح شود – یعنی مسئلۀ حزب مستقل سوسیال دموکراتیک کارگران، یا جایگزینی آن با (گونه دیگر: تبعیت از آن) یک سازمان سیاسی غیر حزبی پرولتری به سلامتی گذشته اند؟
قطعنامه بلشویکی ما مسئله را طرح کرده و پاسخی مستقیم و معین به آن می دهد. طفره رفتن از مسئله بی فایده است، خواه اینکار بخاطر دستپاچگی باشد یا به علت نیت خیر «آشتی» انجام گردد، گریز از موضوع بی فایده است زیرا جایگزین ساختن پیشنهاد شده است، و کار به عمل در آوردن این جایگزینی ادامه دارد. از مرغهای روشنفکر منشویک جوجه اردک پدید آمده است. جوجه اردکها شنا کرده و رفته اند. مرغها باید انتخاب کنند – روی آب یا روی خشکی؟ جوابی که آنها داده اند (که دقیقاً می توان آنرا اینطور ترجمه کرد: نه در آب و نه در خشکی بلکه در گل و لای) جواب نیست؛ امر به تعلیق و طفره رفتن است.
آکسلرود نتوانست لارین را متوقف سازد. لارین نتوانست Ahmet Ts و شرکاء را متوقف نماید. و این آخری نمی تواند مانع آنارکو – سندیکالیست ها شود.
آقایان، روی آب یا روی خشکی؟
ما می خواهیم روی زمین خشک بمانیم. ما می توانیم درباره شما بگوئیم که هر چه شور و شوق شما بیشتر باشد، هر چه با قاطعیت بیشتری از میان گل و لای بگذرید، زودتر به خشکی برخواهید گشت.
ما «برای گسترش و تقویت نفوذ حزب سوسیال دموکراتیک در میان توده های وسیع پرولتاریا» پیشنهاد نمی کنیم بجای سوسیال دموکراسی، «یک حزب کارگری» از نوع غیر پرولتری آن، یا «یک اتحادیۀ سراسری کارگران روسیه» که مافوق همه احزاب قرار داشته باشد، یا یک کنگرۀ کارگری با اهداف نامشخص، جایگزین گردد، بلکه چیزی ساده و معتدل، چیزی که هر گونه نقشه پردازی با آن بیگانه است را مطرح کرده ایم - «باید کوشش بیشتری نمود تا از یک طرف اتحادیه های کارگری را سازماندهی کرده و در درون آنها تبلیغ و ترویج سوسیال دموکراتیک را به پیش برد، و از طرف دیگر، بخشهای باز هم بزرگتری از طبقۀ کارگر را به فعالیتهای گوناگون سازمانهای حزبی سوق داد» (آخرین ماده از قطعنامۀ بلشویکی).
این موضوع برای روشنفکران دلخستۀ ما، بسیار «کهنه» و بسیار کسالت آور شده است. بگذار آنها با طرحهای خود مشغول باشند؛ ما به همراه کارگران خواهیم رفت، حتی در «کنگرۀ کارگری» (اگر برگزار شود)، و در عمل، صحت پیشبینی هایمان را به آنها نشان خواهیم داد و آنگاه ما با کارگران سرخورده (یا در واقع با آنهائیکه از برخی رهبران روشنفکرشان سرخورده شده اند) به کار «کهنه شده» در اتحادیه های کارگری و سازمانهای حزبی از همه نوع، باز خواهیم گشت.
_______________________________
این گرایش «کنگرۀ کارگری» در حزب ما چگونه باید توضیح داده شود؟ ما در اینجا فقط می توانیم سه نکته را که به نظر ما اساسی هستند، بطور خلاصه ذکر کنیم: 1- خستگی روشنفکرانه – عامیانه از انقلاب؛ 2- خود ویژگی اپورتونیسم سوسیال دموکراسی روس که تاریخاً در جهت کشانیدن جنبش «خالص کارگری» به زیر نفوذ بورژوازی گسترش می یابد؛ 3- سنتهای هضم نشده انقلاب اکتبر در روسیه.
عطف به نکتۀ اول. برخی از قهرمانان کنگرۀ کارگری خستگی خود را از انقلاب آشکار ساخته، و به قانونی کردن حزب به هر قیمت و دست کشیدن از هر چیزی مثل جمهوری، دیکتاتوری پرولتاریا، و امثال آن، تمایل نشان می دهند. یک کنگرۀ کارگری قانونی ابزاری مناسب برای نائل آمدن به این مقصود است، و پشتیبانی سوسیالیستهای خلقی، بززاگلاویا، برنشتاینی ها (از تواریش و غیره) و کادتها از چنین کنگره ای به همین دلیل (و نیز تا حدودی برای دلیل دوم) می باشد.
عطف به نکتۀ دوم. اولین شکل تاریخی را که اپورتونیسم سوسیال دموکراتیک روس برگزید، در نظر بگیرید. آغاز جنبش توده ای طبقۀ کارگر (نیمه دوم سالهای نود قرن گذشته) این اپورتونیسم را به شکل اکونومیسم و استروویسم متبلور ساخت. در آن زمان، پلخانف و آکسلرود و کلیۀ طرفداران ایسکرای قدیمی رابطۀ بین آنها را بارها و بارها توضیح دادند. کردو معروف نوشته شده توسط پروکوپویچ و کوسکوا (1900-1899) این ارتباط را چنین روشن بیان نمود: بگذار تا روشنفکران و لیبرالها مبارزه سیاسی را هدایت کنند و کارگران به مبارزه اقتصادی بپردازند. حزب سیاسی طبقۀ کارگر اختراع روشنفکر انقلابی است.
در این کردو کلاسیک بیان روشنی از مفهوم طبقاتی شیفتگی تاریخی روشنفکر نسبت به جنبش «خالص کارگری» وجود دارد. مفهوم آن تبعیت طبقۀ کارگر (بخاطر اهداف «خالص طبقۀ کارگر») از سیاست بورژوائی و ایدئولوژی بورژوائی است. این «شیفتگی» روشنفکران بیانگر گرایش سرمایه دارانه به تبعیت کورکورانه کارگران از لیبرالها بود.
امروز، در مرحله ای عالیتر از تکامل، ما دوباره همان چیز را مشاهده می کنیم. تشکیل بلوک با کادتها بطور کلی، سیاست حمایت از کادتها و کنگرۀ کارگری غیر حزبی، دو روی همان سکه هستند، و به همان صورتی به هم ربط دارند که لیبرالیسم و جنبش خالص طبقۀ کارگر در کردو به هم ارتباط داشتند. در عمل، کنگرۀ کارگری غیر حزبی بیانگر همان گرایش سرمایه دارانه به تضعیف استقلال پرولتاریا و مطیع ساختن این طبقه نسبت به بورژازی است. این گرایش آشکارا خود را در طرحهای جایگزینی سوسیال دموکراسی با یک تشکیلات کارگری غیر حزبی، یا تبعیت از آن دومی، نشان می دهد.
این امر در مورد هواداری سوسیالیست های خلقی، گروه بززاگلاویا، سوسیالیست رولوسیونرها و دیگران از ایدۀ «کنگرۀ کارگری» نیز صادق است.
عطف به نکتۀ سوم. انقلاب بورژوائی روسیه نوع خاصی از سازمان توده ای پرولتاریا را آفریده است که به سازمانهای معمولی اروپائی (اتحادیههای کارگری یا احزاب سوسیال دموکراتیک) شباهت ندارد. این سازمانها، شوراهای نمایندگان کارگران می باشند.
با بسط دادن نهادهای مشابه به یک سیستم (همچنان که تروتسکی انجام داده)، یا پشتیبانی کلی از شور انقلابی پرولتاریا و افسون شدن با عبارت «شیک» «سندیکالیسم انقلابی» (مثل بعضی هواداران کنگرۀ کارگری در مسکو و غیره)، آسان خواهد بود که از راهی انقلابی و نه اپورتونیستی به ایدۀ کنگرۀ کارگری رسید.
اما این دیدگاهی غیر نقادانه نسبت به سنتهای پرشکوه و عظیم انقلابی است.
شوراهای نمایندگان کارگران و نهادهای مشابه در حقیقت ارگانهای قیام بودند. توان و موفقیت آنها سراسر وابسته به توان و موفقیت قیام بود. تنها زمانیکه قیام گسترش یافت، شروع کار آنها نه بیهوده، بلکه بکار گیری نیروی عظیم پرولتاریا بود. به هنگام برآمد نوین مبارزه، به هنگام انتقال به آن مرحله، چنین نهادهائی، البته لازم و مطلوب هستند. اما تکامل تاریخی آنها نباید عبارت باشد از بسط صوری شوراهای محلی نمایندگان کارگران به یک کنگرۀ سراسری کارگران روسیه، بلکه باید عبارت باشد از تبدیل ارگانهای جنینی قدرت انقلابی (چرا که شوراهای نمایندگان کارگران اینطور بودند) به ارگانهای مرکزی پیروزمند قدرت انقلابی، به حکومت موقت انقلابی. شوراهای نمایندگان کارگران و وحدت آنها برای پیروزی قیام ضروری هستند. یک قیام پیروزمند به ناگزیر سایر انواع ارگانها را خواهد آفرید.
____________________________
البته، سوسیال دموکراسی روس نباید شرکت در کنگرۀ کارگری را مردود بشمارد، زیرا انقلاب به شکلی زیگزاگ گونه در حال گسترش است و ممکن است متنوع ترین و غیرمتعارف ترین موقعیتها را به وجود آورد. اما، مطالعۀ دقیق شرایط انقلاب همچنانکه جزر و مد می نماید، و تلاش برای بهره گیری از آن شرایط یک چیز است و درگیر شدن در نقشه پردازیهای گنگ یا ضد سوسیال دموکراتیک چیز کاملا متفاوتی است.
نوشته شده در آوریل 1907
منتشره در 1907 در مجموعۀ مسائل تاکتیک
شمارۀ دوم، انتشارات نوایا دوما
کلیات آثار جلد 12
سن پترزبورگ
امضاء : لنین
توضیحات
1- ناشه اکو (پژواک ما)، روزنامۀ قانونی بلشویکی که از 25 مارس تا 10 آوریل (7 تا 23 آوریل) 1907 در سن پترزبورگ انتشار می یافت. روزنامه توسط لنین ادیت می شد و ادامه نوی لوچ بود که در 27 فوریه (12 مارس) ممنوع اعلام شده بود. تقریباً در هر شماره ای از آن مقاله ای از لنین وجود داشت. از سایر همکاران روزنامه می توان از و.و. ورووسکی و م.س. اولمینسکی نام برد. جمعاً 14 شماره آن منتشر شد. در 9 (22) آوریل 1907، فرماندار شهر سن پترزبورگ، بر اساس قوانین حالت فوق العاده، انتشار آن را ممنوع ساخت. شماره چهاردهم آن، آخرین شماره، پس از ممنوعیت انتشار یافت.
2- آتگولوسکی (پژواکها) – رساله های منشویکی (مجموعه مقالات) بودند که در 1907 در سن پترزبورگ منتشر می شدند.
* - مراجعه کنید به تحلیل قسمت اول ناشه اکو (1)، شماره 5.
* - کنایه از عبث بودن اعمال منشویکها است – م.
* - مراجعه کنید به جلد 11، ص 60-359 – ناشر.
طرح اوليه تزهای مربوط به مسأله ملی و مستعمراتی
(برای دومين کنگره انترناسيونال کمونيستی) (*)
در حالی که طرح زيرين تزهای مربوط به مسأله مستعمراتی و ملی را، که به دومين کنگره انترناسيونال اختصاص دارد، در معرض بحث رفقا ميگذارم، ميخواستم از همه رفقا و از آنجمله از رفقايی که، اطلاعات مشخصی درباره يکی از اين مسائل بسيار بغرنج دارند، خواهش کنم نظر خود يا اصلاحات يا اضافات و يا توضيحات مشخص خود را در نهايت اختصار (که از ٣-٢ صفحه تجاوز نکند) بويژه در مورد نکات ذيل پيشنهاد نمايند:
تجربه اتريش.
تجربه مربوط به لهستان و يهوديها و تجربه اوکرائين.
آلزاس - لرن و بلژيک.
ايرلند.
مناسبات دانمارک و آلمان. مناسبات ايتاليا و فرانسه و ايتاليا و اسلاوها
تجربه بالکان.
ملل خاور زمين.
مبارزه با پان اسلاميسم.
مناسبات در قفقاز.
جمهوری باشقيرستان و جمهوری تاتارستان.
قرقيزستان.
ترکستان و تجربه آن.
سياه پوستان در آمريکا.
مستعمرات.
چين، کره، ژاپن.
٥ ژوئن سال ١٩٢٠
ن. لنين
ن. لنين
١- خاصيت جبلی دمکراسی بورژوايی، بنا بر طبيعتی که دارد، اين است که موضوع برابری بطور اعم و از آنجمله برابری ملی را بشيوهای انتزاعی يا صوری مطرح نمايد. دمکراسی بورژوايی تحت عنوان برابری شخصيت انسانی
بطور اعم، برابری صوری يا قضايی مالک و پرولتر، استثمارگر و استثمار شونده را اعلام مينمايد و بدين سان طبقات ستمکش را به فاحشترين نحوی ميفريبد. انديشه برابری، که خود انعکاسی از مناسبات توليد کالايی است توسط بورژوازی به بهانه برابری به اصطلاح مطلق افراد انسانی، به آلت مبارزه عليه محو طبقات تبديل ميگردد. مفهوم واقعی خواست برابری فقط عبارتست از خواست محو طبقات.
٢- حزب کمونيست که مظهر آگاه مبارزه پرولتاريا در راه برافکندن يوغ بورژوازی است، بر وفق وظيفه اساسی خود برای مبارزه عليه دمکراسی بورژوايی و افشای اکاذيب و سالوسی آن، بايد در مورد مسأله ملی نيز آنچه را که در رأس مسائل قرار ميدهد اصول انتزاعی و صوری نبوده بلکه عبارت باشد از: اولا در نظر گرفتن دقيق اوضاع و احوال مشخص تاريخی و مقدم بر هر چيز اوضاع و احوال اقتصادی؛ ثانيا جدا کردن صريح منافع طبقات ستمکش يعنی زحمتکشان و استثمار شوندگان از مفهوم کلی منافع ملت بطور اعم که عبارت است از منافع طبقه حاکمه؛ ثالثا به همين سان صريحا مجزا ساختن ملل ستمکش، وابسته و نامتساویالحقوق از ملل ستمگر، کاملالحقوق و بر خلاف اکاذيب بورژوا دمکراتيک که بوسيله آن اسارت مستعمراتی و مالی اکثريت عظيم اهالی زمين توسط اقليت ناچيزی از کشورهای سرمايهداری پيشرو و بسيار ثروتمند يعنی اسارتی که از مختصات دوران سرمايه مالی و امپرياليسم است، پردهپوشی ميگردد.
٣- جنگ امپرياليستی سالهای ١٩١٤-١٩١٨ کذب عبارت پردازیهای بورژوا دمکراتيک را با روشنی خاصی در برابر همه ملل و در برابر طبقات ستمکش همه جهان آشکار ساخت و عملا نشان داد که قرارداد ورسای، که از طرف "دمکراسیهای غربی" کذايی تحميل شده است آنچنان زورگويی نسبت به ملل ضعيف است که از قرارداد برست ليتفسک هم، که از طرف يونکرهای آلمانی و قيصر آلمان تحميل شده بود، وحشيانهتر و رذيلانهتر ميباشد. جامعه ملل و تمام سياست پس از جنگ کشورهای آنتانت بنحوی از اين هم روشنتر و صريحتر اين حقيقت را فاش ميسازد و همه جا مبارزه انقلابی خواه پرولتاريای کشورهای پيشرو و خواه کليه تودههای زحمتکش کشورهای مستعمرات و وابسته را تشديد مينمايد و ورشکستگی اوهام ملی- خرده بورژوايی را در مورد امکان همزيستی صلحآميز و برابری ملل در شرايط سرمايهداری تسريع ميکند.
٤- از احکام اساسی فوق چنين نتيجه ميشود که در رأس تمام سياست کمينترن در مورد مسأله ملی و مستعمراتی بايد نزديک شدن پرولترها و تودههای زحمتکش همه ملل و کشورها برای مبارزه انقلابی مشترک در راه سرنگون ساختن مالکين و بورژوازی قرار داده شود. زيرا فقط اين نزديک شدن است که پيروزی بر سرمايهداری را که بدون آن محو ستمگری ملی و عدم تساوی حقوق ممکن نيست، تضمين مينمايد.
٥- اوضاع و احوال سياسی جهانی اکنون ديکتاتوری پرولتاريا را در دستور روز قرار داده است و تمام حوادث سياست جهانی ناگزير در پيرامون يک نکته مرکزی دور ميزند که عبارت است از مبارزه بورژوازی جهانی عليه جمهوری شوروی روسيه که ناگزير از يک طرف جنبشهای شوروی کارگران پيشرو کليه کشورها و از طرف ديگر همه جنبشهای رهايیبخش ملی مستعمرات و خلقهای ستمکش را، که از روی تجربه تلخ خود يقين حاصل مينمايند که راه نجات ديگری بجز پيروزی حکومت شوروی بر امپرياليسم جهانی ندارند، در پيرامون خود مجتمع ميسازد.
٦- بنابراين در حال حاضر نميتوان به تصديق خشک و خالی يا اعلام لزوم نزديکی زحمتکشان ملل گوناگون اکتفا ورزيد، بلکه بايد سياست عملی ساختن اتحاد کاملا محکم همه جنبشهای رهايیبخش ملی و مستعمراتی با اتحاد شوروی را اجرا نموده و شکلهای اين اتحاد را مطابق با درجه تکامل جنبش کمونيستی در بين پرولتاريای هر کشور و يا جنبش رهايی بخش بورژوا دمکراتيک کارگران و دهقانان در کشورهای عقبمانده يا در بين مليتهای عقبمانده تعيين کرد.
٧- فدراسيون عبارت است از شکل انتقال به وحدت کامل زحمتکشان ملل گوناگون. هم اکنون فدراسيون عملا صلاح بودن خود را خواه در مورد مناسبات جمهوری فدراتيو شوروی سوسياليستی روسيه با ساير جمهوریهای شوروی (مجارستان، فنلاند و لاتوی در سابق و آذربايجان و اوکرائين در حال حاضر) و خواه در داخل جمهوری فدراتيو شوروی سوسياليستی روسيه در مورد مليتهايی که سابقا نه موجوديت دولتی داشتند و نه خودمختاری (مثلا جمهوريهای خود مختار باشقيرستان و تاتارستان در جمهوری فدراتيو شوروی سوسياليستی روسيه، که در سالهای ١٩١٩ و ١٩٢٠ تشکيل شدهاند)، آشکار ساخته است.
٨- وظيفه کمينترن در اين مورد عبارت است از تکامل آتی اين فدراسيونهای جديد که بر اساس نظام شوروی و جنبش شوروی پديد ميآيند، و نيز بررسی و وارسی تجربه آنها. در عين تصديق اين که فدراسيون شکل انتقال به وحدت کامل است، بايد برای نيل به اتحاد فدراتيوی هر چه محکمتری کوشيد و مراتب زير را در نظر داشت: اولا عدم امکان حفظ موجوديت جمهوريهای شوروی که در احاطه دُوَل امپرياليستی تمام جهان و آنهم دولی از لحاظ نظامی به مراتب مقتدرتر هستند، بدون اتحاد محکم جمهوريهاى شوروی؛ ثانيا ضرورت اتحاد اقتصادی محکم جمهوريهای شوروی، که بدون آن نميتوان نيروهای مولّد را که به توسط امپرياليسم ويران شده احياء نمود و رفاه مادی زحمتکشان را تأمين کرد؛ ثالثا گرايش بسوی ايجاد اقتصاد جهانی واحدی، که توسط پرولتاريای همه ملل طبق يک نقشه عمومی تنظيم ميگردد، گرايشی که در همان دوران سرمايهداری با وضوح کامل بروز نموده و در دوران سوسياليسم بدون شک بايد به تکامل آن ادامه داده شود و به سرانجام کامل برسد.
٩- در رشته مناسبات داخلی کشور، سياست ملی کمينترن نميتواند به تصديق خشک و خالی و صوری و صرفا دکلاراتيو تساوی حقوق ملل، که متضمن هيچگونه تعهد عملی نيست، اکتفا ورزد؛ دمکراتهای بورژوا - اعم از اينکه آشکارا خود را چنين بنامند و يا اين که عنوان سوسياليست را، نظير سوسياليستهای انترناسيونال دوم، پرده ساتری برای خود قرار دهند، - به چنين تصديقی اکتفا ميورزند.
احزاب کمونيست نه تنها بايد در تمام فعاليت ترويجی و تبليغی خود - خواه از پشت تريبون پارلمان و خواه در خارج آن - نقض دائمی تساوی حقوق ملل و تضمينات حقوق اقليتهای ملی در کليه کشورهای سرمايهداری، يعنی عملی را که علی رغم قوانين اساسی "دمکراتيک" آنان انجام ميگيرد، پيوسته افشاء سازند، بلکه همچنين بايد اولا بطور دائم توضيح دهند که فقط نظام شوروی قادر است تساوی حقوق ملل را عملا تأمين نمايد و برای اين کار ابتدا پرولترها و سپس تمام توده زحمتکشان را در مبارزه عليه بورژوازی متحد ميکند؛ ثانيا تمام احزاب کمونيست بايد به جنبش انقلابی ملل وابسته يا غير کاملالحقوق (مثلا ايرلند يا سياهان آمريکا و غيره) و مستعمرات مستقيما کمک نمايند.
بدون اين شرط بويژه مهم اخير، مبارزه عليه ستمگری بر ملل وابسته و مستعمرات و نيز تصديق حق آنان به جدا شدن و تشکيل دولت جداگانه شعاری دروغين باقی خواهد ماند، همانگونه که ما اين امر را در مورد احزاب انترناسيونال دوم مشاهده مينماييم.
١٠- قبول انترناسيوناليسم در گفتار و تعويض آن در کردار، در تمام فعاليت ترويجی و تبليغی و کار عملی، با ناسيوناليسم خرده بورژوايی و پاسيفيسم، عادیترين پديدهای است که نه تنها در بين احزاب انترناسيونال دوم، بلکه در بين احزابی هم که از اين انترناسيونال خارج شدهاند و حتی چه بسا در بين آن احزابی که اکنون خود را کمونيست مينامند، مشاهده ميشود. مبارزه با اين بلا يعنی با ريشهدارترين خرافات ملی خرده بورژوايی، به نسبتی که وظيفه تبديل ديکتاتوری پرولتاريا از ديکتاتوری ملی (يعنی ديکتاتوری موجود در يک کشور که قادر به تعيين سياست جهانی نيست) به ديکتاتوری بينالمللی (يعنی ديکتاتوری پرولتاريا لااقل در چند کشور پيشرو، که قادر است در سراپای سياست جهانی تأثير قاطع داشته باشد) مبرمتر ميگردد، به همان نسبت بيشتر در سطحه اول قرار ميگيرد. آنچه که ناسيوناليسم خرده بورژوايی آن را انترناسيوناليسم اعلام ميکند قبول تساوی حقوق ملل است و بس (صَرف نظر از لفظی بودن صِرف اين قبول)، در حالی که خودخواهی ملی را تمام و کمال محفوظ نگاه ميدارد، ولی انترناسيوناليسم پرولتری خواستار آنست که اولا مصالح مبارزه پرولتری در يک کشور تابع مصالح اين مبارزه به مقياس جهانی باشد؛ ثانيا خواستار آن است که ملتی که در راه پيروزی بر بورژوازی ميکوشد قادر و آماده باشد بخاطر سرنگون ساختن سرمايه بينالمللی به بزرگترين فداکاريهای ملی تن در دهد.
بدين طريق، در کشورهايی که اکنون کاملا سرمايهداری شدهاند و دارای احزاب کارگری واقعا پيشاهنگ پرولتاريا هستند، مبارزه عليه تحريف اپورتونيستی و پاسيفيستی خرده بورژوا منشانه مفهوم و سياست انترناسيوناليسم نخستين و مهمترين وظيفه است.
١١- در مورد کشورها و ملتهايی که در حالت عقبماندگی بيشتری هستند و مناسبات فئودالی يا پاتريارکال و مناسبات دهقانی- پاتريارکال در آنها تفوق دارد، بايد بويژه اين نکات را در نظر داشت:
نخست لزوم کمک همه احزاب کمونيست به جنبش رهايیبخش بورژوا- دمکراتيک در اين کشورها؛ وظيفه بذل مجدانهترين کمکها در وهله اول به عهده کارگران آن کشوری است که ملت عقبمانده از لحاظ مستعمراتی يا مالی وابسته آن است؛
دوم، لزوم مبارزه عليه روحانيون و ساير عناصر مرتجع و قرون وسطايی که در کشورهای عقب مانده صاحب نفوذ هستند؛
سوم، لزوم مبارزه عليه پاناسلاميسم و جريانات نظير آن، که ميکوشند جنبش رهايیبخش ضد امپرياليسم اروپا و آمريکا را با تحکيم موقعيت خانها و ملاکين و آخوندها و غيره توأم سازند؛
چهارم، لزوم پشتيبانی از جنبش اختصاصا دهقانی در کشورهای عقبمانده بر ضد ملاکين زمينداران بزرگ و بر ضد هر گونه مظاهر و بقايای فئوداليسم و کوشش برای دادن انقلابیترين جنبهها به جنبش دهقانی در عين عملی ساختن اتحاد حتیالامکان محکمتر پرولتاريای کمونيست اروپای غربی با جنبش انقلابی دهقانان در شرق، در مستعمرات و بطور کلی در کشورهای عقب مانده؛ بويژه لازم است تمامی مساعی را متوجه آن نمود که در کشورهايی که مناسبات ماقبل سرمايهداری در آنها تسلط دارد از راه تشکيل "شوراهای زحمتکشان" و غيره مبانی اساسی نظام شوروی بکار گذارده شود؛
پنجم، لزوم مبارزه قطعی عليه تمايلی که ميکوشد به جريانهای رهايیبخش بورژوا دمکراتيک در کشورهای عقبمانده رنگ کمونيسم بزند؛ انترناسيونال کمونيستی بايد از جنبش ملی بورژوا- دمکراتيک در کشورهای مستعمراتی و عقبمانده فقط بدان شرط پشتيبانی کند که عناصر احزاب پرولتری آينده، که کمونيست بودن آنها فقط عنوان نباشد، در کليه کشورهای عقبمانده متحد گردند و با روح درک وظايف خاص خود، يعنی وظايف مربوط به مبارزه عليه جنبشهای بورژوا- دمکراتيک در داخل ملت خود، تربيت شوند؛ انترناسيونال کمونيستی بايد با دمکراسی بورژوايی مستعمرات و کشورهای عقبمانده در اتحاد موقت باشد ولی خود را با آنها نياميزد و استقلال جنبش پرولتری را، حتی در نطفهایترين شکل آن، بی چون و چرا محفوظ دارد؛
ششم، لزوم توضيح و افشای پيوسته آن فريبی که دول امپرياليستی بطور سيستماتيک بدان متوسل ميشوند در برابر وسيعترين تودههای زحمتکش همه کشورها و بويژه کشورهای عقبمانده؛ دول امپرياليستی، تحت عنوان تشکيل دولتهای دارای استقلال سياسی، دولتهايی تشکيل ميدهند که از لحاظ اقتصادی، مالی و نظامی کاملا وابسته آنها هستند؛ در اوضاع و احوال بينالمللی کنونی برای ملل وابسته و ضعيف راه نجات ديگری جز اتحاد جمهوريهای شوروی وجود ندارد.
١٢- ستمگری ديرين دول امپرياليستی بر خلقهای مستعمرات و خلقهای ضعيف، در بين تودههای زحمتکش کشورهای ستمکش نه تنها بغض و کينه، بلکه حس عدم اعتمادی هم نسبت به ملل ستمگر بطور کلی و از آن جمله نسبت به پرولتاريای اين ملل باقی گذارده است. خيانت رذيلانه اکثريت پيشوايان رسمی اين پرولتاريا نسبت به سوسياليسم در سالهای ١٩١٩-١٩١٤ يعنی هنگامی که دفاع از "حق" بورژوازی "خودی" به ستمگری بر مستعمرات و غارت کشورهايی که وابستگی مالی داشتند، به شيوه سوسيال شووينيستی با شعار "دفاع از ميهن" پردهپوشی ميشد، نميتوانست اين بیاعتمادی کاملا مشروع را تشديد ننمايد. از طرف ديگر هر قدر کشوری عقبماندهتر باشد، به همان نسبت توليد زراعتی کوچک، مناسبات پاتريارکال و دورافتادگی، که ناگزير موجب نيرومندی و استواری خاص عميقترين خرافات خرده بورژوايی، يعنی خرافات خودخواهی ملی و تنگنظری ملی ميگردد، شديدتر است. از آنجا که اين خرافات فقط پس از محو امپرياليسم و سرمايهداری در کشورهای پيشرو و پس از تغييرات اساسی در تمامی بنياد زندگی اقتصادی کشورهای عقبمانده محو خواهد شد، لذا سير زوال اين خرافات نميتواند يک سير بسيار بطئی نباشد. از اينجاست که پرولتاريای آگاه کمونيست در کليه کشورها موظف است نسبت به بقايای احساسات ملی در کشورها و در بين خلقهايی که طی مدتی طولانیتر از همه تحت ستم بودهاند با احتياط و توجهی خاص رفتار نمايد و به همين سان هم موظف است به منظور از بين بردن سريعتر بیاعتمادی و خرافات مذکور به گذشتهای معينی تن در دهد. بدون مجاهدت داوطلبانه پرولتاريا و سپس همچنين کليه تودههای زحمتکش همه کشورها و ملل همه جهان در راه اتحاد و وحدت ممکن نيست امر پيروزی بر سرمايهداری با احراز موفقيت به انجام رسد.
تاريخ انتشار: ژوئن سال ١٩٢٠ و.ای. لنين، کليات آثار، چاپ چهارم روسی، جلد ٣١، صفحه ١٢٢-١٢٨
منتخب آثار لنين در يک جلد - چاپ ١٣٥٣ - انتشارات سازمان انقلابی حزب توده ايران در خارج کشور صفحات ٧٧٦ تا ٧٧٩
منتخب آثار لنين در يک جلد - چاپ ١٣٥٣ - انتشارات سازمان انقلابی حزب توده ايران در خارج کشور صفحات ٧٧٦ تا ٧٧٩
(*) تزهای مربوط به مسأله ملی و مستعمراتی، در ژوئن سال ١٩٢٠ در آستان دومين کنگره انترناسيونال کمونيستی منتشر گرديد.
سوسياليسم و دهقانان
انقلابى که روسيه تجربه ميکند انقلاب تمام مردم است. منافع کل مردم با منافع عده انگشت شمارى که حکومت خودکامه را تشکيل ميدهند و يا حامى آن هستند، در تضادى آشتى ناپذير قرار گرفته است. صِرف وجود جامعه کنونى که بر پايه توليد کالايى قرار دارد و در آن منافع طبقات و گروههاى اجتماعى بينهايت متنوع و متضاد است، نابودى استبداد، تثبيت آزادى سياسى و تجلى آشکار و مستقيم منافع طبقات غالب را در سازمان و اداره دولت، ايجاب ميکند. انقلاب دمکراتيک که جوهر اجتماعى و اقتصادى آن بورژوايى است، چيزى جز بيان نيازهاى جامعه بورژوايى بطور کلى نميتواند باشد.
با اين حال، اين جامعه که اکنون در مباره عليه استبداد، کل واحدى بنظر ميرسد، خود دچار شکافى است برطرف نشدنى که تضاد بين کار و سرمايه بوجود ميآورد. مردمى که عليه استبداد بپا خاستهاند مردم متحدى نيستند. کارفرمايان و کارگران مزدى، عده ناچيز اغنيا ("قشر هزار فاميل") و دهها ميليون نفرى که زحمت ميکشند و چيزى از خود ندارند - ايندو، آنطور که يک انگليسى فاضل در اوائل قرن نوزدهم گفته است، براستى "دو ملتاند
" (1) مبارزه بين پرولتاريا و بورژوازى در سراسر اروپا در دستور روز است. اين مبارزه اکنون مدتهاست که به روسيه نيز سرايت کرده است. در روسيه کنونى، نه دو نيروى متخاصم، بلکه دو جنگ اجتماعى متمايز و متفاوت است که محتواى انقلاب را تشکيل ميدهد: يکى جنگى که در داخل نظام خودکامه- فئودالى حاضر انجام ميشود، و ديگرى که در نظام بورژوا- دمکراتيک آينده در ميگيرد و ما هم اکنون شاهد تولد آن هستيم. يکى مبارزه تمام مردم است براى آزادى ) آزادى جامعه بورژوايى)، براى دمکراسى و بعبارت ديگر، حاکميت مردم، ديگرى مبارزه طبقاتى پرولتارياست عليه بورژوازى و براى سازمان سوسياليستى جامعه.
" (1) مبارزه بين پرولتاريا و بورژوازى در سراسر اروپا در دستور روز است. اين مبارزه اکنون مدتهاست که به روسيه نيز سرايت کرده است. در روسيه کنونى، نه دو نيروى متخاصم، بلکه دو جنگ اجتماعى متمايز و متفاوت است که محتواى انقلاب را تشکيل ميدهد: يکى جنگى که در داخل نظام خودکامه- فئودالى حاضر انجام ميشود، و ديگرى که در نظام بورژوا- دمکراتيک آينده در ميگيرد و ما هم اکنون شاهد تولد آن هستيم. يکى مبارزه تمام مردم است براى آزادى ) آزادى جامعه بورژوايى)، براى دمکراسى و بعبارت ديگر، حاکميت مردم، ديگرى مبارزه طبقاتى پرولتارياست عليه بورژوازى و براى سازمان سوسياليستى جامعه.
بدين ترتيب وظيفهاى دشوار و خطير بر عهده سوسياليستها قرار ميگيرد: وظيفه پيشبردِ همزمانِ دو جنگ، جنگهايى که در ماهيت، اهداف و ترکيت نيروهاى اجتماعى قادر به ايفاى نقش تعيين کننده در هر يک از آنها، بکلى متفاوتند. جنبش سوسيال دمکراسى انجام اين مهم را صريحا وظيفه خود قرار داده، و به برکت آنکه اکنون به صفوف ارتش سوسيال دمکراسى جهانى پيوسته - سوسيال دمکراسىاى که اصول مارکسيسم را بر پايه تجربه جنبشهاى متعدد دمکراتيک و سوسياليستى در شرايط کاملا متفاوت کشورهاى اروپا به تفصيل آزموده، آن را تأئيد و تبيين کرده و بسط داده - تاکنون قطعا از عهده انجامش برآمده است.
سوسيال دمکراسى انقلابى ماهيت بورژوايى دمکراتيسم روسيه را، که طيفى از انواع ليبرال- نارودنيکى تا "آسواباژدنيه"اى (2) - را در بر ميگيرد، مدتهاست نشان داده و به اثبات رسانده است. سوسيال دمکراسى انقلابى همواره خاطر نشان ساخته که دمکراتيسم بورژوايى ناگزير نيمبند، محدود و تنگنظرانه است. وظيفهاى که سوسيال دمکراسى انقلابى در دوره انقلاب دمکراتيک بر عهده پرولتارياى سوسياليست قرار داده اين است که تودههاى دهقانى را به جبهه خود بکشاند و با عقيم گذاردن نوسان و تزلزل بورژوازى، استبداد را در هم شکسته خُرد کند. پيروزى قطعى انقلاب دمکراتيک تنها در شکل ديکتاتورى انقلابى- دمکراتيک پرولتاريا و دهقانان ممکن است. اما هر چه اين پيروزى زودتر حاصل شود و هر چه کاملتر باشد، تضادها و مبارزه طبقاتى جديد در داخل آن نظام کاملا دمکراتيزه شده بورژوايى سريعتر و عميقتر رشد خواهد کرد. هر چه حصول انقلاب دمکراتيک کاملتر باشد، به وظايف انقلاب سوسياليستى نزديکتر ميشويم و مبارزه پرولتاريا عليه آن بنيان جامعه بورژوايى حادتر و قاطعانهتر خواهد بود.
سوسيال دمکراتها بايد بىامان عليه هر گونه انحرافى از اين نحوه طرح وظايف انقلابى- دمکراتيک و سوسياليستى پرولتاريا مبارزه کنند. ناديده گرفتن ماهيت دمکراتيک، بعبارت ديگر، ماهيت بورژوايى انقلاب کنونى پوچ و بيمعنا است، و از اين رو، پيش کشيدن شعارهايى چون شعار تشکيل کمونهاى انقلابى ياوهاى بيش نيست(3). کوچک شمردن وظايفى که شرکت - و آنهم شرکت رهبرى کننده - پرولتاريا در انقلاب دمکراتيک ايجاب ميکند، با پرهيز از، فىالمثل، شعار ديکتاتورى انقلابى- دمکراتيک پرولتاريا و دهقانان، کارى مُهمَل و ارتجاعى است. مغشوش کردن وظايف و پيششرطهاى انقلاب دمکراتيک با وظايف و پيششرطهاى انقلاب سوسياليستى، که تکرار ميکنيم، هم از نظر ماهيت و هم از نظر ترکيب نيروهاى شرکت کننده در آن متفاوتند، خطاى فاحشى است.
بجاست که جزئيات اين اشتباه اخير را بشکافيم. حالت رشد نيافته تضادهاى طبقاتى در ميان خلق بطور اعم، و در بين دهقانان بطور اخص، در دوران انقلاب دمکراتيک که براى نخستين بار توسعه حقيقتا وسيع و گسترده سرمايهدارى را پىريزى خواهد نمود، پديده غير قابل اجتنابى است. اين فقدان توسعه اقتصادى، به شکلى سبب ابقا و احياى اشکال عقب مانده سوسياليسمى ميشود که خرده بورژوايى است، چرا که ايدهآل آن اصلاحاتى است که از چهارچوب روابط خرده بورژوايى فراتر نميرود. توده دهقانى تشخيص نميدهد و نميتواند بدهد که کاملترين "آزادى" و "عادلانهترين" تقسيم حتى تمامى اراضى، سرمايهدارى را نه تنها نابود نميکند، بلکه برعکس، شرايط توسعه بويژه گسترده و نيرومند آن را بوجود ميآورد. در حالى که سوسيال دمکراسى صرفا محتواى انقلابى- دمکراتيک اين آمال دهقانى را بيرون کشيده و مورد حمايت قرار ميدهد، سوسياليسم خرده بورژوايى از اين عقبماندگى دهقانى تئورى ميسازد و با اين کار خود پيششرطها و وظايف يک انقلاب دمکراتيک واقعى، و پيش شرطها و وظايف يک انقلاب سوسياليستى خيالى را مغشوش ميکند و در هم ميريزد.
خيره کنندهترين بيان اين ايدئولوژى مبهم، برنامه، يا پيشنويس برنامه "انقلابيون سوسياليست" است - کسانى که هر چه اشکال و ملزومات "حزب" در ميانشان کمتر بود، عجلهشان براى اعلام موجوديت خود بعنوان حزب بيشتر. ما قبلا در فرصت ديگرى که به هنگام تحليل پيشنويس برنامه آنان دست داد (رجوع کنيد به "وپريود" شماره ٣، مقاله "از نارودنيسم تا مارکسيسم (" متذکر شديم که نقطه نظرات "انقلابيون سوسياليست" در آراء نارودنيسم قديم ريشه دارد. معالوصف، به تدريج که کل پروسه اقتصادى روسيه، بتدريج که کل سير انقلاب روسيه، با شقاوت و بىرحمى تمام، پايههاى نارودنيسم ناب را روز به روز و ساعت به ساعت سستتر ميکند، ديدگاههاى "انقلابيون سوسياليست" نيز ناگزير رو به التقاطى شدن ميگذارد. آنان ميکوشند سوراخها و شکافهاى موجود در عقايد نارودنيکى را با وصلههايى از "انتقاد از مارکسيسم" اپورتونيستى و مُد روز، بپوشانند؛ اما وصله کارى اين لباس کهنه و مندرس را برازندهتر نميکند. برنامه آنها در کل چيزى جز سندى بيجان و ناقض خود نيست، سندى که صرفا بيانگر مرحلهاى است در تاريخ سوسياليسم روس بر بستر حرکتش از روسيه سرواژ به روسيه بورژوا، بر بستر حرکتش از "نارودنيسم به مارکسيسم". اين تعريف که الگويى است براى توصيف جريان فکرى انقلابى معاصر، در مورد پيشنويس برنامه ارضى "حزب سوسياليست لهستان" (ح.س.ل)، مندرج در شماره هاى ٨-٦ Przedświt] پگاه] نيز صادق است.
در اين پيش نويس، برنامه ارضى به دو بخش تقسيم شده است. در بخش يکم، "اصلاحاتى در جهت تحقق بخشيدن به آنچه شرايط اجتماعى تحقق آن هماکنون فراهم شده است"، مطرح شده است؛ بخش دوم، "اجراى کامل و فراگير کردن اصلاحات ارضى مطروحه در بخش اول را فرمولبندى ميکند". بخش يک خود به سه قسمت تقسيم ميشود: الف) حمايت از کارگر - خواستهايى در جهت منافع پرولتارياى کشاورزى؛ ب) اصلاحات ارضى (به معناى محدود کلمه - يا ميتوان گفت خواستهاى دهقانى)؛ ج) حمايت از روستانشينان (حکومت محلى، و غيره).
اين برنامه با تلاش خود براى استخراج نوعى برنامه حداکثر، با بدست دادن فورمولبندى کاملا مستقلى از خواستهاى پرولترى صِرف، يک قدم به مارکسيسم نزديکتر ميشود؛ بعلاوه، در مقدمه برنامه اين نکته تشخيص داده شده که "پر و بال دادن به غرايز مالکيت تودههاى دهقانى" به هيچوجه براى سوسياليستها جايز نيست. در واقع، اگر درباره حقيقت موجود در اين سخن اخير بقدر کافى فکر شده و نتيجه منطقى آن استنتاج شده بود، آن وقت ناگزير يک برنامه مارکسيستى به معناى اخص کلمه حاصل ميشد. مشکل اينجاست که ح.س.ل که آراء و انديشههاى خود را با طيب خاطر از آبشخور "انتقاد از مارکسيسم" اپورتونيستى برميگيرد، يک حزب پرولترى پيگير نيست. در مقدمه برنامه ميخوانيم: "از آنجا که ثابت نشده است که مالکيت ارضى گرايش به تراکم دارد، پشتيبانى صادقانه و مطمئن از اين شکل اقتصاد، و متقاعد ساختن دهقانان به اين که مزارع کوچک ناگزير از ميان خواهد رفت، قابل تصور نيست".
اين چيزى جز بازتاب و تکرار اقتصاد سياسى بورژوائى نيست. اقتصاددانان بورژوا منتهاى سعى خود را ميکنند تا اين فکر را در اذهان دهقانان خردهپا رسوخ دهند که سرمايهدارى با رفاه و بهبود وضع زارع مستقل خرده پا سازگارى دارد. به همين دليل است که مسأله عام توليد کالايى، يعنى يوغ سرمايه، و زوال و تباهى زراعت خُرد دهقانى را با تأکيد بر مسأله خاص تراکم مالکيت ارضى پرده پوشى ميکنند. آنان چشم خود را بر اين حقيقت ميبندند که توليد در مقياس بزرگ در رشتههاى تخصصى کشاورزى که براى بازار توليد ميکنند، در زمينهاى کوچک و متوسط نيز در حال گسترش است؛ و اينکه اين نوع مالکيت بعلت بسط اجارهدارى در زمين و همينطور زير بار اقساط و فشار ربا، در حال زوال است. آنان حقايق مسلّمى چون برترى تکنيکى توليد در مقياس بزرگ در کشاورزى و تنزل سطح زندگى دهقانان در روياروىىاش با سرمايهدارى را پردهپوشى ميکنند. در عبارات ح.س.ل چيزى جز تکرار اين تعصبات بورژوايى، که بوسيله ديويدهاى(4) امروزى احياء شده ، نميتوان يافت.
سستى و بىپايگى ديدگاههاى تئوريک بر برنامه عملى نيز ثأثير ميگذارد. بخش ١ را در نظر بگيريد - اصلاحات ارضى بمعناى محدود کلمه. از يک طرف، در ماده پنج ميخوانيم: "امحاى کليه محدوديتها در خريد سهميه زمين"،و در ماده ٦: " امحاى بيگارى (Szarwark(5) و وظيفه حمل و نقل اجبارى (خدمات اجبارى)". اينها خواستهاى حداقل خالص مارکسيستى است، با ارائه اين خواستها (بخصوص در ماده ٥)، ح.س.ل از "انقلابيون سوسياليست" ما، که همپاى Moskovskiye Vedomosti(6) در برابر شعار دهان پرکنِ "سهميه زمين را نميتوان بازپس گرفت" ضعف نشان ميدهند، يک قدم پيش ميافتد. ح.س.ل با ارائه اين خواستها به اين ايده مارکسيستى که مبارزه عليه بقاياى سرواژ را اساس و محتواى جنبش کنونى دهقانان ميداند، بسيار نزديک ميشود. هر چند ح.س.ل به اين ايده مارکسيستى نزديک ميشود، اما تا پذيرش کامل و آگاهانه آن هنوز راه درازى در پيش دارد.
مقاد اصلى برنامه حداقلى که اکنون مورد بررسى ما است، به شرح زير است: "١- ملى کردن از طريق مصادره املاک متعلق به دولت، خاندان سلطنتى و کليسا؛ ٢- ملى کردن املاک بزرگ اربابى در صورت عدم وجود وراثت بلافصل؛ ٣- ملى کردن جنگلها، رودخانهها و درياچهها". طرح اين خواستها تمام معايب برنامهاى که خواست اصلى کنونىاش ملى کردن زمين است را داراست. تا وقتى که آزادى سياسى کامل و حاکميت مردم وجود نداشته باشد، يعنى تا زمانى که جمهورى دمکراتيک وجود ندارد، طرح خواست ملى کردن هم پيش از وقت است و هم نامناسب، زير ملى کردن يعنى انتقال به دولت، و دولتِ امروز دولتى پليسى و طبقاتى است؛ دولت فردا نيز در هر حال دولتى طبقاتى خواهد بود، اين خواست، بعنوان شعارى که به قصد رهمنونى جامعه بسوى دمکراتيزه شدن طرح ميشود، کاملا بىفايده است، چرا که تأکيد نه بر روابط دهقانان با ملاکين (گرفتن زمين از ملاکين توسط دهقانان)، بلکه بر روابط بين ملاکين و دولت ميگذارد. اين نحوه طرح مسأله در زمانى مانند زمان حاضر، يعنى هنگامى که دهقانان براى بدست آوردن زمين به شيوهاى انقلابى عليه ملاکين و دولت ملاکين هر دو، ميجنگند، بکلى نادرست است. کميتههاى انقلابى دهقانى براى مصادره، بعنوان ابزار مصادره - اين است تنها شعارى که نيازهاى چنين زمانى را برآورده ميسازد و مبارزه طبقاتى عليه ملاکين را اعتلا ميبخشد، مبارزهاى که با در هم کوبيدن دولت ملاکين پيوند ناگسستنى دارد.
مفاد ديگر برنامه حداقل ارضى در پيشنويس برنامه ح.س.ل به شرح زير است: "٤- محدوديت حقوق مالکيت در صورتى که مانعى بر سر راه هر گونه اصلاحى در وضع کشاورزى ايجاد نمايد، و در صورتى که چنين اصلاحاتى از طرف اکثريت افراد ذينفع ضرورى تشخيص داده شود؛... ٧- ملى کردن بيمه محصول غله در مقابل آتشسوزى و تگرگ، و بيمه احشام در مقابل بيماريهاى همه گير؛ ٨- تثبيت کمک دولت به تشکيل شرکتهاى سهامى و تعاونىهاى زراعى بصورت قانون؛ ٩- تأسيس مدارس کشاورزى".
اين مفاد با روح "انقلابيون سوسياليست"، يا (در تحليل نهايى همانست) با رفرميسم بورژوايى، سازگارى کامل دارد. هيچ چيز اين مفاد انقلابى نيست. البته مترقىاند، در اين شکى نيست، اما مترقى در جهت منافع آنها که مايملکى دارند. مطرح کردن اين خواستها از طرف يک سوسياليست حاصلى جز پر و بال دادن به غرايز مالکيت در بر ندارد. طرح چنين خواستهايى همانند طرح خواست کمک دولت به تراستها، کارتلها، سنديکاها و انجمنهاى صاحب صنايع است، خواستهايى که در "مترقى" بودن دست کمى از خواست تعاونى، بيمه و غيره در کشاورزى ندارند. اينها همه ترقى کاپيتاليستى است، ابراز تمايل به درگير شدن در آنها نه کارِ ما، بلکه کار کارفرمايان و خبرگان امر سرمايهگذارى است. سوسياليسم پرولترى، در تمايز از سوسياليسم خرده بورژوايى، اين نگرانى در باره تعاونىهاى زمينداران - از بزرگ و کوچک - را به کُنتهاى Rocquingy، اعضاء زميندار زمستواها و غيره واگذار ميکند و خود تماما و صرفا به تعاونيهاى کارگران مزدى بمنظور پيکار عليه زمينداران ميپردازد.
اکنون به بررسى بخش ٢ بپردازيم. اين بخش تنها در بر گيرنده يک نکته است: "ملى کردن املاک بزرگ اربابى از طريق مصادره زمينهاى قابل کشت و چراگاههايى که به اين ترتيب نصيب مردم ميگردد ميبايست به قطعات مجزا تقسيم شده و با اجارههاى تضمين شده و طويل المدت در اختيار دهقانان بىزمين قرار گيرد".
الحق که "اجراى کامل" مشعشعى است! حزبى که خود را سوسياليست مينامد، زير پوشش "اجراى کامل و فراگير کردن اصلاحات ارضى" چيزى را پيشنهاد ميکند که به هيچوجه سازمانى سوسياليستى براى جامعه نيست، بلکه يک اتوپى پوچ خرده بورژوايى است. در اينجا ما با يکى از گوياترين نمونههاى مغشوش کردن کامل انقلاب دمکراتيک و انقلاب سوسياليستى و عجز کامل از درک تفاوت اهداف آنها، روبرو هستيم. انتقال زمين از ملاکين به دهقانان ميتواند يکى از اجزاء متشکله انقلاب دمکراتيک، يکى از مراحل انقلاب بورژوايى، باشد - و در حقيقت در همه جاى اروپا هم بوده است - اما تنها از عهده راديکالهاى بورژوا برميآيد که به آن نام "اجراى کامل" يا "تحقق نهايى" بدهند. تقسيم مجدد زمين بين اقشار مختلف خرده مالکين، بين طبقات مختلف زارعين، ممکن است براى پيروزى دمکراسى، يعنى براى امحاى کامل تمام آثار نظام مالکيت سرواژ، براى بالا بردن سطح زندگى تودهها، شتاب بخشيدن به توسعه سرمايهدارى و الخ، مفيد و ضرورى باشد؛ در دوران انقلاب دمکراتيک، قاطعانهترين پشتيبانى از چنين اقدامى ممکن است بر پرولتارياى سوسياليست فرض و واجب باشد، ليکن تنها توليد سوسياليستى ميتواند "اجراى کامل و تحقق نهايى" باشد و نه توليد خرده دهقانى. "تضمين" اجاره داريهاى کوچک دهقانى مادام که توليد کالايى و سرمايهدارى ابقاء گردد چيزى جز يک اتوپى ارتجاعى خرده بورژوايى نيست.
اکنون ميبينيم که خطاى اصولى ح.س.ل تنها مختص اين حزب نيست، نمونهاى منفرد يا تصادفى نيست، بلکه به شکلى روشنتر و متمايزتر (از شعار دهن پرکن "اجتماعى کردنِ "انقلابيون سوسياليست" که خودشان هم نميفهمند چيست) خطاى اساسى تمامى ناردونيسم روس، تمامى ليبراليسم و راديکاليسم بورژوايى روس در مسأله ارضى را منعکس ميکند؛ منجمله ليبراليسم و راديکاليسم بورژوايى که اخيرا (در ماه سپتامبر) در مباحثات "کنگره زمستواها در مسکو" مطرح گرديد. اين خطاى اساسى را ميتوان به شرح زير بيان کرد:
در ارائه اهداف آنى، برنامه حزب سوسياليست لهستان برنامهاى انقلابى نيست. در اهداف غائىِ خود سوسياليستى نيست.
به عبارت ديگر: عجز از درک تفاوت بين انقلاب دمکراتيک و انقلاب سوسياليستى سرانجام به عجز در بيان جنبه حقيقتا انقلابى اهداف دمکراتيک ميانجامد؛ در عين حال، بىشکلى و آشفتگى جهانبينى بورژوا دمکراتيک يکسره به اهداف سوسياليستى منتقل ميگردد. نتيجه شعارى است که براى يک دمکرات بقدر کافى انقلابى نيست، و براى يک سوسياليست بنحو غير قابل بخشايشى در هم و مغشوش است.
در طرف ديگر، برنامه سوسيال دمکراسى قرار دارد که هم واجد تمام شرايط لازم براى پشتيبانى از دمکراتيسم اصيل انقلابى است و هم ارائه دهنده يک هدف روشن سوسياليستى. در جنبش انقلابى کنونى، ما شاهد مبارزهاى عليه سرواژ، مبارزهاى عليه ملاکين و دولت ملاکين هستيم. ما از اين مبارزه پشتيبانى کامل ميکنيم. تنها شعار صحيح براى چنين پشتيبانىاى اين است: مصادره از طريق کميتههاى انقلابى دهقانى. اين که با زمينهاى مصادره شده چه بايد کرد، مسألهاى ثانوى است. حل اين مسأله به عهده ما نيست بلکه با خود دهقانان است. به هنگام حل اين مسأله، در درون توده دهقانى مبارزهاى بين پرولتاريا و بورژوازى در خواهد گرفت. به همين دليل است که ما يا اين سؤال را باز ميگذاريم (چيزى که براى برنامهريزهاى خرده بورژوا اينهمه ناخوشايند است) و يا صرفا آغاز راهى را که بايد در پيش گرفت نشان ميدهيم - از طريق طرح خواست بازگرداندن زمينهاى غصبى - (خواستى که اشخاص بى فکر، عليرغم توضيحات مکرر سوسيال دمکراسى، آن را مانعى بر سر راه جنبش ميبينند(.
براى آنکه بتوان به رفرم ارضى، که در روسيه کنونى اجتناب ناپذير است، نقشى دمکراتيک- انقلابى بخشيد، تنها يک راه وجود دارد: رفرم ارضى بايد به ابتکار انقلابى خود دهقانان، در رويارويى با ملاکين و بوروکراسى و در رويارويى با دولت، بعبارت ديگر، بايد به کمک ابزارى انقلابى، انجام پذيرد. بدترين نحوه توزيع زمين پس از انجام رفرمى از اين نوع، بر کليه نظريههاى کنونى ما از هر جهت برترى دارد. اين است راهى که ما با طرح خواست اساسى و اولين خود يعنى تشکيل کميتههاى انقلابى دهقانى نشان ميدهيم.
اما در همان حال خطاب به پرولتارياى روستا ميگوييم: "راديکالترين شکل پيروزى دهقانان، که شما بايد با تمام قوا به حصول آن کمک کنيد، شما را از شر فقر خلاص نخواهد کرد. اين خلاصى تنها به يک طريق ممکن است: پيروزى تمام پرولتاريا - صنعتى و زراعى هر دو - بر تمام بورژوازى و ساختن جامعهاى سوسياليستى".
همگام با دهقانان خرده مالک، عليه ملاکين و دولت ملاکين؛ همگام با پرولتارياى شهر، عليه تمام بورژوازى و همه دهقانان خرده مالک. اين است شعار پرولتارياى آگاه روستا. و در صورتى که خرده مالکين کوچک فورا اين شعار را نپذيرند، يا حتى اگر آن را بکلى رد کنند، معذالک باز اين شعار شعار کارگران قرار خواهد گرفت، کل سير انقلاب بر آن صحه خواهد گذاشت، ما را از شر توهمات خرده بورژوايى خلاص خواهد نمود و با صراحت و قاطعيت هدف سوسياليستىمان را به ما نشان خواهد داد.
لنين
"پرولتارى" شماره ٢٠، دهم اکتبر (٢٧ سپتامبر) ١٩٠٥
"پرولتارى" شماره ٢٠، دهم اکتبر (٢٧ سپتامبر) ١٩٠٥
(1) لنين به بنيامين ديسرائيلى نويسنده و سياستمدار انگليسى اشاره ميکند.
(2) آسواباژدنيه Osvobozhdeniye مجله ارگان بورژوازى ليبرال سلطنت طلب بود که در سالهاى ١٩٠٥ - ١٩٠٢ به سردبيرى پتر استروه Struve, Peter (1870-1944) هر دو هفته يکبار در خارج از روسيه چاپ و منتشر ميشد. اعضاى "آسواباژدنيه" بعدها هسته حزب عمده بورژوازى روسيه يعنى حزب کادت را تشکيل دادند. (زيرنويس ترجمه فارسى(
(3) رجوع کنيد به مقاله "سوسياليسم پرولترى و سوسياليسم خرده بورژوايى" که به فارسى ترجمه و منتشر شده است. (زيرنويس ترجمه فارسى)
(4) ادوارد ديويد - اقتصاددان آلمانى و هوادار برنشتاين. لنين در جزوه "مسأله ارضى و منتقدين مارکس" نظرات او را به نقد کشيده است.
(5) Szarwark - کار اجبارى براى تعمير و ساختمان جاده، پل، و ساير بناها - عمدتا بناهاى نظامى - که در لهستان بر دهقانان تحميل ميشد.
(6) Moskovskiye Vedomosti (Moscow Recorder) روزنامهاى که در ١٧٤٦ تأسيس شده بود. از سالهاى شصت قرن نوزدهم نقطه نظرات ارتجاعىترين بخشهاى سلطنت طلب ملاکين و روحانيت را منعکس ميکرد. از سال ١٩٠٥ يکى از ارگانهاى اصلى "باندهاى سياه" شد. انتشار آن تا انقلاب اکتبر ١٩١٧ ادامه داشت.
مقاله پنجم از "هفت مقاله درباره مسأله ارضى و جنبش دهقانى"، لنين - انتشارات "اتحاد مبارزان کمونيست" (سهند)، آذر ١٣٥٨
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر